آزمایش، امتحان، برای مثال وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی - ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بود روزگار (فردوسی - ۳/۲۶۴)حاصل تجربه، مجموع سئوال های تشریحی یا چندگزینه ای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او، تجربه
آزمایش، امتحان، برای مِثال وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی - ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی - ۳/۲۶۴)حاصل تجربه، مجموع سئوال های تشریحی یا چندگزینه ای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او، تجربه
یا رزمان بن زریزاد. نام یکی از سرداران دیلمیان ازطرفداران بهاءالدوله و در جنگهایی که بین سپاه بهأالدوله بن عضدالدوله و ابونصر عزالدوله بختیار در کرمان در سال 390 هجری قمری روی داد شرکت داشت. رجوع به شدالازار ذیل ص 42 و تاریخ هلال صابی صص 358- 359 شود نام پدر یکی از سرکردگان رامانیان بنام ابراهیم بن رزمان. ابن بلخی گوید: اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166)
یا رزمان بن زریزاد. نام یکی از سرداران دیلمیان ازطرفداران بهاءالدوله و در جنگهایی که بین سپاه بهأالدوله بن عضدالدوله و ابونصر عزالدوله بختیار در کرمان در سال 390 هجری قمری روی داد شرکت داشت. رجوع به شدالازار ذیل ص 42 و تاریخ هلال صابی صص 358- 359 شود نام پدر یکی از سرکردگان رامانیان بنام ابراهیم بن رزمان. ابن بلخی گوید: اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 25 هزارگزی شرق شوسف و 20 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 25 هزارگزی شرق شوسف و 20 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
اسم مصدر از آزمودن. بلا. امتحان. تجربه. تجربت. آزمایش. رون. آروین. سنجش. اروند: کنون آزمون را یکی کارزار بسازیم تا چون بود روزگار. فردوسی. یکی دست بگرفت و بفشاردش همی آزمون را بیازاردش. فردوسی. اگر آزمون را کسی خورد زهر از آن خوردنش درد و مرگ است بهر. فردوسی. که بر من یکی آزمون را بجنگ بگردد بسان دلاور نهنگ. فردوسی. دگر آنکه از آزمون خرد بکوشد بمردی ّ و گرد آورد. فردوسی. بپذرفت هر مهتری باژ و ساو نکرد آزمون گاو با شیر تاو. فردوسی. یکی تیغ دارم من الماس گون بزخم نوی خواهمش آزمون. اسدی. بجنگ آنکه سست آید از آزمون ورا نام بفکن ز دیوان برون. اسدی. همه دوستان را بمهر اندرون گه خشم و سختی کنند آزمون. اسدی. سزا آن بدی کز نخستین کنون مرا کردی اندر هنرآزمون. اسدی. مرا لشکری کآزمون کرده ام همین بس که از زابل آورده ام. اسدی. خواهی که کینش جوئی ازبهر آزمون پیشانی پلنگ و کف اژدها بخار. قطران. از کمین بیرون جهد چون باد روز معرکه گر کسی گوید زبهر آزمون آن را که هان. ازرقی. آزادگی و طمع بهم ناید من کرده ام آزمون بصد مرّه. ناصرخسرو. جهانا زآزمون سنجاب و از کردار پولادی بزیر نوش در نیشی بروی زهر در قندی. ناصرخسرو. ور بکاری آزمون را تخم آز گر بروید برنیارد جز محال. ناصرخسرو. کسی راکآزمودی چند بارش مکن زنهار دیگر آزمونش. عطار. آزمایش چون نماید جان او کندگردد زآزمون دندان او. مولوی. جان نباشد جز خبر در آزمون هر کرا افزون خبر جانش فزون. مولوی. ، حاصل تجربه. عبرت که از تجربه حاصل آید: بهمدان گشسب آن زمان گفت باز که ای گشته اندر نشیب و فراز بگوی آنچه دانی بکار اندرون به نیک و بد روزگار آزمون. فردوسی. - امثال: آزمون رایگان، این همانست که امروز گویند امتحان مال و خرجی ندارد: با پدر رای زد وگفت ای پدر شهر بردسیر خالیست... اگر سحرگاهی چند سوار در پس دیوارها نزدیک دروازۀ شهر کمین سازند و چون در بگشایند خود را در شهر اندازند همانا اهل شهر را دست مدافعت و طاقت ممانعت نباشد... اتابک گفت چنین گفته اند، آزمون رایگان... (تاریخ سلاجقه). هر چیز بخود نیازمند است و خرد به آزمون. (منسوب به اردشیر بابکان)
اسم مصدر از آزمودن. بلا. امتحان. تجربه. تجربت. آزمایش. رَوَن. آروین. سنجش. اروند: کنون آزمون را یکی کارزار بسازیم تا چون بود روزگار. فردوسی. یکی دست بگرفت و بفشاردش همی آزمون را بیازاردش. فردوسی. اگر آزمون را کسی خورْد زهر از آن خوردنش درد و مرگ است بهر. فردوسی. که بر من یکی آزمون را بجنگ بگردد بسان دلاور نهنگ. فردوسی. دگر آنکه از آزمون خرد بکوشد بمردی ّ و گرد آورد. فردوسی. بپذرفت هر مهتری باژ و ساو نکرد آزمون گاو با شیر تاو. فردوسی. یکی تیغ دارم من الماس گون بزخم نوی خواهمش آزمون. اسدی. بجنگ آنکه سست آید از آزمون ورا نام بفکن ز دیوان برون. اسدی. همه دوستان را بمهر اندرون گه خشم و سختی کنند آزمون. اسدی. سزا آن بدی کز نخستین کنون مرا کردی اندر هنرآزمون. اسدی. مرا لشکری کآزمون کرده ام همین بس که از زابل آورده ام. اسدی. خواهی که کینْش جوئی ازبهر آزمون پیشانی پلنگ و کف اژدها بخار. قطران. از کمین بیرون جهد چون باد روز معرکه گر کسی گوید زبهر آزمون آن را که هان. ازرقی. آزادگی و طمع بهم ناید من کرده ام آزمون بصد مرّه. ناصرخسرو. جهانا زآزمون سنجاب و از کردار پولادی بزیر نوش در نیشی بروی زهر در قندی. ناصرخسرو. ور بکاری آزمون را تخم آز گر بروید برنیارد جز محال. ناصرخسرو. کسی راکآزمودی چند بارش مکن زنهار دیگر آزمونش. عطار. آزمایش چون نماید جان او کندگردد زآزمون دندان او. مولوی. جان نباشد جز خبر در آزمون هر کرا افزون خبر جانش فزون. مولوی. ، حاصل تجربه. عبرت که از تجربه حاصل آید: بهمْدان گشسب آن زمان گفت باز که ای گشته اندر نشیب و فراز بگوی آنچه دانی بکار اندرون به نیک و بد روزگار آزمون. فردوسی. - امثال: آزمون رایگان، این همانست که امروز گویند امتحان مال و خرجی ندارد: با پدر رای زد وگفت ای پدر شهر بردسیر خالیست... اگر سحرگاهی چند سوار در پس دیوارها نزدیک دروازۀ شهر کمین سازند و چون در بگشایند خود را در شهر اندازند همانا اهل شهر را دست مدافعت و طاقت ممانعت نباشد... اتابک گفت چنین گفته اند، آزمون رایگان... (تاریخ سلاجقه). هر چیز بخود نیازمند است و خرد به آزمون. (منسوب به اردشیر بابکان)