جدول جو
جدول جو

معنی رزغه - جستجوی لغت در جدول جو

رزغه(رَ زَ غَ)
گلزار و لایستان. ج، رزغ، رزاغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وحل، خاک نرم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رزغه
لایستان گلزار
تصویری از رزغه
تصویر رزغه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزغه
تصویر بزغه
چوب بندی که شاخه های تاک را روی آن می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
بقچۀ لباس، بستۀ رخت، پشتوارۀ جامه، لنگۀ بارقماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
جانوری شبیه چلپاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزیه
تصویر رزیه
مصیبت عظیم، آسیب و بلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
سلاحی سرد شبیه ساطور، دهره
فرهنگ فارسی عمید
(رُزْ وَ)
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ)
جای گرد آمدن آب. ج، رزان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
رزمه. پشتوارۀ جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه در یک جامۀ استوار و فراهم کرده شود. (از اقرب الموارد) ، ضرب شدید. ج، رزم، رزم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زِ)
پتو که نوعی از لباس پشمین است که بیشتر مردمان بدخشان و مردم کشمیر و مردم کرمان پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء). پتو را گویند و آن نوعی از لباس است که از پشم گوسفند بافند. بعضی مردم خاصه از اهل کشمیر و کرمان پوشند واین لغت در فرهنگ نیافتم. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بلغنده. (دهار) (یادداشت مؤلف) :
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من.
فرخی.
با جامۀ زری زرد چون شنبلید
با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن.
فرخی.
صد و سی هزار از خز و پرنیان
دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان.
اسدی.
کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش.
ناصرخسرو.
ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله
ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا.
مسعودسعد.
اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
فراش صنع و قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش.
سوزنی.
گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب.
انوری (از آنندراج).
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمنستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی.
ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر
ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا.
؟ (از فرهنگ خطی).
فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177).
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ.
نظامی.
زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان).
کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان).
، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) :
صد رزمۀ فضل بار بسته
یک مشتریم نه پیش دکان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
یک بار خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یک بار در روز خوردن مانند وجبه. (از اقرب الموارد). اکل الرزمه، در روز یک بار طعام خوردن. (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغه تحت عنوان ’اجتماع القلب و الابدال فی الکلمه الواحده او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها’ آرد: الوجبه و البزمه و الازمه و الرزمه و الوجمه و الوزمه و هی الاکله الواحده فی الیوم. (نشوء اللغه ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود، پرونده: الترزیم، پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف) ، رزمه در هر دو معنی. ج، رزم، رزم. (ناظم الاطباء). پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتواره. (دهار). رجوع به رزمه شود، ضرب شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رزمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ غَ)
رسغ. پیوندگاه سر دست و پای. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ مَ)
آواز شتر ماده. (دهار). آوازۀ ماده شتر از حلق در پیش بچۀ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل: لا خیر فی رزمه لا دره فیها، در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزمهالسباع، آواز ددان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آواز رعد. (دهار) ، آواز کودک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
سرد گردیدن زمستان: رزم الشتاء رزمه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بر جای ماندن مرداز بیماری: رزم الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 240 تن. آب آنجا از رود خانه هراز. محصولات عمده آن برنج و غلات و لبنیات و عسل. صنایع دستی زنان شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
رزقه. یک بار دادن. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رزقات شود، حصه و بهره. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) :
رزقه ای از دست شاهم بس بود
در جهان این پایگاهم بس بود.
عطار
لغت نامه دهخدا
(رَ زی یَ)
رزیت. مصیبت. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (از اقرب الموارد). مصیبت. ج، رزایا. (مهذب الاسماء) : و یقابل مؤلم الرزیهبما اسبغ اﷲ تعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299) ، کمی. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، عیب. ج، رزایا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ / غِ)
دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). و آنرا تبر گویند و وتور نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، در آوند شراب سوراخ کردن و برآوردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ شدن ظرف شراب و غیر آن. (آنندراج)، پالودن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاف کردن شراب. (آنندراج). صافی کردن شراب. (تاج المصادر بیهقی)، یکسو کردن کار و رأی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به انصرام رسانیدن کار. (آنندراج)، بزل داوری و قضائی، قطع آن. فصل آن. (یادداشت بخط دهخدا)، برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندان نشتر برآوردن شتر. (آنندراج)، میل زدن و برکشیدن آب از موضعی از تن حیوان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا) : و اگر آب بسیار بود (در قیلهالماء) صواب آنست که بزل کنند پس داغ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
{{اسم مصدر}} سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و شدت. (ناظم الاطباء). و منه: امر ذوبزل، ای ذوشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
نشتر زدن حجامت گر و بیطار و خون روان کردن. (ناظم الاطباء). بزغ. و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ غَ / غِ)
بمعنی وزغه است که چلپاسه باشد. (برهان). وزغه. چلپاسو. کلپاسو، و معرب آن جلباسه است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سوسمار. وزغه. ضب. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ / غِ)
چوبی باشد که شاخ انگور بر بالای آن اندازند تا بزمین نرسد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). آنچه بر او شاخ درخت بیفکنند. (شرفنامۀ منیری). چوبی که زیر تاک مو تکیه بدهند. (فرهنگ شعوری) ، مکر و حیله کردن. (غیاث اللغات). کنایه ازمکر و حیله کردن. (آنندراج) ، دزدی. (غیاث اللغات). کنایه از دزدی. (آنندراج) :
هرچه بزگیری ازاشعار عزیزان کردی
خطبۀ دفتر رنگین تو خواهم کردن.
واله هروی (از آنندراج).
نیست از بیع گله اش سیری
که کند همچو گرگ بزگیری.
میریحیی کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته وزغ در تازی برابر با کرپاسو به کار می برند که گونه ای مار مولک است. یکی ازگونه های مار مولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزغه
تصویر نزغه
اسم مره از نزغ، جمع نزغات
فرهنگ لغت هوشیار
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزنه
تصویر رزنه
آبگیر پشته آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیه
تصویر رزیه
بد آمد سوک، رنج، آک (عیب) مصیبت بزرگ پیش آمد ناگوار جمع رزایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغه
تصویر ردغه
زردابه دوزخیان گل و لای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
چلپاسه وزغه مارمولک چوب بندی است که شاخه های مو (رز) را روی آن اندازند. حربه ایست دسته دارکه سر آن بداس ماند دهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
((رَ مِ))
بقچه لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزیه
تصویر رزیه
((رَ یَّ))
مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار، جمع رزایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزغه
تصویر بزغه
((بَ زَ غِ))
چلپاسه، مارمولک
فرهنگ فارسی معین