جدول جو
جدول جو

معنی رزامی - جستجوی لغت در جدول جو

رزامی(رِ)
منسوب است به حوض رزام که محله ای است در مرو. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامی
تصویر رامی
(پسرانه)
رامتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامی
تصویر رامی
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
فرهنگ فارسی عمید
(رُ ما)
جمع واژۀ رتیم. قومی که از خوردن رتم بیهوشی آنها را عارض باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جزیره سبز و خرمی است در اقیانوس هند، یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: جزیره ای است دردریای شلاهط از دورترین قسمتهای هند، و طول این جزیره 800 فرسنگ است چندین پادشاه مستقل آنجاست، و احتمال میرود که همان جزیره سیلان باشد، بعد گوید که جزیره سیلان را هم بدین صفات شنیده ام و محتمل است که مراد، جزایر جاوه یا سوماترا باشد (؟) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)، و رجوع به معجم البلدان ج 4 و رامنی شود
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی ورق که در اروپا و آمریکا مرسوم است و در بازی آن دو دست ورق بکار میرود، این بازی اخیراً در میان رجال و اشراف و افراد متجدد کشور ما نیز رواج کامل یافته و تا اندازه ای بازی معروف و متداول ’پوکر’ را از رسم انداخته است و در مجالس قمار هر روزهزاران تومان بوسیلۀ این بازی برد و باخت میشود
لغت نامه دهخدا
چگونگی رام، (یادداشت مؤلف)، رام بودن، رجوع به رام در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به رامه که شهری است ببادیه، (منتهی الارب)، منسوب است به قریۀ رام که نام دیگر رامتین است، (از شعوری ج ص 2 ورق 16)، منسوب است به رامهرمز که شهریست، (از منتهی الارب) (از درهالغواص حریری)، (از ناظم الاطباء)، این انتساب تیر و کمان سازی را میرساند، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تیر و سنگ اندازنده، (آنندراج) (غیاث اللغات)، تیراندازنده، (دهار)، تیرانداز، ج، رماه، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)، از دست اندازندۀ هر چیز، (ناظم الاطباء)،
- رامی الصید، شکارچی و شکارکننده نخجیر، (ناظم الاطباء)،
، تهمت زننده، (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، ج، رماه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به رام شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حا)
جمع واژۀ رازح. گویند: ابل رزاحی، شتران لاغر. (از ناظم الاطباء). شتران لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران لاغر و افتاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به رازح شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قی ی)
می و شراب. (ناظم الاطباء). می. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نام گلی است
لغت نامه دهخدا
(رِ می یَ)
رزامیه. فرقه ای از شیعه بودند که امامت را بعد از علی (رض) ازآن محمد بن حنفیه و بعد از او ازآن پسرش عبداﷲ میدانستند و محارم را حلال شمردند. (از تعریفات جرجانی). یکی از شش فرقۀ مذهب مرجئه. (بیان الادیان). طایفه ای از غلات شیعه میباشند که به امامت محمد بن حنفیه قائل شدند و تاابومسلم رساندند و محرمات را حلال شمردند. (از انساب سمعانی). نام طایفه ای از غلات شیعه که ابومسلم خراسانی را بعد از منصور امام دانند و مقنع صاحب ماه سیام از این فرقه است. (یادداشت مؤلف). پیروان رزام، که امامت را از علی به پسرش محمد (حنفیه) و سپس پسرش ابوهاشم، و پس از آن علی بن عبداﷲ بن عباس منتقل میدانستند. (از الملل و النحل چ قاهره جزء اول ص 247). ازفرق کیسانیۀ راوندیه یعنی شیعیان آل عباس اصحاب مردی بنام رزام معتقد به کشته شدن ابومسلم و بقای ولایت او و ولایت اسلاف سرّاً و بعضی نیز از این فرقه به کشته نشدن ابومسلم و حلول روح خداوند در او عقیده داشتند و این فرقه همان بومسلمیه هستند و مبیضه نیز از میان ایشان برخاسته اند. (از خاندان نوبختی ص 256). یکی از شش فرقۀ مرجئه که بنامهای رزامیه و غیلانیه و تومنیه و صالحیه و شمریه و جهمیه معروفند. (از حاشیۀ غزالی نامه ص 70 از بیان الادیان). و رجوع به فرق ص 24 ومقالات اشعری ص 21 و 22 و تبصره ص 423 و خطط ج 4 ص 177 والملل و النحل چ قاهره ص 247 و ذیل همان صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
باد نرم و نسیم. (ناظم الاطباء). باد نرم. (آنندراج) (منتهی الارب). باد ملایم. (از اقرب الموارد) ، درختی است. (ناظم الاطباء). درخت میوه ای است. (از شعوری ج 2 ص 27) ، گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعه ای از رخام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به رخام که اشتغال به عمل سنگ رخام را می رساند. (از انساب سمعانی) ، هر چیز که از مرمر سازند. (ناظم الاطباء). هر چیز که از مرمر سپید سازند. (از شعوری ج 2 ص 27) :
کافر ار قامت همچون بت سیمین تو بیند
بار دیگر نکند سجدۀ بتهای رخامی.
سعدی.
، پارچۀ ظریف زری. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 27) ، یک نوع خار است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
درختی است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فزونی جگر. (منتهی الارب) (از آنندراج). زیادت کبد. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مدنی. مغیره بن عبدالرحمان حرث قرشی. مکنی به ابوهشام متولد 124 هجری قمری است. ودر چهارشنبه 9 صفر 186 هجری قمری درگذشت. (سمعانی)
ضحاک بن عثمان محدث، و از فرزندان حکیم بن حزام است و گویند او فرزند عثمان بن عبدالله بن حزام است. (سمعانی)
مدنی. عبدالرحمان بن عبدالملک بن شیبه. مکنی به ابوبکر. از موالی حکیم بن حزام است. (سمعانی)
مدنی. ابراهیم بن منذر بن مغیره بن حزام قرشی مکنی به ابواسحاق به سال 266 هجری قمری درگذشت. ابوکامل بصری در کتاب المضافات گوید: او از فرزندان حکیم بن حزام میباشد، و این وهم است. (سمعانی). رجوع به حزام بن خویلد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عامر بن محمد بن حسن رعامی. او راست: الروض الحسن فی اخبار مولانا صاحب السعاده حسن، فی ایام ولایته باقلیم الیمن (تألیف بین سال 988 و 992 هجری قمری) چ لیدن 1838 میلادی (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نسبت است به جد اعلی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
رام، رامتین، همان رام عاشق ویس که واضع چنگ است، (از فرهنگ رشیدی)، نام شخصی که واضع چنگ بوده و آن سازیست، (برهان) (ناظم الاطباء)،
رجوع به رام و رامتین (عاشق ویس - واضع چنگ) شود
نام مهندس عرب، وی در سال 1498 میلادی کنیسه ای (کنشتی) در سرقسطه ساخت و آن دارای رواقی از مس زرد و بسیار جالب توجه است، رجوع به حلل السندسیه ص 117 ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ما)
گیاهی است که خیری دشتی گویند و آن خوشبوترین گلهاست. (از ناظم الاطباء). ریحان بدوی. اسطوخودوس. خیری البر. (یادداشت بخط مؤلف). خیری بری. (بحر الجواهر). خزاما رجوع به خزاما شود. در اختیارات بدیعی آمده است: خزامی، خیری است و به شیرازی اردانه گویند و طبیعت وی گرم و لطیف بود و مسخن دماغ سرد بود و چون بیاشامند سؤالمزاج را نافع بود و جگر و سپرز چون بدان بخور کنند هر بوی گنده ای که باشد زائل کند و مسخن زخم گردد و مجفف رطوباتی که از آن روانه بود و رحم را پاک گرداندو نیکو و چون زن فرزجه ای از وی بخود گیرد آبستن گردد بفرمان آفریدگار و این مجرب است و چون سحق کنند و با ادویه بسرشند و بر جراحات ضماد کنند تحلیل دهد
لغت نامه دهخدا
(رَسْ سا)
عمل رسّام. رسم کردن. ترسیم. نقاشی. صورتگری. پیکرنگاری. صورت نگاری:
اوستادی به شغل رسامی
در مساحت مهندسی نامی.
نظامی.
روزی از بهر شغل رسامی
بهره مند از لقای بهرامی.
نظامی.
ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی در اقلیدس گشاده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغه فی المهمله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رغابی ̍ شود، شعب قصبهالریه. (ناظم الاطباء). جگرگوشه. (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. لغه فی الرخامی. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رامی
تصویر رامی
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزام
تصویر رزام
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزامی
تصویر خزامی
کشه (اسطوخودس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامی
تصویر رغامی
بینی، رگ شش، ستبری جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزازی
تصویر رزازی
برنجکوبی، برنجفروشی برنج کوبی، برنج فروشی، دکان برنج فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاقی
تصویر رزاقی
می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسامی
تصویر رسامی
چهره پردازی عمل و شغل رسام نقاشی نگارگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
جنگجوی جنگاور حربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزازی
تصویر رزازی
برنج کوبی، برنج فروشی، دکان برنج فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
نوعی بازی ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
پرتاب کننده، تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
((رَ))
جنگجوی، نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو
فرهنگ فارسی معین
شلوار بلند زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی