جدول جو
جدول جو

معنی رسانا - جستجوی لغت در جدول جو

رسانا
ویژگی جسم هادی حرارت و برق، انتقال دهنده، هادی
تصویری از رسانا
تصویر رسانا
فرهنگ فارسی عمید
رسانا
غیرعایق، هادی
متضاد: عایق، غیرهادی، نارسانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخسانا
تصویر رخسانا
(دخترانه)
رکسانه، روشنک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر داراب و همسر اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رکسانا
تصویر رکسانا
(دخترانه)
روشنک، رکسانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر داراب و همسر اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانا
تصویر سانا
(پسرانه)
سهل، آسان، راحت، گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارسانان
تصویر مارسانان
مارسان، رده ای از جانوران که شبیه مار هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسان
تصویر رسان
رساندن، پسوند متصل به واژه به معنای رساننده مثلاً روزی رسان، نامه رسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه
حسرت، افسوس، اندوه، برای مثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
انار که بعربی رمان خوانند، (برهان) (آنندراج)، انار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یا اسئیر، شهری است عربی پایتخت یمن دارای 25000 تن سکنه است، از محصولات صادراتی آن قهوه است، رجوع به سانه و صنعاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حاصل مصدر از رساندن و رسانیدن و معمولاًهمراه پیشاوندی بیاید، مانند: نامه رسانی و جز آن.
- نامه رسانی، عمل نامه رسان. شغل نامه رسان.
- ، در اصطلاح اداری ایران به اداره یا دایره یا شعبه و قسمتی گویند که ابلاغ و ارسال نامه های اداره یا مؤسسه یا وزارتخانه را بعهده دارد
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
حسرت و افسوس و تأسف. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). افسوس و تحسر و حسرت. (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). اندوه و غم. تحسر. (یادداشت مؤلف) :
پدرت و برادرت و فرزند و مادر
شدستند ناچیز و گشته فسانه
تو پنجاه سال از پس مرگ ایشان
فسانه شنیدی و خوردی رسانه.
ناصرخسرو.
ای رس بجزاز بهر تو نگردد
این خانه رنگین پررسانه.
ناصرخسرو.
، ناله و زاری. (ناظم الاطباء)
وسیلۀ رساندن.
- رسانه های گروهی، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات
لغت نامه دهخدا
(رُ)
راهون. رهن. فرع آدم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن. (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده، چنانکه مژده رسان و مانند آن. (آنندراج). ابلاغ کننده.
- رسالت رسان، پیام رسان. که رسالت کند:
گر زر فدای دوست کند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست.
سعدی.
- روزی رسان، رسانندۀ روزی. رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است:
خدای است رزاق و روزی رسان.
نظامی.
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت و روزیش داد.
سعدی.
- سلام رسان، رسانندۀ سلام. برندۀ پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. (یادداشت مؤلف).
- سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. (ناظم الاطباء).
- مژده رسان، مژده آورنده. (ناظم الاطباء). ابلاغ کننده مژده. رسانندۀ نوید.
- نامه رسان، رسانندۀ نامه. نامه بر. برندۀ نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست.
، وفی. وافی. (منتهی الارب). رسا. بالغ. کامل.
- نارسان، نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا:
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت و نارسان.
مولوی.
، رسنده. متصل شونده:
دگر هرکه یازد به چیز کسان
بود خشم ما سوی آنکس رسان.
فردوسی.
سوم دور بودن ز چیز کسان
که دردش بود سوی آنکس رسان.
فردوسی.
چو دستت به چیز تونبود رسان
چه چیز تو باشد چه آن کسان.
اسدی.
به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان
اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست.
سوزنی.
رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست
ندارد آگهی از پایگاهی و سرور.
سوزنی.
و رجوع به رساندن شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی راجه عموماً و لقب راجه های اودیپور که ملکی است بین مالوه و اجمیر و گجرات و رانا خصوصاً، (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، راجۀ هند، (ناظم الاطباء)، حاکم، (ناظم الاطباء)، لقب راجۀ چیت پور، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماده ابر رسانا
تصویر ماده ابر رسانا
ابر رسانا ماتک ابر رسانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسانا
تصویر لسانا
زبانی زبانی شفاهی شفاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسان
تصویر رسان
رساننده و آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم برساند و بمعنای حسرت و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
((رِ نِ))
هر وسیله انتقال دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسان
تصویر رسان
((رَ یا رِ))
در ترکیب به معنی «رساننده» آید، نامه رسان، روزی رسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
((رَ نِ))
اندوه، حسرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
مدیا
فرهنگ واژه فارسی سره
زبانی، شفاهاً، شفاهی، گفتاری
متضاد: کتبی، گفتاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
Superconductivity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نشت کردن، برای نشت، نفوذ کردن، چکّه کردن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
сверхпроводимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
Supraleitfähigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
надпровідність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
nadprzewodnictwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
超导性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
supercondutividade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
superconduttività
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ابررسانایی
تصویر ابررسانایی
superconductividad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی