جدول جو
جدول جو

معنی رزفین - جستجوی لغت در جدول جو

رزفین
(رِ)
زرفین و آنچه بدان در را بندند. (ناظم الاطباء). کلیددان چوبی که بدان در را می بندند. (از شعوری ج 2 ص 19). و رجوع به زرفین شود، کلید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزین
تصویر رزین
(پسرانه)
محکم، استوار، متین، باوقار
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای چسبناک که از تنۀ بعضی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میگردد و یا به طور مصنوعی ساخته می شود، صمغ، لاستیک روکش چرخ اتومبیل و سایر وسایل نقلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرفین
تصویر زرفین
حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زورفین، زلفین
حلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزین
تصویر رزین
باوقار، بردبار، سنگین، گران مایه، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
ابن انس بن عامر سلمی... ابن حبان و ابن سکن گفته اند که او در شمار صحابه است. و ابویعلی و ابن سکن و طبرانی داستانی از وی در صدر اسلام روایت کرده اند. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود
ابن مالک بن سلمه بن حارث... محاربی. ابن کلبی و طبری و دارقطنی گفته اند که او را از طرف حضرت رسالتی بوده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود
لغت نامه دهخدا
(ژُ زِ)
ماری ژزف رز تاشه دولاپاژری. نام امپراطریس فرانسه. مولد مارتینیک بسال 1763 و وفات در مالمزن بسال 1814 میلادی وی در 1779 به زوجیت ویکنت آلکساندر بوهارنه درآمد و پس از مرگ وی با ژنرال بناپارت در 1796 ازدواج کرد و در سال 1804 به امپراطریسی فرانسه رسید. ناپلئون او را در 1809 طلاق گفت و وی در 1814 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(زُ / زِ)
زنجیر در. (منتهی الارب). حلقۀ در... (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغه ص 93 و المعرب جوالیقی ص 176 شود،... یا عام است. (منتهی الارب). هر حلقه را گفته اند. ج، زرافین. (از اقرب الموارد). حلقه: کانت درع رسول اﷲ صلی اﷲ تعالی علیه و سلم ذات زرافین، اذا ارسلت مست الارض و هو معرب عن فارسی... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و قد زرقن صدغیه، جعلها کالزرفین. (تاج العروس، ایضاً). رجوع به زرفنه و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
حلقه ای باشد که بر چهارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به معنی زره و پرۀ قفل هم آمده است و عربان زرفین را بکسر اول گویند... (برهان). حلقۀ در و زنجیر. (غیاث اللغات). و آن را زورفین و زولفین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). وبعضی آن زنجیر را زولفین گفته اند و بمنزلۀ زلف در، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی زرافین است و آن را زلفین نیز خوانند. (جهانگیری) :
به آب گرم درمانده ست پایم
چو در زرفین در انگشت ازهر.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1282).
هرکجا امن او کشد باره
نکشد بار قفلها زرفین.
انوری.
وآن کجا باره ای کشد از امن
قفل بیزار گردد از زرفین.
انوری.
جود او کعبۀ زوارشناس
کعبه ای کش دربی زرفین است.
ابوالفرج رونی.
خالیم چون قفل و یک چشمم چوزرفین لاجرم
مجلس ارباب همت را چو حلقه بر درم.
خاقانی.
، فرهنگستان ایران این کلمه رابجای حلقه در بدن جانوران پذیرفته است. محمد معین آرد: حلقۀ بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی. در این نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتاً کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد حلقه ها این ساختمان تکرار می شود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را بتنهائی می تواند انجام دهد، به همین جهت اگر کرم حلقوی را بقطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل می تواند بزندگی ادامه دهد. حلقه. (فرهنگ فارسی ج 2 ص 1735). رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی رزفین. (از شعوری ج 2 ص 19). آنچه بدان در را بندند. (ناظم الاطباء) :
سخن زن را مؤثر چون نباشد
شود شوهر چو رزنین بر در خود.
؟ (از شعوری ج 2 ص 19).
