روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یومُ السَبع، روزِ رَستاخیز، روزِ شُمار، روزِ دِرَنگ، قارِعَه، یومُ الحَشر، روزِ بازخوٰاست، یومُ دین، روزِ پَسین، یومُ القَرار، روزِ بازپُرس، یومُ الدین، فَرجام گاه، یومُ النُشور، یومُ الجَمع، یومُ التَّناد، روزِ وانَفسا، سَتخیز، یومُ الحِساب، طامة الکُبریٰ، رَستاخیز، نُشور، روزِ جَزا، یومُ التَلاقی، روزِ اُمید و بیم
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود: بهشت است و هم دوزخ و رستخیز ز نیک و ز بد نیست ما را گریز. فردوسی. بکردیم جنگی که تا رستخیز نبیند چنان جنگ روز ستیز. فردوسی. به کین من امروز تا رستخیز نبینی بجز گرز و شمشیر تیز. فردوسی. یکی سنگ باشد که تا رستخیز شود در میان دلیران جهیز. فردوسی. ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان. فرخی. چو آگه شد جهان بر وی سرآمد تو گفتی رستخیز او درآمد. (ویس و رامین). برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). نشین راست با هرکس و راست خیز مگر رسته گردی تو در رستخیز. اسدی. گه رستخیز آب کوثر وراست لوا و شفاعت سراسر وراست. اسدی. تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که درافتد بدام... سوزنی. ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند. خاقانی. رستخیز است خیزو بازشکاف سقف ایوان و طاق و طارم را. خاقانی. هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من. خاقانی. هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را. خاقانی. شغبهای شیپور از آهنگ تیز چو صور سرافیل در رستخیز. نظامی. حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند. نظامی. درحرم دین به حمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. آن همه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. از بیم آبروی تو در وصف رستخیز آتش نموده پست و گرفته ره گریز. کمال اسماعیل. هست قاضی رحمت و دفع و ستیز قطره ای از بحر عدل رستخیز. مولوی. فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا بینم فراغتم بود از روز رستخیز. سعدی. ، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) : گشادنش بر تیغ تیز من است گه شورش و رستخیز من است. فردوسی. که این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بر او کاسته ست. فردوسی. گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. همی گفت از آن چاره اندر گریز وز آن لشکر گشن آن رستخیز. فردوسی. دبیران بجستند راه گریز بدان تا نبینند این رستخیز. فردوسی. من حلالت می کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز. مولوی. به هند آمدم بعداز آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز. سعدی. رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما با چنین روی به بازار قیامت گذرد. حکیم آذری. دولت تیز رستخیز بود دولت آن به که خفت و خیز بود. ؟ - پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه: وز آتش همه دشت پررستخیز ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز. فردوسی. - رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن: تو گفتی مگر رستخیز آمده ست که دل را ز شادی ستیز آمده ست. فردوسی. (آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) : بسیجید و برساخت راه گریز بدان تا نیاید بدورستخیز. فردوسی. نویسندۀ نامه را گفت خیز که آمد سر خامه را رستخیز. فردوسی. - رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن: گر این بار سازی چنین رستخیز سرت را ببرم به شمشیر تیز. فردوسی. و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرَستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود: بهشت است و هم دوزخ و رستخیز ز نیک و ز بد نیست ما را گریز. فردوسی. بکردیم جنگی که تا رستخیز نبیند چنان جنگ روز ستیز. فردوسی. به کین من امروز تا رستخیز نبینی بجز گرز و شمشیر تیز. فردوسی. یکی سنگ باشد که تا رستخیز شود در میان دلیران جهیز. فردوسی. ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان. فرخی. چو آگه شد جهان بر وی سرآمد تو گفتی رستخیز او درآمد. (ویس و رامین). برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). نشین راست با هرکس و راست خیز مگر رسته گردی تو در رستخیز. اسدی. گه رستخیز آب کوثر وراست لوا و شفاعت سراسر وراست. اسدی. تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که درافتد بدام... سوزنی. ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند. خاقانی. رستخیز است خیزو بازشکاف سقف ایوان و طاق و طارم را. خاقانی. هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من. خاقانی. هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را. خاقانی. شغبهای شیپور از آهنگ تیز چو صور سرافیل در رستخیز. نظامی. حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند. نظامی. درحرم دین به حمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. آن همه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. از بیم آبروی تو در وصف رستخیز آتش نموده پست و گرفته ره گریز. کمال اسماعیل. هست قاضی رحمت و دفع و ستیز قطره ای از بحر عدل رستخیز. مولوی. فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا بینم فراغتم بود از روز رستخیز. سعدی. ، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) : گشادنش بر تیغ تیز من است گه شورش و رستخیز من است. فردوسی. که این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بر او کاسته ست. فردوسی. گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. همی گفت از آن چاره اندر گریز وز آن لشکر گشن آن رستخیز. فردوسی. دبیران بجستند راه گریز بدان تا نبینند این رستخیز. فردوسی. من حلالت می کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز. مولوی. به هند آمدم بعداز آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز. سعدی. رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما با چنین روی به بازار قیامت گذرد. حکیم آذری. دولت تیز رستخیز بود دولت آن به که خفت و خیز بود. ؟ - پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه: وز آتش همه دشت پررستخیز ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز. فردوسی. - رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن: تو گفتی مگر رستخیز آمده ست که دل را ز شادی ستیز آمده ست. فردوسی. (آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) : بسیجید و برساخت راه گریز بدان تا نیاید بدورستخیز. فردوسی. نویسندۀ نامه را گفت خیز که آمد سر خامه را رستخیز. فردوسی. - رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن: گر این بار سازی چنین رستخیز سرت را ببرم به شمشیر تیز. فردوسی. و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،
به پا خاستن، جنبش، قیام، قیام عمومی روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز پسین، یوم الحساب، یوم الجمع، ستخیز، یوم السبع، یوم النشور، روز درنگ، طامة الکبریٰ، قارعه، یوم الدین، روز وانفسا، روز امید و بیم، روز رستاخیز، روز بازخوٰاست، یوم التلاقی، فرجام گاه، روز بازپرس، روز جزا، یوم التّناد، یوم دین، یوم الحشر، یوم القرار، روز شمار، نشور، رستخیز
به پا خاستن، جنبش، قیام، قیام عمومی روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روزِ پَسین، یومُ الحِساب، یومُ الجَمع، سَتخیز، یومُ السَبع، یومُ النُشور، روزِ دِرَنگ، طامة الکُبریٰ، قارِعَه، یومُ الدین، روزِ وانَفسا، روزِ اُمید و بیم، روزِ رَستاخیز، روزِ بازخوٰاست، یومُ التَلاقی، فَرجام گاه، روزِ بازپُرس، روزِ جَزا، یومُ التَّناد، یومُ دین، یومُ الحَشر، یومُ القَرار، روزِ شُمار، نُشور، رَستَخیز
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز وانفسا، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز پسین، یوم التلاقی، قارعه، روز امید و بیم، نشور، یوم الحساب، رستخیز، روز بازپرس، یوم التّناد، روز درنگ، روز جزا، یوم النشور، یوم القرار، یوم الجمع، یوم الدین، یوم السبع، رستاخیز، فرجام گاه، روز بازخوٰاست، روز رستاخیز، روز شمار، یوم الحشر
روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روزِ وانَفسا، طامة الکُبریٰ، یومُ دین، روزِ پَسین، یومُ التَلاقی، قارِعَه، روزِ اُمید و بیم، نُشور، یومُ الحِساب، رَستَخیز، روزِ بازپُرس، یومُ التَّناد، روزِ دِرَنگ، روزِ جَزا، یومُ النُشور، یومُ القَرار، یومُ الجَمع، یومُ الدین، یومُ السَبع، رَستاخیز، فَرجام گاه، روزِ بازخوٰاست، روزِ رَستاخیز، روزِ شُمار، یومُ الحَشر
آنکه دیر از خواب شب خیزد، (یادداشت مؤلف)، صفت صبح که روز از آن خیزد و شروع شود: یارب این شام دوالک باز و صبح روزخیز چند برجان و دل خاصان شبیخون کرده اند، مجیر بیلقانی
آنکه دیر از خواب شب خیزد، (یادداشت مؤلف)، صفت صبح که روز از آن خیزد و شروع شود: یارب این شام دوالک باز و صبح روزخیز چند برجان و دل خاصان شبیخون کرده اند، مجیر بیلقانی
پرخاشجوی. پر از پرخاش. پرخصومت. پرخشم. پرعناد. پرجنگ و ستیز: ابر بیدرفش افکند رستخیز ازو جامه پرخون و جان پرستیز. دقیقی. گرامی خرامید با خشم تیز دل از کینۀ خستگان پرستیز. دقیقی. برومی عمود و بشمشیر تیز بگشتند با یکدگر پرستیز. فردوسی. بگفت این و بنهاد رخ در گریز اگر چند بودش دل پرستیز. فردوسی. دگر جنگ دیوی بود پرستیز همیشه به بد کرده چنگال تیز. فردوسی. چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز برفتند پرکین و دل پرستیز. فردوسی. بیامد جهاندار با تیغ تیز سری پر ز کینه دلی پرستیز. فردوسی. بدژخیم فرمود تا تیغ تیز کشیده بیامد دلی پرستیز. فردوسی. پس اندر همی راند بهرام تیز سری پر ز کینه دلی پرستیز. فردوسی. دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه بر تن کنم ریزریز. فردوسی. که از درد او بد دلش پرستیز ز هر سو همی جست راه گریز. فردوسی. چگونه جهد شیر بی چنگ تیز اگر چند باشد دلش پرستیز. فردوسی. ز پیلان جنگی نجوید گریز سرش پر ز کینه دلش پرستیز. فردوسی. تو شادان دل و مرگ چنگال تیز نشسته چو شیر ژیان پرستیز. فردوسی. بکین کرد دندان و چنگال تیز شد از کینۀ او سرش پرستیز. فردوسی. کنون مانده گشتم چنین در گریز سری پر ز کینه دلی پرستیز. فردوسی. در آن دژ یکی زنگی پرستیز که غول از نهیبش گرفتی گریز. اسدی
پرخاشجوی. پر از پرخاش. پرخصومت. پرخشم. پرعناد. پرجنگ و ستیز: ابر بیدرفش افکند رستخیز ازو جامه پرخون و جان پرستیز. دقیقی. گرامی خرامید با خشم تیز دل از کینۀ خستگان پرستیز. دقیقی. برومی عمود و بشمشیر تیز بگشتند با یکدگر پرستیز. فردوسی. بگفت این و بنهاد رخ در گریز اگر چند بودش دل پرستیز. فردوسی. دگر جنگ دیوی بود پرستیز همیشه به بد کرده چنگال تیز. فردوسی. چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز برفتند پرکین و دل پرستیز. فردوسی. بیامد جهاندار با تیغ تیز سری پر ز کینه دلی پرستیز. فردوسی. بدژخیم فرمود تا تیغ تیز کشیده بیامد دلی پرستیز. فردوسی. پس اندر همی راند بهرام تیز سری پر ز کینه دلی پرستیز. فردوسی. دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه بر تن کنم ریزریز. فردوسی. که از درد او بد دلش پرستیز ز هر سو همی جست راه گریز. فردوسی. چگونه جهد شیر بی چنگ تیز اگر چند باشد دلش پرستیز. فردوسی. ز پیلان جنگی نجوید گریز سرش پر ز کینه دلش پرستیز. فردوسی. تو شادان دل و مرگ چنگال تیز نشسته چو شیر ژیان پرستیز. فردوسی. بکین کرد دندان و چنگال تیز شد از کینۀ او سرش پرستیز. فردوسی. کنون مانده گشتم چنین در گریز سری پر ز کینه دلی پرستیز. فردوسی. در آن دژ یکی زنگی پرستیز که غول از نهیبش گرفتی گریز. اسدی
مصحف و مخفف ’رستخیز’ = رستاخیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان) (آنندراج). رستخیز. (اوبهی). رجوع به رستخیز شود
مصحف و مخفف ’رستخیز’ = رستاخیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان) (آنندراج). رستخیز. (اوبهی). رجوع به رستخیز شود
مرکّب از: رستا، رسته، مرده + خیز، رستخیز. برخاستن مردگان. بعث. (فرهنگ فارسی معین)، روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء)، قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 23)، قیامت. (از غیاث اللغات)، روزی که مردگان به امر خدا زنده گردند و به اعمال آنان رسیدگی شود. روز قیامت. محشر. (فرهنگ فارسی معین ج 5)، به ضم اول یعنی قیامت و معنی ترکیبی آن روییدن وبرخاستن است، و رستخیز نیز به همین معنی است. مؤلف گوید: این لغت در اصل راست خیز بوده یعنی ایستاده. چون روز قیامت تمام مردگان زنده شده به پای ایستند آن روز را روز راست خیز گفته اند و رستخیز مخفف آن است وترجمه آن به عربی روز قیام است یعنی راست ایستادن... (انجمن آرا) (از آنندراج)، در سراج اللغات رستاخیز و رستخیز بالضم است. (از آنندراج) (غیاث اللغات)، آقای پورداود گوید: کلمه رستاخیز مرکب از راست و خیز چنانکه رضاقلیخان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری پنداشته نیست، بلکه از لغت ایرست که در پهلوی ریستک و ریسته و یا ریست شده و به معنی مرده و درگذشته است ترکیب یافته و بنابراین رستاخیز یا رستخیز یعنی برخاستن مردگان... (یشتها ج 2 ص 332)، و نیز رجوع به حاشیۀ لغت رستاخیز در برهان قاطع چ معین شود. رستخیز. قیامت. ساعت. روز شمار. روز جزا. یوم الحساب. یوم الدین. یوم الفصل. یوم الحشر. یوم القیامه. یوم النشور. طامه. طامهالکبری. یوم التناد. یوم التنادی. حشر. نشر. نشور. عرصات. حاقه. قارعه. واقعه. ازفه. آزفه. صافه. معاد. یوم فزع اکبر. (یادداشت مؤلف) : کفن پوشید و تیغ تیز برداشت جهان فریاد رستاخیز برداشت. نظامی. سنان بر سینه ها سر تیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی. زندگی مرگ گور رستاخیز در کتب خوانده ای و میخوانی. کمال