جای بلند و هموار که آب ایستد در وی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مکان مرتفع که به طمأنینه آب در آن گرد آید. ج، رزون، رزان. (از اقرب الموارد). چنبر آب در کوه و گویند: جای مرتفع که در آن آب بایستد. (فرهنگ نظام) ، تل کوچک. (فرهنگ نظام). تل خرد. ج، رزون. (مهذب الاسماء)
جای بلند و هموار که آب ایستد در وی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مکان مرتفع که به طمأنینه آب در آن گرد آید. ج، رُزون، رِزان. (از اقرب الموارد). چنبر آب در کوه و گویند: جای مرتفع که در آن آب بایستد. (فرهنگ نظام) ، تل کوچک. (فرهنگ نظام). تل خرد. ج، رُزون. (مهذب الاسماء)
نام بخش و نیز قصبۀ مرکز بخش رزن شهرستان همدان. ادارات دولتی قصبه: بخشداری، دارایی، پست و تلگراف، اقتصاد، غله و نان، دستۀ ژاندارمری. بوسیلۀ تلفن با شهرهای مجاور ارتباط دارد. سکنۀ آن 1500 تن. محصولات عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و انگور. آب مزروعی آنجا از قنات و رود خانه ورقستان. و مشخصات بخش بشرح زیر است: حدود - شمال و خاور: بخش آوج شهرستان قزوین. شمال باختر: دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان. باختر: بخش کبودراهنگ و بخش مرکزی همدان. جنوب: بخش وفس از شهرستان اراک. جنوب خاوری: بخش نوبران شهرستان ساوه. رزن از چهار دهستان بنام: درجزین، سردرود، پیشخور، وفس عاشقلو و قسمتی از قراء شراء تشکیل شده. تعداد قراء و سکنۀ دهستانهای آن بشرح زیر است: 1- درجزین 88 آبادی 56000 تن 2- سردرود 54 آبادی 30000 تن 3- پیشخور 28 آبادی 4000 تن 4- وفس عاشقلو 14 آبادی 6500 تن قسمتی از شراء 18 آبادی 7000 تن جمع: 202 آبادی 104500 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) دهی از دهستان تترستان بخش نور شهرستان آمل. سکنۀ آن 160 تن. محصولات عمده آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام بخش و نیز قصبۀ مرکز بخش رزن شهرستان همدان. ادارات دولتی قصبه: بخشداری، دارایی، پست و تلگراف، اقتصاد، غله و نان، دستۀ ژاندارمری. بوسیلۀ تلفن با شهرهای مجاور ارتباط دارد. سکنۀ آن 1500 تن. محصولات عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و انگور. آب مزروعی آنجا از قنات و رود خانه ورقستان. و مشخصات بخش بشرح زیر است: حدود - شمال و خاور: بخش آوج شهرستان قزوین. شمال باختر: دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان. باختر: بخش کبودراهنگ و بخش مرکزی همدان. جنوب: بخش وفس از شهرستان اراک. جنوب خاوری: بخش نوبران شهرستان ساوه. رزن از چهار دهستان بنام: درجزین، سردرود، پیشخور، وفس عاشقلو و قسمتی از قراء شراء تشکیل شده. تعداد قراء و سکنۀ دهستانهای آن بشرح زیر است: 1- درجزین 88 آبادی 56000 تن 2- سردرود 54 آبادی 30000 تن 3- پیشخور 28 آبادی 4000 تن 4- وفس عاشقلو 14 آبادی 6500 تن قسمتی از شراء 18 آبادی 7000 تن جمع: 202 آبادی 104500 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) دهی از دهستان تترستان بخش نور شهرستان آمل. سکنۀ آن 160 تن. محصولات عمده آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
برزین. کوی. (صحاح الفرس). کوچه و محله. (برهان). کوچه. (غیاث اللغات). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی). محلت. (صحاح الفرس). قسمی از شهر. محله: آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. جهان شد پر از شادی و خواسته در و بام هر برزن آراسته. فردوسی. بی اندازه در شهر ما برزن است بهر برزنی ده هزاران زن است. فردوسی. زهر برزنی مهتری را بخواند به دروازه بر پاسبانان نشاند. فردوسی. با نیکوان برزن اگر برزند به حسن هر چند برزنند هم او میر برزن است. یوسف عروضی. من و باغی خوش و پاکیزه لب جویی دل من بگرفت از خانه و از برزن. فرخی. به هر آن برزن کو برگذرد روزی بوی مشک آید تا سالی از آن برزن. فرخی. و یا اندر تموزی مه ببارد جراد منتشر بر بام و برزن. منوچهری. ز ایوان به کیوان برآمد خروش ز برزن فغان خاست وزشهر جوش. اسدی. ای ف تنه شهر و آفت برزن در روی تو خیره مانده مرد و زن. قطران. تا تو بر این برزنی نگاه کن ای پیر چند جوانان برون شدند ز برزن. ناصرخسرو. همه شادی و طرب جوید و مهمانی که بیارندش ازین برزن و آن برزن. ناصرخسرو. مگو اسرار حال خویش با زن که یابی راز فاش از کوی و برزن. ناصرخسرو. بشهر و برزن خود در چه یابی جز آن کان اندر آن شهر است و برزن. ناصرخسرو. ازپس هجر فراوان چون بدیدم در رهش آن بتی را کافت آفات و ف تنه برزن است. سنائی. از سنبل دو زلفش و از لالۀ رخش پر سنبل است کویش و پر لاله برزنش. سوزنی. نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم. سوزنی. ای ترک می بیار که عید است و بهمن است غایب مشو که موسم بازی برزن است. انوری.
