دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
پتو که نوعی از لباس پشمین است که بیشتر مردمان بدخشان و مردم کشمیر و مردم کرمان پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء). پتو را گویند و آن نوعی از لباس است که از پشم گوسفند بافند. بعضی مردم خاصه از اهل کشمیر و کرمان پوشند واین لغت در فرهنگ نیافتم. (انجمن آرا) (آنندراج)
پتو که نوعی از لباس پشمین است که بیشتر مردمان بدخشان و مردم کشمیر و مردم کرمان پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء). پتو را گویند و آن نوعی از لباس است که از پشم گوسفند بافند. بعضی مردم خاصه از اهل کشمیر و کرمان پوشند واین لغت در فرهنگ نیافتم. (انجمن آرا) (آنندراج)
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بلغنده. (دهار) (یادداشت مؤلف) : زایر کز آنجا بازگردد برد دیبا به تخت و رزمه و زر به من. فرخی. با جامۀ زری زرد چون شنبلید با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن. فرخی. صد و سی هزار از خز و پرنیان دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان. اسدی. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا. مسعودسعد. اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فراش صنع و قدرت او گسترد بساط از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش. سوزنی. گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب. انوری (از آنندراج). از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمنستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا. ؟ (از فرهنگ خطی). فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177). رومی و زنگیش چو صبح دورنگ رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ. نظامی. زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان). کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان). ، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) : صد رزمۀ فضل بار بسته یک مشتریم نه پیش دکان. خاقانی
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بَلْغُنْده. (دهار) (یادداشت مؤلف) : زایر کز آنجا بازگردد برد دیبا به تخت و رزمه و زر به من. فرخی. با جامۀ زری زرد چون شنبلید با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن. فرخی. صد و سی هزار از خز و پرنیان دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان. اسدی. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا. مسعودسعد. اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). فراش صنع و قدرت او گسترد بساط از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش. سوزنی. گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب. انوری (از آنندراج). از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمنستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا. ؟ (از فرهنگ خطی). فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177). رومی و زنگیش چو صبح دورنگ رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ. نظامی. زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان). کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان). ، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) : صد رزمۀ فضل بار بسته یک مشتریم نه پیش دکان. خاقانی
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
یک بار خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یک بار در روز خوردن مانند وجبه. (از اقرب الموارد). اکل الرزمه، در روز یک بار طعام خوردن. (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغه تحت عنوان ’اجتماع القلب و الابدال فی الکلمه الواحده او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها’ آرد: الوجبه و البزمه و الازمه و الرزمه و الوجمه و الوزمه و هی الاکله الواحده فی الیوم. (نشوء اللغه ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود، پرونده: الترزیم، پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف) ، رزمه در هر دو معنی. ج، رزم، رزم. (ناظم الاطباء). پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتواره. (دهار). رجوع به رزمه شود، ضرب شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رزمه شود
یک بار خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یک بار در روز خوردن مانند وجبه. (از اقرب الموارد). اکل الرزمه، در روز یک بار طعام خوردن. (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغه تحت عنوان ’اجتماع القلب و الابدال فی الکلمه الواحده او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها’ آرد: الوجبه و البزمه و الازمه و الرزمه و الوجمه و الوزمه و هی الاکله الواحده فی الیوم. (نشوء اللغه ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود، پرونده: الترزیم، پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف) ، رِزْمَه در هر دو معنی. ج، رَزَم، رَزِم. (ناظم الاطباء). پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتواره. (دهار). رجوع به رِزْمَه شود، ضرب شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رِزْمَه شود
آواز شتر ماده. (دهار). آوازۀ ماده شتر از حلق در پیش بچۀ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل: لا خیر فی رزمه لا دره فیها، در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزمهالسباع، آواز ددان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آواز رعد. (دهار) ، آواز کودک. (از اقرب الموارد)
آواز شتر ماده. (دهار). آوازۀ ماده شتر از حلق در پیش بچۀ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل: لا خیر فی رزمه لا دره فیها، در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزمهالسباع، آواز ددان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آواز رعد. (دهار) ، آواز کودک. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 240 تن. آب آنجا از رود خانه هراز. محصولات عمده آن برنج و غلات و لبنیات و عسل. صنایع دستی زنان شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 240 تن. آب آنجا از رود خانه هراز. محصولات عمده آن برنج و غلات و لبنیات و عسل. صنایع دستی زنان شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
رزقه. یک بار دادن. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رزقات شود، حصه و بهره. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) : رزقه ای از دست شاهم بس بود در جهان این پایگاهم بس بود. عطار
رزقه. یک بار دادن. ج، رَزَقات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رزقات شود، حصه و بهره. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) : رزقه ای از دست شاهم بس بود در جهان این پایگاهم بس بود. عطار
دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). و آنرا تبر گویند و وتور نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، در آوند شراب سوراخ کردن و برآوردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ شدن ظرف شراب و غیر آن. (آنندراج)، پالودن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاف کردن شراب. (آنندراج). صافی کردن شراب. (تاج المصادر بیهقی)، یکسو کردن کار و رأی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به انصرام رسانیدن کار. (آنندراج)، بزل داوری و قضائی، قطع آن. فصل آن. (یادداشت بخط دهخدا)، برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندان نشتر برآوردن شتر. (آنندراج)، میل زدن و برکشیدن آب از موضعی از تن حیوان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا) : و اگر آب بسیار بود (در قیلهالماء) صواب آنست که بزل کنند پس داغ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، {{اسم مصدر}} سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و شدت. (ناظم الاطباء). و منه: امر ذوبزل، ای ذوشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). و آنرا تبر گویند و وتور نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، در آوند شراب سوراخ کردن و برآوردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ شدن ظرف شراب و غیر آن. (آنندراج)، پالودن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاف کردن شراب. (آنندراج). صافی کردن شراب. (تاج المصادر بیهقی)، یکسو کردن کار و رأی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به انصرام رسانیدن کار. (آنندراج)، بزل داوری و قضائی، قطع آن. فصل آن. (یادداشت بخط دهخدا)، برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندان نشتر برآوردن شتر. (آنندراج)، میل زدن و برکشیدن آب از موضعی از تن حیوان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا) : و اگر آب بسیار بود (در قیلهالماء) صواب آنست که بزل کنند پس داغ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، {{اِسمِ مَصدَر}} سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و شدت. (ناظم الاطباء). و منه: امر ذوبزل، ای ذوشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بمعنی وزغه است که چلپاسه باشد. (برهان). وزغه. چلپاسو. کلپاسو، و معرب آن جلباسه است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سوسمار. وزغه. ضب. (یادداشت بخط دهخدا)
بمعنی وزغه است که چلپاسه باشد. (برهان). وزغه. چلپاسو. کلپاسو، و معرب آن جلباسه است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سوسمار. وزغه. ضب. (یادداشت بخط دهخدا)
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)