الدین اسماعیل. هین چه آوردید دستاویز را ارمغان روز رستاخیز را. مولوی. مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای در حسرت رستاخیزیم. سعدی. روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد به کس من نپردازم به هیچ از گفتگوی یار خویش. سعدی. پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. و رجوع به مترادفات کلمه و رستخیز شود، هنگامه. (ناظم الاطباء)، بمجاز، شور و غوغا و فریاد: رستاخیز و نفیر از علیاآباد بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)، و سعادت و ظفر شهریاری بر او رستاخیز آورده. (راحهالصدور راوندی)، - رستاخیز فکندن، هنگامه بپا کردن. غوغا افکندن: ز آب جیحون گذشت و آمد نیز در خراسان فکند رستاخیز. نظامی
مُرَکَّب اَز: رستا، رسته، مُرده + خیز، رستخیز. برخاستن مردگان. بعث. (فرهنگ فارسی معین)، روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء)، قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 23)، قیامت. (از غیاث اللغات)، روزی که مردگان به امر خدا زنده گردند و به اعمال آنان رسیدگی شود. روز قیامت. محشر. (فرهنگ فارسی معین ج 5)، به ضم اول یعنی قیامت و معنی ترکیبی آن روییدن وبرخاستن است، و رستخیز نیز به همین معنی است. مؤلف گوید: این لغت در اصل راست خیز بوده یعنی ایستاده. چون روز قیامت تمام مردگان زنده شده به پای ایستند آن روز را روز راست خیز گفته اند و رستخیز مخفف آن است وترجمه آن به عربی روز قیام است یعنی راست ایستادن... (انجمن آرا) (از آنندراج)، در سراج اللغات رستاخیز و رستخیز بالضم است. (از آنندراج) (غیاث اللغات)، آقای پورداود گوید: کلمه رستاخیز مرکب از راست و خیز چنانکه رضاقلیخان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری پنداشته نیست، بلکه از لغت ایرست که در پهلوی ریستک و ریسته و یا ریست شده و به معنی مرده و درگذشته است ترکیب یافته و بنابراین رستاخیز یا رستخیز یعنی برخاستن مردگان... (یشتها ج 2 ص 332)، و نیز رجوع به حاشیۀ لغت رستاخیز در برهان قاطع چ معین شود. رستخیز. قیامت. ساعت. روز شمار. روز جزا. یوم الحساب. یوم الدین. یوم الفصل. یوم الحشر. یوم القیامه. یوم النشور. طامه. طامهالکبری. یوم التناد. یوم التنادی. حشر. نشر. نشور. عرصات. حاقه. قارعه. واقعه. ازفه. آزفه. صافه. معاد. یوم فزع اکبر. (یادداشت مؤلف) : کفن پوشید و تیغ تیز برداشت جهان فریاد رستاخیز برداشت. نظامی. سنان بر سینه ها سر تیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی. زندگی مرگ گور رستاخیز در کتب خوانده ای و میخوانی. کمال الدین اسماعیل. هین چه آوردید دستاویز را ارمغان روز رستاخیز را. مولوی. مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای در حسرت رستاخیزیم. سعدی. روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد به کس من نپردازم به هیچ از گفتگوی یار خویش. سعدی. پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. و رجوع به مترادفات کلمه و رستخیز شود، هنگامه. (ناظم الاطباء)، بمجاز، شور و غوغا و فریاد: رستاخیز و نفیر از علیاآباد بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)، و سعادت و ظفر شهریاری بر او رستاخیز آورده. (راحهالصدور راوندی)، - رستاخیز فکندن، هنگامه بپا کردن. غوغا افکندن: ز آب جیحون گذشت و آمد نیز در خراسان فکند رستاخیز. نظامی
گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) : خورد رستمین از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک. اسدی (از شعوری). رجوع به رستنین و رستنی شود
گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) : خورد رستمین از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک. اسدی (از شعوری). رجوع به رستنین و رستنی شود
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باران دشتها را رودخیز است ز سرما دام و دد را زو گریز است، (ویس و رامین)، ، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)، - نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود: به زیر و بم نالۀ رودخیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز، نظامی
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باران دشتها را رودخیز است ز سرما دام و دد را زو گریز است، (ویس و رامین)، ، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)، - نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود: به زیر و بم نالۀ رودخیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز، نظامی
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)