برزین. کوی. (صحاح الفرس). کوچه و محله. (برهان). کوچه. (غیاث اللغات). سرکوچه و محلت باشد. (اوبهی). محلت. (صحاح الفرس). قسمی از شهر. محله: آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. جهان شد پر از شادی و خواسته در و بام هر برزن آراسته. فردوسی. بی اندازه در شهر ما برزن است بهر برزنی ده هزاران زن است. فردوسی. زهر برزنی مهتری را بخواند به دروازه بر پاسبانان نشاند. فردوسی. با نیکوان برزن اگر برزند به حسن هر چند برزنند هم او میر برزن است. یوسف عروضی. من و باغی خوش و پاکیزه لب جویی دل من بگرفت از خانه و از برزن. فرخی. به هر آن برزن کو برگذرد روزی بوی مشک آید تا سالی از آن برزن. فرخی. و یا اندر تموزی مه ببارد جراد منتشر بر بام و برزن. منوچهری. ز ایوان به کیوان برآمد خروش ز برزن فغان خاست وزشهر جوش. اسدی. ای ف تنه شهر و آفت برزن در روی تو خیره مانده مرد و زن. قطران. تا تو بر این برزنی نگاه کن ای پیر چند جوانان برون شدند ز برزن. ناصرخسرو. همه شادی و طرب جوید و مهمانی که بیارندش ازین برزن و آن برزن. ناصرخسرو. مگو اسرار حال خویش با زن که یابی راز فاش از کوی و برزن. ناصرخسرو. بشهر و برزن خود در چه یابی جز آن کان اندر آن شهر است و برزن. ناصرخسرو. ازپس هجر فراوان چون بدیدم در رهش آن بتی را کافت آفات و ف تنه برزن است. سنائی. از سنبل دو زلفش و از لالۀ رخش پر سنبل است کویش و پر لاله برزنش. سوزنی. نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم. سوزنی. ای ترک می بیار که عید است و بهمن است غایب مشو که موسم بازی برزن است. انوری.
از شهرهای یونان قدیم واقع در ساحل شرقی شبه جزیره پلوپونز بر جنوب یونان. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 801 و اعلام تاریخ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی شود
از شهرهای یونان قدیم واقع در ساحل شرقی شبه جزیره پلوپونز بر جنوب یونان. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 801 و اعلام تاریخ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی شود
دشت ارزن، ارژن. موضعی است میان شیراز و کازرون به سی فرسخی شیراز. (منتهی الأرب). موضعی است بفارس قرب شیراز و چنانکه شنیده ام چوب ارژن که از آن مقرعه و عصا کنند بدانجا روید وعضدالدولۀ دیلمی روزی برای تفرج و صید بدانجا شد وابوالطیب متنبی در صحبت او بود و در وصف او گفت: سقیاً لدشت الارزن الطوال بین المروج الفیح و الاغیال. (معجم البلدان). - مرغزار دشت ارزن، این مرغزار که بر کنار بحیرۀ ارزن است و بیشه است و معدن شیر طول آن ده فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154)
دشت ِ ارزن، اَرژَن. موضعی است میان شیراز و کازرون به سی فرسخی شیراز. (منتهی الأرب). موضعی است بفارس قرب شیراز و چنانکه شنیده ام چوب ارژن که از آن مقرعه و عصا کنند بدانجا روید وعضدالدولۀ دیلمی روزی برای تفرج و صید بدانجا شد وابوالطیب متنبی در صحبت او بود و در وصف او گفت: سُقیاً لدشت الارزن الطوال بین المروج الفیح و الاغیال. (معجم البلدان). - مرغزار دشت ارزن، این مرغزار که بر کنار بحیرۀ ارزن است و بیشه است و معدن شیر طول آن ده فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154)
تازیانه که بدان خر را رانند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : شیر غران هیزمش را می کشید بر سرهیزم نشسته آن سعید تازیانه ش مار نر بود از شرف مار را بگرفته چون خرزن بکف. مولوی (مثنوی، در مدح شیخ ابوالحسن خرقانی)
تازیانه که بدان خر را رانند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : شیر غران هیزمش را می کشید بر سرهیزم نشسته آن سعید تازیانه ش مار نر بود از شرف مار را بگرفته چون خرزن بکف. مولوی (مثنوی، در مدح شیخ ابوالحسن خرقانی)
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) : تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس خود در میان کار چو درزی و درزنند. سنائی. برای اینکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. چون موی خوک درزن ترسا بود چرا تار ردای روح به درزن درآورم. خاقانی. همه بی مغز و از بن یافته قدر که از سوراخ قیمت یافت درزن. خاقانی. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای درزن نماند. سعدی دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) : تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس خود در میان کار چو درزی و درزنند. سنائی. برای اینکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. چون موی خوک درزن ترسا بود چرا تار ردای روح به درزن درآورم. خاقانی. همه بی مغز و از بن یافته قدر که از سوراخ قیمت یافت درزن. خاقانی. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای درزن نماند. سعدی دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن