- رزق
- روزی
معنی رزق - جستجوی لغت در جدول جو
- رزق
- دادن خدا بندگان را و عطا کردن آنها را، روزی دادن، روزی
- رزق
- هر چه که از آن بهره و سود بردارند، روزی، خواربار
- رزق ((رِ))
- روزی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی شده برزک برزک از گیاهان
مخاصمه
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
روزی دهنده، روزی رسان
ارتقا یابنده
ریسمان بند، گوشه، دسته دسته چیزی
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
پیدا کننده روزی و دهنده آن، روزی بخش
تیر انداختن
پاکوفتن، برجهیدن برجستن
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
زیست ناخوش، دروغ، خاشاک در آب، آب تیره تیره شدن آب
تاب و توان، بقیه جان
در ترکیب آید به معنی رزیدن رنگرزی
حلقه در
پشته آبگیر، سبک سنگین کردن، رخت افکندن
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
فرومایه، پست
بانگیدن بانگ کردن، پیش آمدن
پای در گل، گرفتار
پارسی تازی گشته رسته راسته
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
خستن به نیزه
خستن
فرانسوی گلنوار گلبرگی
بقیه جان، قوه
صاف، دوستی خالص
ستم کردن، کار قبیح مرتکب شدن