جدول جو
جدول جو

معنی رزان - جستجوی لغت در جدول جو

رزان
(دخترانه)
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
تصویری از رزان
تصویر رزان
فرهنگ نامهای ایرانی
رزان
(رِ)
مخفف ریزان. ریزنده. (ناظم الاطباء). صیغۀ فاعل از ریختن به معنی ریزنده. (از شعوری ج 2 ص 12) :
کاندران خشک بیابان تو رزان چشمۀ حیوان
دو هزاران گل خندان ز دل خار برآید.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رزان
(رِ)
جمع واژۀ رزین. (ناظم الاطباء). رجوع به رزین شود، جمع واژۀ رزینه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رزن شود، جمع واژۀ رزنه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به رزنه شود
لغت نامه دهخدا
رزان
(رَ)
نعت فاعلی از رزیدن. رنگ کننده. (آنندراج). و رجوع به رز ورنگرز شود، رنگین. الوان:
آن برگ رزان بین که برآن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
رزان
(رَ)
زن باوقار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن باوقار و باعفت. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
رزان
(رَ)
گویا نام یکی از دروازه های طابران یا طبران مرکز طوس بوده است. در چهارمقاله آمده: جنازه فردوسی به دروازۀ رزان بیرون همی بردند در آن حال مذکری بود در طبران تعصب کرد و گفت من رها نکنم تا جنازه در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود. (چهارمقاله چ خاور ص 43)
نام ناحیه ای بوده در کوههای غور میان هرات و بصره. ابوالفضل بیهقی گوید: و امیر از آنجا حرکت سوی ناحیت رزان کرد و مردم رزان چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری بگریخته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). و رجوع به ص 116 چ فیاض شود
لغت نامه دهخدا
رزان
(رَ)
جمع واژۀ رز. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درخت انگور. (شعوری ج 2 ص 12). و غالباً بجای مفرد بکار رود:
آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است
گویی بمثل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری.
شد از بیم رخها به رنگ رزان
سر تیغ چون دست وشّی رزان.
اسدی.
خزان بد گه برگ ریز رزان
جهان سبز بیرم، بزردی رزان.
اسدی.
بهمن کنون زرگر شود
برگ رزان چون زر شود.
ناصرخسرو.
هرکه در دهر کشد سر ز تو چون شاخ رزان
پایمال ستم و غصه شود چون انگور.
سلمان ساوجی.
، تاکستانها. موستانها. باغهای انگور: نشابوریان بر رزان و باغها میشدند و مردان ریش میگرفتند و بیرون میکشیدند و سرشان میبریدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی و در آن رزان و باغها خود را افکندند و سلاحها بینداخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).
وقت خزان به یاد رزان شد دلم فراخ
وقت بهار شاد به سبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
حرف چبود تا تو اندیشی از آن
صوت چبود خار دیوار رزان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
رزان
درخت انگور
تصویری از رزان
تصویر رزان
فرهنگ لغت هوشیار
رزان
از توابع دهستان بیرون بشم چالوس، نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزان
تصویر برزان
(پسرانه)
نگارش کردی: بهرزان، بارزان، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
ویژگی آنچه قیمتش از نرخ روز کمتر باشد، کم بها، برای مثال نرخ متاعی که فراوان بود / گر به مثل جان بود ارزان بود (جامی۳ - ۵۰۰)، کنایه از بی ارزش، بی مقدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزانت
تصویر رزانت
باوقار بودن، سنگین بودن، آهستگی و وقار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کاف ف)
صاحب وقار گردیدن. (از اقرب الموارد). بردبار و صاحب وقار گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). باآرام شدن. (مصادر اللغۀ زوزنی). آهسته شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
رزانه. آهستگی و گرانباری و سنگینی. (ناظم الاطباء). آهستگی و گرانباری. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر). آهستگی. (از کشاف زمخشری). سنگینی. آهستگی. (فرهنگ فارسی معین)، آرمیدگی و استواری و وقار. (ناظم الاطباء). سنجیدگی و ثابت قدمی. آرمیدگی و استواری. (غیاث اللغات). استحکام. وقار. متانت. (یادداشت مؤلف). بردبار و صاحب وقار شدن. (فرهنگ نظام). باوقار بودن.سنگین بودن. وقار. (فرهنگ فارسی معین) :
کوه است بارزانت و نار است باعلو
باد است باسیاست و آب است باصفا.
مسعودسعد.
چون کاری آغاز کند (شیر) ... در تقریر فواید و منافع آن مبالغت کنم تا شادی او به متانت رأی و رزانت عقل خویش بیفزاید. (کلیله و دمنه). از حصافت عقل و رزانت رأی و نیت صافی و مکرمت وافی ناصرالدین همین توقع داریم که خانه یکی داند و طریق مجانبت یکسو نهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 242)، خردمندی. (از کشاف زمخشری) :
قابل و لاحق رزانت او
مهبط وحی حق امانت او.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
آهستگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 51). وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رزانت. رجوع به رزانت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
سخت بیخی سخت بیخی درخت از باد است گنج پرزر ملک آباد است (سنائی حدیقه)، بردباری، سنگینی آهستگی، گرانباری گرانمایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزانت
تصویر رزانت
آهستگی و گرانباری و سنگینی، با وقار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزانت
تصویر رزانت
((رَ نَ))
باوقار بودن، سنگین بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
کم بها، سزاوار، شایسته، پست، بی مایه
فرهنگ فارسی معین
استواری، سنگینی، معقولی، وقار، وقر
متضاد: سبکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
Cheap, Cheaply, Inexpensive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
bon marché, de manière bon marché
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
barato, de manera barata, económico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
murah, secara murah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
ถูก , อย่างถูก , ราคาถูก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
goedkoop
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
tani, tanio
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
economico, a buon mercato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
barato, de maneira barata
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
便宜的 , 便宜地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
дешевий , дешево , недорогий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
billig, günstig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
дешевый , дешево , недорогой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
सस्ता , सस्ते तरीके से
دیکشنری فارسی به هندی