جدول جو
جدول جو

معنی رزرو - جستجوی لغت در جدول جو

رزرو
اندوخته، ذخیره، پس انداز
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
فرهنگ فارسی عمید
رزرو(رِ زِرْوْ)
اندوخته. (فرهنگ فارسی معین) (لغات فرهنگستان). ذخیره. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) ، یدکی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رزرو
ذخیره، پس انداز
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
فرهنگ لغت هوشیار
رزرو((رِ زِ))
یدک، (در بازی های تی می) بازیکنی که در مواقع لزوم با نظر مربی جانشین بازیکن اصلی تیم شود. ذخیره (واژه فرهنگستان)، آن چه که برای استفاده کسی کنار گذاشته می شود
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
فرهنگ فارسی معین
رزرو
پس انداز، ذخیره، یدکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رزرو
حجزٌ
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به عربی
رزرو
Reservation
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رزرو
reservation
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رزرو
reserva
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رزرو
رزرو
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به اردو
رزرو
резервация
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به روسی
رزرو
Reservierung
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به آلمانی
رزرو
резервація
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رزرو
rezerwacja
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به لهستانی
رزرو
رزرو، رزرو کنید
دیکشنری اردو به فارسی
رزرو
রিজার্ভেশন
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به بنگالی
رزرو
prenotazione
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رزرو
การจอง
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به تایلندی
رزرو
pesanan
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رزرو
rezervasyon
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
رزرو
예약
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به کره ای
رزرو
预定
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به چینی
رزرو
הַזְמָנָה
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به عبری
رزرو
pemesanan
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رزرو
आरक्षण
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به هندی
رزرو
reserveren
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به هلندی
رزرو
reserva
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رزرو
予約
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهرو
تصویر رهرو
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر
رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق
رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد
رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ رْوْ)
تذرو و قرقاول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان دربقاضی از بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در جلگه و هوای آن معتدل و 428 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ / رُو)
بزرونده. که بز تواند رفت.
- راه بزرو، راههای باریک و پرپیچ وخم در کوه. معبری در کوه و جنگل سخت پیچ درپیچ. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام رودخانه ای در ماوراءالنهر. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
((رَ هْ رُ))
سالک، مسافر، عارف، راهرو
فرهنگ فارسی معین