و رجوع به رزفین و زرفین شود، کلید. (ناظم الاطباء). و رجوع به رزفین شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شش پسر حضرت یعقوب پیغمبر بنی اسرائیل از دختر عموی خود نه از مادر یوسف و ابن یامین، رجوع به تاریخ گزیده ص 21 و 37 شود
لغت نامه دهخدا
عناب، (ناظم الاطباء)، نام درختی است، (آنندراج)، قسمی از پارو، (ناظم الاطباء)، کلند چوبین، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 560 تن. آب آنجا از سراب شاه حسین. محصولات عمده آن غلات و حبوب و پنبه و توتون و صیفی کاری. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. تپه ای در نزدیکی دهکده وجود دارد که در آن آثار ابنیۀقدیم دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محکم و استوارو مضبوط. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). در فارسی به معنی استوار مستعمل است. (غیاث اللغات از کشف اللغات و منتخب اللغات و صراح اللغه). استوار. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 12). محکم و استوار. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). موقر. وقور. سنگین و استوار. متین. محکم. مستحکم. متقن. وزین. (یادداشت مؤلف) :
بر خویش از پی آن گفتم کامروز چو من
کس نداند خوی آن نیکخوی راد و رزین.
فرخی.
هیبتی دارد چنان کاندر مصاف آید پدید
هیبت اندر عقل و هوش و رای مردان رزین.
فرخی.
چون قد تو عالی و چو روی تو گشاده
چون عهد تو نیکو و چو حلم تو رزین است.
منوچهری.
بهشت و دوزخت در آستین است
چنین دانی اگر رایت رزین است.
ناصرخسرو.
تو ای ناصبی جز که نامی نداری
از این شهره دین رزین محمد.
ناصرخسرو.
- رای رزین، رای محکم و استوار. (ناظم الاطباء) :
بهشت و دوزخی دیگر جز این نیست
جز این داند که با رای رزین نیست.
ناصرخسرو.
از سر رای رزین و حزم متین بر قضیت عقل و منهاج رشد سخن می راند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260).
، صاحب وقار و بردبار و آرمیده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از کشف اللغات) (از منتخب اللغات) (از صراح اللغه) (از مقدمۀ ترجمان جرجانی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 2). آرمیده و آرام گرفته. (برهان) (لغت محلی شوشتر). صاحب وقر و بردبار. (آنندراج) (منتهی الارب). آهسته. (دهار). ثخین. حلیم. (یادداشت مؤلف). موقر و آرام. (از اقرب الموارد) ، چیزی که بر وزن گران و سنگین باشد. (برهان). هر چیز سنگین و گران. (از اقرب الموارد) :
گل در قصبی و لاله در خز
شیرین و رزین چو شیرۀ رز.
نظامی.
، گرانمایه. (آنندراج) (منتهی الارب) (برهان) (غیاث اللغات از صراح اللغه) (لغت محلی شوشتر). گران و گرانمایه. (از شعوری ج 2 ص 2). بلندداشته. (مقدمۀ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2).
- ابورزین، حلوا و شیرینی. (ناظم الاطباء).
- شی ٔ رزین، چیز گرانمایه و سنگین. (ناظم الاطباء). چیز گرانمایۀ باسنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که به وزن و بها سنگین باشد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
صمغ. سقز. انگم. (فرهنگ فارسی معین). آقای دکتر جنیدی گوید: رزین ها مواد سفت و شکننده ای می باشند که در الکل محلول و در آب نامحلول هستند و اغلب با خود مقدار کمی اسانس همراه دارند و در صورتی که مقدار اسانس زیاد باشد بطوری که رزین را در خود حل کند و مایع باشد بنام اولئورزین نامیده میشود. برخی از رزین هاخود بخود از گیاه و بعضی در اثر شکاف هایی که بدرخت وارد می آورند خارج شده جریان می یابد. رزینها بخصوص از اسیدهای مشتق از کربورهای ترپنیک تشکیل شده اند. ازرزین ها رزین ساندراک و رزین گایاک را به عنوان مثال می توان ذکر کرد. (از کارآموزی داروسازی ص 217) ، روکش چرخ بعضی از وسایل نقلیۀ موتوری (دوچرخه، اتومبیل و غیره). لاستیک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزین
تصویر رزین
محکم و استوار و مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزین
تصویر رزین
((رِ))
صمغ، سقز، روکش چرخ بعضی وسایل نقلیه موتوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزین
تصویر رزین
((رَ))
محکم، استوار، باوقار، سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرفین
تصویر زرفین
((زُ رْ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زلفین
فرهنگ فارسی معین
آرام، بارزانت، باوقار، سنگین، متین، موقر، وزین، بردبار، حلیم، شکیبا، صابر، صبور، گرانمایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیرکمان کشی که برای شکار پرنده از آن استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی