جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بزغه

بزغه

بزغه
چلپاسه وزغه مارمولک چوب بندی است که شاخه های مو (رز) را روی آن اندازند. حربه ایست دسته دارکه سر آن بداس ماند دهره
فرهنگ لغت هوشیار

بزغه

بزغه
دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). و آنرا تبر گویند و وتور نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، در آوند شراب سوراخ کردن و برآوردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ شدن ظرف شراب و غیر آن. (آنندراج)، پالودن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاف کردن شراب. (آنندراج). صافی کردن شراب. (تاج المصادر بیهقی)، یکسو کردن کار و رأی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به انصرام رسانیدن کار. (آنندراج)، بزل داوری و قضائی، قطع آن. فصل آن. (یادداشت بخط دهخدا)، برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندان نشتر برآوردن شتر. (آنندراج)، میل زدن و برکشیدن آب از موضعی از تن حیوان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا) : و اگر آب بسیار بود (در قیلهالماء) صواب آنست که بزل کنند پس داغ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
{{اِسمِ مَصدَر}} سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و شدت. (ناظم الاطباء). و منه: امر ذوبزل، ای ذوشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بزغه

بزغه
چوبی باشد که شاخ انگور بر بالای آن اندازند تا بزمین نرسد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). آنچه بر او شاخ درخت بیفکنند. (شرفنامۀ منیری). چوبی که زیر تاک مو تکیه بدهند. (فرهنگ شعوری) ، مکر و حیله کردن. (غیاث اللغات). کنایه ازمکر و حیله کردن. (آنندراج) ، دزدی. (غیاث اللغات). کنایه از دزدی. (آنندراج) :
هرچه بزگیری ازاشعار عزیزان کردی
خطبۀ دفتر رنگین تو خواهم کردن.
واله هروی (از آنندراج).
نیست از بیع گله اش سیری
که کند همچو گرگ بزگیری.
میریحیی کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بزغه

بزغه
بمعنی وزغه است که چلپاسه باشد. (برهان). وزغه. چلپاسو. کلپاسو، و معرب آن جلباسه است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سوسمار. وزغه. ضب. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا

بزغه

بزغه
نشتر زدن حجامت گر و بیطار و خون روان کردن. (ناظم الاطباء). بَزغ. و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا