دهی از دهستان قاین بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 224 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و زعفران. صنایع دستی آن قالیچه بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان قاین بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 224 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و زعفران. صنایع دستی آن قالیچه بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان بالا خواف شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 405 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و پنبه و زیره. صنایع دستی آنجا قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان بالا خواف شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 405 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و پنبه و زیره. صنایع دستی آنجا قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
استهزاء و مسخره. (ناظم الاطباء). و رجوع به دنبال شود، هر چیز مضحک و خنده آور. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دهل. (ناظم الاطباء). دهل مانندی است که به هندوستان مندل گویند. (لغت فرس اسدی)
استهزاء و مسخره. (ناظم الاطباء). و رجوع به دنبال شود، هر چیز مضحک و خنده آور. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دهل. (ناظم الاطباء). دهل مانندی است که به هندوستان مندل گویند. (لغت فرس اسدی)
دمل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن متقرح گشته و گود می گردد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دبیله. دمّل. بناور. (یادداشت مؤلف). ورمی که در اعضاء به هم رسد و به زبان عربی دمل می گویند. (لغت فرس اسدی) : دنبل برآمد آن سره یار مرا به... من بودمش به داروی آن درد رهنمون. سوزنی. این بد علاج و داروی دنبل که گفتمت گر بخردی مدار تو قول مرا زبون. سوزنی. چرخ دریوزۀ مرهم کند از خاک درش تا مگر به شود اندر خم پشتش دنبل. بیدل (از آنندراج). و رجوع به دمل شود
دمل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن متقرح گشته و گود می گردد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دبیله. دُمَّل. بناور. (یادداشت مؤلف). ورمی که در اعضاء به هم رسد و به زبان عربی دمل می گویند. (لغت فرس اسدی) : دنبل برآمد آن سره یار مرا به... من بودمش به داروی آن درد رهنمون. سوزنی. این بد علاج و داروی دنبل که گفتمت گر بخردی مدار تو قول مرا زبون. سوزنی. چرخ دریوزۀ مرهم کند از خاک درش تا مگر به شود اندر خم پشتش دنبل. بیدل (از آنندراج). و رجوع به دمل شود
نام کوهی واقع در کوهستان دیار بکر از یک پارچه سنگ و پیوستگی به کوه دیگر ندارد و اطراف آن جلگه و دشت، و خوانین دنبلی آذربایجان منسوب بدانجا می باشند و نیز طایفۀ ضرابی کاشان از این گروهند. (ناظم الاطباء) ، طایفه ای از کردان که دنبلی نیز گویند بدان منسوب است. (یادداشت مؤلف)
نام کوهی واقع در کوهستان دیار بکر از یک پارچه سنگ و پیوستگی به کوه دیگر ندارد و اطراف آن جلگه و دشت، و خوانین دنبلی آذربایجان منسوب بدانجا می باشند و نیز طایفۀ ضرابی کاشان از این گروهند. (ناظم الاطباء) ، طایفه ای از کردان که دنبلی نیز گویند بدان منسوب است. (یادداشت مؤلف)
این کلمه در شاهد زیر از تاریخ طبرستان همراه زل آمده است و به نظر می رسد که با کلمه دنبه بستگی داشته باشد و معنی دنبه دار دهد، چه زل گوسفند بی دنبه را گویند و در این صورت ضبط آن نیز به ضم دال و فتح یا ضم باء خواهد بود. (از یادداشت مؤلف) : و دویست وهشتادهزار گوسفند از دنبل و زل خاص او در دست چوپانان. (تاریخ سیستان)
این کلمه در شاهد زیر از تاریخ طبرستان همراه زل آمده است و به نظر می رسد که با کلمه دنبه بستگی داشته باشد و معنی دنبه دار دهد، چه زل گوسفند بی دنبه را گویند و در این صورت ضبط آن نیز به ضم دال و فتح یا ضم باء خواهد بود. (از یادداشت مؤلف) : و دویست وهشتادهزار گوسفند از دنبل و زل خاص او در دست چوپانان. (تاریخ سیستان)
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان). زنبر. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری). زنبر. چارچوبۀ خشت و خاک کشی. (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه. (فرهنگ فارسی معین) : در اعتبار پیشۀ برزیگری همی پا بدشکنج و پنجۀ دست تو زنبل است. خاقانی (از آنندراج). چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطۀ حمل و نقل شکم کرده است. (انجمن آرا) (آنندراج). - زنبل کردن، سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). ، بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). زرشک. (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک و انبرباریس شود
ابوعبدالله محمد بن عاصم التمیمی، عالم راویه. او کتاب السرقات تألیف ابن السکیت را روایت کرده است. (ابن الندیم). سیوطی درتاریخ الخلفاء (ص 229) داستانی از حزنبل و خواندن او شعر اخطل را در مجلس واثق بالله عباسی نقل کرده است
ابوعبدالله محمد بن عاصم التمیمی، عالم راویه. او کتاب السرقات تألیف ابن السکیت را روایت کرده است. (ابن الندیم). سیوطی درتاریخ الخلفاء (ص 229) داستانی از حزنبل و خواندن او شعر اخطل را در مجلس واثق بالله عباسی نقل کرده است
زن گول، مرد کوتاه استوارخلقت. دغه. کوتاه محکم خلق. (مهذب الاسماء) ، عجوز فانیه، سطبرلب و بلندزهار، شرم زن و جز آن و نون زائد است. (منتهی الارب). رجوع به حزمل و خرمل شود
زن گول، مرد کوتاه استوارخلقت. دِغه. کوتاه محکم خلق. (مهذب الاسماء) ، عجوز فانیه، سطبرلب و بلندزهار، شرم زن و جز آن و نون زائد است. (منتهی الارب). رجوع به حزمل و خرمل شود
بیخی است که از طرف شام و بیت المقدس آورند. (منتهی الارب). حسین خلف گوید: سفید تیره رنگ میباشد. یک درم از آن جهت گزیدگی عقرب و مار با ماءالعسل بخورند، نافع است. (برهان قاطع چ معین). نوعی از بهمن سپید است. مریافلن. میلی فو. ذوالف ورقه. ذوالف ورقات. هزار برگ. حرمانه. نام عامیانۀ نوعی از بومادران. نام نوع دیگر از گیاهان که برگ آن مانند برگ بومادران دارای کنارۀ مضرس و بسیار ظریف باشد و هنوز هم به نام ’ریزه گیاه’ یا ’گیاه درشکه چیها’ خوانده میشود. گیاهی است درازعمر که در میان مرغزارها و کنار راهها بروید. ساقه های چین دارش دارای برگهای منفرد است که مستقیماً بر آن محور قرار دارد. برگش باریک و بلند و دارای دندانه های فراوان است. گلهای سفید یا گلگونش در هم آمیخته و تاجی را تشکیل داده و بر دم گل قرار دارد و عطر مطبوع و ملایمی میدهد. این گیاه در ترکیب حشیشهالجرح بکار میرود. صاحب اختیارات بدیعی گوید: بیخی است که از طرف شام و بیت المقدس می آورند و سپید تیره رنگ بود چنانچه به سیاهی زند و دانگی از وی نافع بود جهت گزیدگی عقرب و مار، از یک درم تا یک مثقال به آب بیاشامند یا به ماءالعسل یا بشراب بغایت نافع بود. و مریافلن نیز گویند. حکیم مؤمن گوید: لغت عربی است و کف الدابه و کف النسر و به یونانی مریافلن نامند و مراد ازو بیخیست سطبر و سفید مایل به تیرگی وزردی و طعم او شیرین مایل بتلخی و امین الدوله نوعی از بهمن سفید دانسته. نبات او انبوه و برگ آن شبیه به برگ سیب و عریض تر و مزغب است و ساق مجوفی از وسط آن رسته. مابین زردی و سرخی و برگهای ریزه احاطۀ ساق نموده. بلندی او تا دو ذرع و منحرف بجهت اسفل بحدی که ملاصق زمین باشد، و در سر او چیزی متخلخل مثل اسفنج و درونش با اندک رطوبت، و خارهای ریزه در اطراف اوو گلش مایل به سفیدی و زردی، و تخمش محیط ساق او مثل فراسیون و بی شعبه و شاخ. و منبت او نزدیک آبها در بلاد شام و کوهها و بیت المقدس و طبرستان و بهترین او نرم تندبوی شیرین است در وسط دوم خشک و در اول سیم گرم و با ترقیه و قوتش تا بیست سال باقیست و مفتح و محلل و ملطف اخلاط و مبهی و مقوی احشا و جهت رفع صداع کهنه و منع تصاعد بخار و تقویت دماغ و قطع نزلات و رمد و درد لهاه و لثه و سینه و سعال و ربو و ضیق النفس و قولنج و ریاح غلیظه و ضعف جگر و سپرز، و با عسل جهت حصاه و مداومت او تا یک هفته و دو هفته جهت استسقای لحمی و زقی و با سکنجبین جهت نیکو کردن رخسار و بامغز تخم خربزه جهت گرده و با گلنار جهت قطع سیلان خون و با آب گندنا جهت ساقط کردن بواسیر و مداومت خوردن آن با آب کرفس جهت تحلیل آنچه در انثیان بهم رسد وبا صبر جهت رفع مفاصل و عرق النسا و ضماد مطبوخ مهرای او با سداب و سیر در روغن زیتون جهت فالج و لقوه کزار و خدر و عرق النسا و قطور او در گوش جهت گرانی سامعه و اکتحال او جهت قطع بیاض و ناخنه و سلاق و آشامیدن او جهت سموم حیوانی و نباتی و تقویت باه، اجماعی اطبا است. خصوصاً با شراب و بدستور طلا کردن او و آشامیدن منقوع او در شیر تازه به قدر یک شب موجب عدم تأثیر سموم است تا مدت یک سال. گویند تا مدت العمر. باآب و نمک جهت سقطه و ضماد تازه و خشک او جهت منع ورم و جراحات و التیام آن بغایت مفید و گویند مضر ریه است و مصلحش انیسون و قدر شربتش از یک مثقال تا دو مثقال است و مؤلف مالایسع بیان نموده که صنفی ازو در شام بهم میرسد که شبیه به سورنجان و عظیم و صلب است و رفع اثر سموم را در عرض سال مخصوص او دانسته اند. ورجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ذیل القوامیس دزی شود
بیخی است که از طرف شام و بیت المقدس آورند. (منتهی الارب). حسین خلف گوید: سفید تیره رنگ میباشد. یک درم از آن جهت گزیدگی عقرب و مار با ماءالعسل بخورند، نافع است. (برهان قاطع چ معین). نوعی از بهمن سپید است. مریافلن. میلی فو. ذوالف ورقه. ذوالف ورقات. هزار برگ. حرمانه. نام عامیانۀ نوعی از بومادران. نام نوع دیگر از گیاهان که برگ آن مانند برگ بومادران دارای کنارۀ مضرس و بسیار ظریف باشد و هنوز هم به نام ’ریزه گیاه’ یا ’گیاه درشکه چیها’ خوانده میشود. گیاهی است درازعمر که در میان مرغزارها و کنار راهها بروید. ساقه های چین دارش دارای برگهای منفرد است که مستقیماً بر آن محور قرار دارد. برگش باریک و بلند و دارای دندانه های فراوان است. گلهای سفید یا گلگونش در هم آمیخته و تاجی را تشکیل داده و بر دم گل قرار دارد و عطر مطبوع و ملایمی میدهد. این گیاه در ترکیب حشیشهالجرح بکار