جدول جو
جدول جو

معنی رزمی - جستجوی لغت در جدول جو

رزمی(رَ)
جنگجو. جنگاور. حربی. (فرهنگ فارسی معین). جنگی. منسوب به رزم. اهل رزم. (یادداشت مؤلف). رزمجو:
چنگ است پای بسته سرافکنده خشک تن
چون رزمیی که گوشت ز احشا برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
رزمی(رَ)
شاعر صاحب دیوان. نام او گرگین بیگ پسر سیاوش سلطان است. شرح حال وی در تذکرۀ نصرآبادی (ج 2 ص 43) آمده است. نسخۀ دیوان وی در بنگاله بدست می آید. (از الذریعه ج 9 بخش 2). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
رزمی
جنگجوی جنگاور حربی
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
رزمی((رَ))
جنگجوی، نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
فرهنگ فارسی معین
رزمی
جنگی، حربی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رزمی
رسمی بومی محلی، نوعی پنبه با غوزه های کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامی
تصویر رامی
(پسرانه)
رامتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رومی
تصویر رومی
از مردم روم، تهیه شده در روم، زبان و خط لاتین، (صفت نسبی، منسوب به روم شرقی و مخصوصاً آسیای صغیر) اهل روم شرقی، در موسیقی گوشه ای در بیات ترک، کنایه از سفید و روشن، نوعی پارچۀ گران قیمت، کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامی
تصویر رامی
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
بقچۀ لباس، بستۀ رخت، پشتوارۀ جامه، لنگۀ بارقماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسمی
تصویر رسمی
مطابق رسم، عرف و عادت، معمولی، متعارف، مخصوص استفاده در جشن ها و پذیرایی های دولتی یا تشریفاتی مثلاً لباس رسمی، بومی مثلاً تخم مرغ رسمی، حقوق بگیر
فرهنگ فارسی عمید
(زَ زَ)
منسوب است به زرزم.... (سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ می ی)
نسبت است به عرزم و به گمان صاحب الانسان بطنی است از فزاره. و جبانۀ (گورستان) عرزم به کوفه معروف است. و شاید این بطن به عرزم وارد شده و بدان نسبت داده شده باشد. (از اللباب ج 2 ص 131)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
ابوعبدالﷲ عبدالمک بن ابی سلیمان العرزمی. عموی محمد بن عبیدالله و نام ابی سلیمان میسره است. وی از سعید بن جبیر و عطا روایت کند. و ثوری و یارانش و یحیی بن سعیدالقطان و جز آنها از او روایت دارند وی در ذی الحجه سال 145 هجری قمری درگذشته است. مردی ثقه بود ولکن در بعضی از احادیث خطا کرده است. (از اللباب ج 2 ص 131)
ابوعبدالرحمان محمد بن عبیدالله بن ابی سلیمان العرزمی. وی از عطار روایت دارد و عراقیان از وی. به سال 155 هجری قمری در سن 78 سالگی درگذشته است. (از اللباب ج 2 ص 132)
او راست کتاب الادب. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزیم
تصویر رزیم
آوای شیر، کف چون کف شیر، سیاب (حباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزمی
تصویر عزمی
پایدار پایبند
فرهنگ لغت هوشیار
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
فرهنگ لغت هوشیار
بادبان، شهروند رم منسوب به روم (پایتخت ایتالیا) از مردم روم رمی، منسوب به روم (آسیای صغیر) از مردم آسیای صغیر. یا رومی و زنگی روز و شب. یا رومی و هندی روز و شب، نوعی جامه، آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دو ضربی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
رستادی رستاد خوار، باژ گذار، داتی آسایی (قانونی) منسوب و مربوط به رسم مقابل غیر رسمی. یا لباس رسمی لباسی که در جشنها پوشند، کسی که راتبه و مرسوم گیرد، خدمتکار مقرب و نزدیک مانند: آبدار شرابدار جامه دارو غیره، خراجگذار، طبق رسم مطابق رسم:) رسمی رفتار میکند . (، معمولی:) مگر اسطرلاب شمس وزیر غیر از اسطرلابهای رسمی است که ما میدانیم ک (امیر ارسلان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمی
تصویر رحمی
دلسوزی که به آمرزش و بخشایش انجامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
پرتاب کننده، تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رومی
تصویر رومی
([ع - فا]]، )
منسوب به روم، سفیدپوست، کنایه از روز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
((رَ مِ))
بقچه لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسمی
تصویر رسمی
((رَ))
معمول، متداول، خشک، به صورت جدی و برابر با مقررات، مقابل خودمانی، دوستانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
نوعی بازی ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسمی
تصویر رسمی
آیین مند، آیین نامه ای، هنجارین، پیمانی، سازمانی، ناخودمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسمی
تصویر رسمی
Formal, Official
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رمزی
تصویر رمزی
Cryptically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رمزی
تصویر رمزی
загадочно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رسمی
تصویر رسمی
формальный , официальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رمزی
تصویر رمزی
kryptisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رسمی
تصویر رسمی
formell, offiziell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رمزی
تصویر رمزی
криптично
دیکشنری فارسی به اوکراینی