جدول جو
جدول جو

معنی رستاخیز - جستجوی لغت در جدول جو

رستاخیز
به پا خاستن، جنبش، قیام، قیام عمومی
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز پسین، یوم الحساب، یوم الجمع، ستخیز، یوم السبع، یوم النشور، روز درنگ، طامة الکبریٰ، قارعه، یوم الدین، روز وانفسا، روز امید و بیم، روز رستاخیز، روز بازخوٰاست، یوم التلاقی، فرجام گاه، روز بازپرس، روز جزا، یوم التّناد، یوم دین، یوم الحشر، یوم القرار، روز شمار، نشور، رستخیز
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
رستاخیز
(رَ)
مرکّب از: رستا، رسته، مرده + خیز، رستخیز. برخاستن مردگان. بعث. (فرهنگ فارسی معین)، روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء)، قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 23)، قیامت. (از غیاث اللغات)، روزی که مردگان به امر خدا زنده گردند و به اعمال آنان رسیدگی شود. روز قیامت. محشر. (فرهنگ فارسی معین ج 5)، به ضم اول یعنی قیامت و معنی ترکیبی آن روییدن وبرخاستن است، و رستخیز نیز به همین معنی است. مؤلف گوید: این لغت در اصل راست خیز بوده یعنی ایستاده. چون روز قیامت تمام مردگان زنده شده به پای ایستند آن روز را روز راست خیز گفته اند و رستخیز مخفف آن است وترجمه آن به عربی روز قیام است یعنی راست ایستادن... (انجمن آرا) (از آنندراج)، در سراج اللغات رستاخیز و رستخیز بالضم است. (از آنندراج) (غیاث اللغات)، آقای پورداود گوید: کلمه رستاخیز مرکب از راست و خیز چنانکه رضاقلیخان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری پنداشته نیست، بلکه از لغت ایرست که در پهلوی ریستک و ریسته و یا ریست شده و به معنی مرده و درگذشته است ترکیب یافته و بنابراین رستاخیز یا رستخیز یعنی برخاستن مردگان... (یشتها ج 2 ص 332)، و نیز رجوع به حاشیۀ لغت رستاخیز در برهان قاطع چ معین شود. رستخیز. قیامت. ساعت. روز شمار. روز جزا. یوم الحساب. یوم الدین. یوم الفصل. یوم الحشر. یوم القیامه. یوم النشور. طامه. طامهالکبری. یوم التناد. یوم التنادی. حشر. نشر. نشور. عرصات. حاقه. قارعه. واقعه. ازفه. آزفه. صافه. معاد. یوم فزع اکبر. (یادداشت مؤلف) :
کفن پوشید و تیغ تیز برداشت
جهان فریاد رستاخیز برداشت.
نظامی.
سنان بر سینه ها سر تیز کرده
جهان را روز رستاخیز کرده.
نظامی.
زندگی مرگ گور رستاخیز
در کتب خوانده ای و میخوانی.
کمال الدین اسماعیل.
هین چه آوردید دستاویز را
ارمغان روز رستاخیز را.
مولوی.
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای در حسرت رستاخیزیم.
سعدی.
روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفتگوی یار خویش.
سعدی.
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
حافظ.
و رجوع به مترادفات کلمه و رستخیز شود، هنگامه. (ناظم الاطباء)، بمجاز، شور و غوغا و فریاد: رستاخیز و نفیر از علیاآباد بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)، و سعادت و ظفر شهریاری بر او رستاخیز آورده. (راحهالصدور راوندی)،
- رستاخیز فکندن، هنگامه بپا کردن. غوغا افکندن:
ز آب جیحون گذشت و آمد نیز
در خراسان فکند رستاخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
رستاخیز
(رِ)
رستاخیز. (فرهنگ نظام) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به رستاخیز و رستخیز در همه معانی و فرهنگ نظام شود
لغت نامه دهخدا
رستاخیز
برخاستن مردگان، روز قیامت و محشر
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
رستاخیز
((رَ))
رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان، رستخیز
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
رستاخیز
محشر، معاد، آخرت، قیامت
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
رستاخیز
آخرت، حشر، عقبا، عقبی، غاشیه، قارعه، قیامت، محشر، معاد، نشور، بعث، بیداری، جنبش، قیام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستاویز
تصویر دستاویز
وسیله، بهانه، هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند، دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
بی پروایی، جسارت، بی شرمی، وقاحت
گستاخی کردن: بی پروایی کردن، جسارت کردن، پررویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاخی
تصویر استاخی
گستاخی، بی پروایی، جسارت، بی شرمی، وقاحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاویز
تصویر ستاویز
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاوین، خیری
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو دی دَ / دِ)
تنبل. کند. کاهل:
در عالم اگر چه سست خیزیم
در کوچگه رحیل تیزیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
زودخیز. تندخیز. جلدخیز. آنکه تند و سریع حرکت کند. تندرو:
ای فلک پیمای چست چست خیز
زانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز.