میرود. صاحب اختیارات بدیعی گوید: بیخی است که از طرف شام و بیت المقدس می آورند و سپید تیره رنگ بود چنانچه به سیاهی زند و دانگی از وی نافع بود جهت گزیدگی عقرب و مار، از یک درم تا یک مثقال به آب بیاشامند یا به ماءالعسل یا بشراب بغایت نافع بود. و مریافلن نیز گویند. حکیم مؤمن گوید: لغت عربی است و کف الدابه و کف النسر و به یونانی مریافلن نامند و مراد ازو بیخیست سطبر و سفید مایل به تیرگی وزردی و طعم او شیرین مایل بتلخی و امین الدوله نوعی از بهمن سفید دانسته. نبات او انبوه و برگ آن شبیه به برگ سیب و عریض تر و مزغب است و ساق مجوفی از وسط آن رسته. مابین زردی و سرخی و برگهای ریزه احاطۀ ساق نموده. بلندی او تا دو ذرع و منحرف بجهت اسفل بحدی که ملاصق زمین باشد، و در سر او چیزی متخلخل مثل اسفنج و درونش با اندک رطوبت، و خارهای ریزه در اطراف اوو گلش مایل به سفیدی و زردی، و تخمش محیط ساق او مثل فراسیون و بی شعبه و شاخ. و منبت او نزدیک آبها در بلاد شام و کوهها و بیت المقدس و طبرستان و بهترین او نرم تندبوی شیرین است در وسط دوم خشک و در اول سیم گرم و با ترقیه و قوتش تا بیست سال باقیست و مفتح و محلل و ملطف اخلاط و مبهی و مقوی احشا و جهت رفع صداع کهنه و منع تصاعد بخار و تقویت دماغ و قطع نزلات و رمد و درد لهاه و لثه و سینه و سعال و ربو و ضیق النفس و قولنج و ریاح غلیظه و ضعف جگر و سپرز، و با عسل جهت حصاه و مداومت او تا یک هفته و دو هفته جهت استسقای لحمی و زقی و با سکنجبین جهت نیکو کردن رخسار و بامغز تخم خربزه جهت گرده و با گلنار جهت قطع سیلان خون و با آب گندنا جهت ساقط کردن بواسیر و مداومت خوردن آن با آب کرفس جهت تحلیل آنچه در انثیان بهم رسد وبا صبر جهت رفع مفاصل و عرق النسا و ضماد مطبوخ مهرای او با سداب و سیر در روغن زیتون جهت فالج و لقوه کزار و خدر و عرق النسا و قطور او در گوش جهت گرانی سامعه و اکتحال او جهت قطع بیاض و ناخنه و سلاق و آشامیدن او جهت سموم حیوانی و نباتی و تقویت باه، اجماعی اطبا است. خصوصاً با شراب و بدستور طلا کردن او و آشامیدن منقوع او در شیر تازه به قدر یک شب موجب عدم تأثیر سموم است تا مدت یک سال. گویند تا مدت العمر. باآب و نمک جهت سقطه و ضماد تازه و خشک او جهت منع ورم و جراحات و التیام آن بغایت مفید و گویند مضر ریه است و مصلحش انیسون و قدر شربتش از یک مثقال تا دو مثقال است و مؤلف مالایسع بیان نموده که صنفی ازو در شام بهم میرسد که شبیه به سورنجان و عظیم و صلب است و رفع اثر سموم را در عرض سال مخصوص او دانسته اند. ورجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ذیل القوامیس دزی شود
در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است. کسی که روی زرد بدرنگ از بیماری دارد. با رنگی زرد و بدرنگ چون بیماران. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچهره (مخصوصاً کودک). (فرهنگ فارسی معین) ، زردرنگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرد شود
در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است. کسی که روی زرد بدرنگ از بیماری دارد. با رنگی زرد و بدرنگ چون بیماران. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچهره (مخصوصاً کودک). (فرهنگ فارسی معین) ، زردرنگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرد شود
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند