در آستارا این نام را به کرکف که نوعی افراست دهند. توسکا. توسا. (یادداشت مؤلف). مرحوم دکتر ساعی در تعریف توسکا، دو نوع آن را که درایران می روید نام می برد و گوید این دو گونه را بنامهای توسکا، توسه، تسکا، توسا، رزدار، سیاه توسه و سفید توسه می خوانند. رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 172 شود
در آستارا این نام را به کرکف که نوعی افراست دهند. توسکا. توسا. (یادداشت مؤلف). مرحوم دکتر ساعی در تعریف توسکا، دو نوع آن را که درایران می روید نام می برد و گوید این دو گونه را بنامهای توسکا، توسه، تسکا، توسا، رزدار، سیاه توسه و سفید توسه می خوانند. رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 172 شود
دارندۀ گرز. مجازاً، شجاع. دلیر: فراز آورم لشکر گرزدار از ایران و ایرج برآرم دمار. فردوسی. خروشی برآمد ز درگاه شاه که ای گرزداران ایران سپاه. فردوسی. مر آن صورت رستم گرزدار ببردند نزدیک سام سوار. فردوسی
دارندۀ گرز. مجازاً، شجاع. دلیر: فراز آورم لشکر گرزدار از ایران و ایرج برآرم دمار. فردوسی. خروشی برآمد ز درگاه شاه که ای گرزداران ایران سپاه. فردوسی. مر آن صورت رستم گرزدار ببردند نزدیک سام سوار. فردوسی
مرزبان. حاکم. حکمران مناطق مرزی. سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود: سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت. دقیقی. به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزداران به فرمان اوی. دقیقی. چو از مرزداران و از لشکرش بداند که رنج است بر کشورش. فردوسی. بیامد ز کاخ همایون همای خود و مرزداران پاکیزه رای. فخرالدین اسعد. به هر شهری شد از وی شهریاری به هر مرزی شد از وی مرزداری. فخرالدین اسعد. ز هر شهری بیامد شهریاری ز هر مرزی بیامد مرزداری. فخرالدین اسعد. سپاه سپیجاب و فرغانه را دگر مرزداران فرزانه را. نظامی. ، کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند. (لغات فرهنگستان). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود، دهقان: خود و مرزداران بکوشید سخت نشاندند هر جای چندین درخت. فردوسی
مرزبان. حاکم. حکمران مناطق مرزی. سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود: سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت. دقیقی. به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزداران به فرمان اوی. دقیقی. چو از مرزداران و از لشکرش بداند که رنج است بر کشورش. فردوسی. بیامد ز کاخ همایون همای خود و مرزداران پاکیزه رای. فخرالدین اسعد. به هر شهری شد از وی شهریاری به هر مرزی شد از وی مرزداری. فخرالدین اسعد. ز هر شهری بیامد شهریاری ز هر مرزی بیامد مرزداری. فخرالدین اسعد. سپاه سپیجاب و فرغانه را دگر مرزداران فرزانه را. نظامی. ، کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند. (لغات فرهنگستان). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود، دهقان: خود و مرزداران بکوشید سخت نشاندند هر جای چندین درخت. فردوسی