مولوی.
رجوع به چست شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی سنبل گندم، یکی از مسیحیان رومی و رفیق پولس حواری. (رسالۀ رومیان 16: 9) (قاموس کتاب مقدس) ، استادعلم در اصطلاح امروز نام قسمتی از منسوج است که خیاطان فاضل آرند یا بسرقت برند. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دم قیچی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ)
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود:
بهشت است و هم دوزخ و رستخیز
ز نیک و ز بد نیست ما را گریز.
فردوسی.
بکردیم جنگی که تا رستخیز
نبیند چنان جنگ روز ستیز.
فردوسی.
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی بجز گرز و شمشیر تیز.
فردوسی.
یکی سنگ باشد که تا رستخیز
شود در میان دلیران جهیز.
فردوسی.
ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل
ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان.
فرخی.
چو آگه شد جهان بر وی سرآمد
تو گفتی رستخیز او درآمد.
(ویس و رامین).
برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
نشین راست با هرکس و راست خیز
مگر رسته گردی تو در رستخیز.
اسدی.
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست.
اسدی.
تا روز رستخیز بماند در او مقیم
آن شوردولتی که درافتد بدام...
سوزنی.
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک
بر بقای او معول کرده اند.
خاقانی.
رستخیز است خیزو بازشکاف
سقف ایوان و طاق و طارم را.
خاقانی.
هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من.
خاقانی.
هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را.
خاقانی.
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی.
حربه را چون به حرب تیز کند
روز را روز رستخیز کند.
نظامی.
درحرم دین به حمایت گریز
تا رهی از کشمکش رستخیز.
نظامی.
آن همه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزۀ جادوی اوست.
عطار.
از بیم آبروی تو در وصف رستخیز
آتش نموده پست و گرفته ره گریز.
کمال اسماعیل.
هست قاضی رحمت و دفع و ستیز
قطره ای از بحر عدل رستخیز.
مولوی.
فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا
بینم فراغتم بود از روز رستخیز.
سعدی.
، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) :
گشادنش بر تیغ تیز من است
گه شورش و رستخیز من است.
فردوسی.
که این رستخیز از پی خواسته ست
که آزرم و دانش بر او کاسته ست.
فردوسی.
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.
فردوسی.
همی گفت از آن چاره اندر گریز
وز آن لشکر گشن آن رستخیز.
فردوسی.
دبیران بجستند راه گریز
بدان تا نبینند این رستخیز.
فردوسی.
من حلالت می کنم خونم بریز
تا نبیند چشم من آن رستخیز.
مولوی.
به هند آمدم بعداز آن رستخیز
وز آنجا براه یمن تا حجیز.
سعدی.
رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما
با چنین روی به بازار قیامت گذرد.
حکیم آذری.
دولت تیز رستخیز بود
دولت آن به که خفت و خیز بود.
؟
- پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه:
وز آتش همه دشت پررستخیز
ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز.
فردوسی.
- رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن:
تو گفتی مگر رستخیز آمده ست
که دل را ز شادی ستیز آمده ست.
فردوسی.
(آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) :
بسیجید و برساخت راه گریز
بدان تا نیاید بدورستخیز.
فردوسی.
نویسندۀ نامه را گفت خیز
که آمد سر خامه را رستخیز.
فردوسی.
- رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن:
گر این بار سازی چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز.
فردوسی.
و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
لغت نامه دهخدا
روز قیامت، (از آنندراج)، رستاخیز، (آنندراج) (فرهنگ شعوری)، و رجوع به رستاخیز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَحْ حُ کَ دَ)
بمجاز، فریاد کردن:
دشمنان را به حال خود بگذار
تا قیامت کنند رستاخیز.
سعدی.
و رجوع به رستاخیزشود
لغت نامه دهخدا
دلیری جرات جسارت بی پروایی تهور، شوخی بی ادبی، لجاجت، محرمی یگانگی خودمانی شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
جسارت بی پروایی: هر چه آید برتو از ظلمات و غم آن زبی باکی و گستاخی است هم. (مثنوی)، وقاحت پررویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
برخاستن مرگان، قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاویز
تصویر دستاویز
وسیله، بهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاخی
تصویر بستاخی
گستاخی، بی پروائی، جسارت، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
((رَ سْ))
رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان، رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
دلیری، بی پروایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
جرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستاویز
تصویر دستاویز
بهانه، وسیله
فرهنگ واژه فارسی سره
بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخرت، حشر، رستاخیز، قیامت، محشر، بعث، بیداری، جنبش، قیام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین
اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
Impudence, Insolence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
Anmaßung, Unverschämtheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
مدرک، سند
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
presunção, insolência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
zarozumiałość, bezczelność
دیکشنری فارسی به لهستانی