جدول جو
جدول جو

معنی ردینی - جستجوی لغت در جدول جو

ردینی
(رُ دَ)
منسوب به ردینه، نام زنی که نیزه راست میکرد.
- رمح ردینی، منسوب به ردینه زن سمیره. (از ناظم الاطباء). منسوب به ردینه. (منتهی الارب). منسوب است به زنی ردینهنام که نیزه راست میکرد. (از اقرب الموارد) (از انساب سمعانی). و رجوع به ردینه شود
منسوب است به ردین بن ابی مجلز. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ردینی
نیزه
تصویری از ردینی
تصویر ردینی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی از خیری بنفش و آن گلی است معروف، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، نوعی از بافتۀ ابریشمین که زنان از آن پیراهن سازند، (ناظم الاطباء)، بافتۀ حریری را گویند که بیشتر زنان آن را پیراهن کنند و پوشند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مدینۀ اصفهان و مدینۀ انبار و مدینۀ بخارا و مدینۀ جابر میان ری و قزوین و مدینۀ سمرقند، مدینه و قبره، مدینهالمبارک و مدینۀ مرو، و مدینۀ مولی، مدینۀ مصر، مدینۀ نیشابور، مدینۀ نسف است. از هر یک این بلاد علما و محدثان برخاسته اند که همه را در نسبت مدینی گویند و منسوب بدین مدینه ها مدینی گویند و منسوب به مدینهالرسول - یثرب - را مدنی گویند، تنها برای تمیز. گروهی شق اخیر را درست ندانسته و منسوب به مدینهالرسول را نیز مدینی خوانند. (یادداشت مؤلف، از معجم البلدان). انسان منسوب به مدینۀ یثرب را مدنی گویند و پرندگان و حیوانات دیگررا در نسبت بدین شهر مدینی نامند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به ماردین از بلاد جزیره. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بدرالدین سبطالماردینی، ریاضی دان مشهور. وی در حدود سال 826 هجری قمری متولد شده است و دارای مؤلفاتی چند در هندسۀ عالی وجیوب قوسها و قطع و مقنطرات ارتفاع می باشد که در کتاب خانه خدیویۀ مصر موجود است و نیز کتاب تحفهالالباب فی علم الحساب در کتاب متفکرین اسلام تألیف ’گارادود’. وفاتش 900 هجری قمری ضبط شده است. (از گاهنامه)
لغت نامه دهخدا
ابن ادریس بن یحیی ماردینی حنفی. لقب وی شرف الدین است. وفات او به سال 728 هجری قمری بود و او را منظومه ای است به نام نظم الدرر فی معرفهمنازل القمر در ده باب و آن را به دمشق کرده است
لغت نامه دهخدا
علی بن عثمان بن مصطفی یا ابراهیم بن مصطفی بن سلیمان ماردینی حنفی، ملقب به علاءالدین و معروف به ابن الترکمانی، از اکابر فقهای حنفیه و در فقه و تفسیر و حدیث و اصول و حساب و فرائض و عروض و فنون شعری مقتدای عصر خود بوده و در ماه شوال 748 هجری قمری متصدی مقام قضاء گردید و تا مقام قاضی القضاتی ترقی کرد، او راست: 1- تخریج احادث الهدایه، 2- بهجه الاریب مما فی کتاب اﷲ العزیز من الغریب، 3- الجواهر النقی فی الرد علی البیهقی که حاشیۀ کتاب سنن کبرای ابوبکر بیهقی بوده و درحیدرآباد چاپ شده و اکثر مطالب آن مناقشۀ با بیهقی و اعتراضات واردۀ بر آن است، 4- السعدیه در اصول فقه، 5- الضعفاء که در رواه و محدثان ضعیف الحال و متروک الحدیث است، 6- غریب القرآن و ظاهراً این همان بهجه الاریب است، 7- الکفایه فی مختصر الهدایه، 8- المتروکیه و این ظاهراً همان کتاب ضعفای مذکور است، 9- مختصر المحصل، 10- المنتخب فی الحدیث، وی به سال 744یا 750 هجری قمری وفات یافت، ولادتش به سال 683 هجری قمری بوده است، رجوع به کشف الظنون و لغات تاریخیه و جغرافیۀ احمد رفعت ص 225 و ریحانه الادب ج 3 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن یوسف بن شیبان ماردینی، مشهور به ابن صفّار وملقّب به جلال الدین. وی در سال 575 هجری قمری در ماردین متولد شد. رجوع به ابن صفّار و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 7 ص 265. الوافی صفدی ج 12 ص 230. فوات الوفیات ابن شاکر ج 2 ص 97. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 199
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ما)
ابن محمد بن ابی بکر بن شرف ماردینی. مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین. او راست: الدره السنیه فی العقیده السنیه، که قصیده ای است میمی، و احمد بن علی بقاعی آن را شرح کرده است. (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 740)
ابن یوسف بن شیبان ماردینی. مشهور به ابن صفار ملقب به جلال الدین. رجوع به ابن صفار و علی (ابن یوسف بن...) شود
ابن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی بن سلیمان ماردینی حنفی ترکمانی. ملقب به علاءالدین. رجوع به علی ترکمانی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن ترکمانی، علی بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی بن سلیمان ماردینی حنفی ترکمانی، ملقب به علاءالدین و مشهور به ابن الترکمانی. رجوع به علی ترکمانی (ابن عثمان بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طِلْ رِ)
محمد بن احمد غزالی دمشقی ملقب به بدرالدین و معروف به سبط الماردینی. بنوشتۀ معجم المطبوعات در سال 826 هجری قمری متولد شد و مؤلف کتاب لفظ الجواهر فی تجدید الخطوط و الدوائر می باشد که در سال 1299 هجری قمری در مصر چاپ شده است. (از ریحانه الادب ج 2 ص 161). و زرکلی آرد: سبط الماردینی (826- 890 هجری قمری) مشهور بدمشقی مردی محاسب و منجم و اصل او از دمشق بود و در همانجا نیز درگذشت. او راست: 1- تحفه الاحباب فی علم الحساب. 2- جداول رسم المنحرفات علی الحیطان، در میقات. 3- حاوی المختصرات فی الفحل بریع المقتطرات. 4- دقایق الحقایق حساب الدرج و الدقائق. 5- الدر المنثور فی العمل بربع الدستور. 6- الفتحیه فی الاعمال الحبیبه. 7- المواهب السنیه فی احکام الوصیه. 8- القواعد المبدع. 9- کفایه القنوع در جبر و مقابله. 10- کشف الغوامض و اللمعه الشمسیه و لفظ الجواهر فی تحدید الخطوط و الدوائر و الورقات فی العمل بربع الدائره الموضوع علیه المقنطرات در فرائض. هدایه السائل الی الربع الکامل. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 979 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
ردین بن ابی مجلز که نسبت به وی ردینی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
نام اسب بشر بن عمرو بن مرثد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه با 146 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
در اصطلاح تصوف، ذاتی. طبعی. ختمی. (یادداشت مؤلف) : اما حجاب دو است: یکی حجاب رینی... و یکی حجاب غینی و این زود برخیزد... پس حجاب ذاتی که رینی است هرگز برنخیزد و معنی رین و ختم و طبع یکی است... جنید گوید:... رین از جملۀ وطنات است و غین از جملۀ خطرات، وطن پایدار بود و خطر طاری. (کشف المحجوب هجویری ص 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محمد بن عمر بن احمد بن عمر بن محمد اصفهانی مدینی، مکنی به ابوموسی، از حافظان و مصنفان حدیث است. به سال 501 هجری قمری در اصفهان ولادت یافت به مناسبت نسبتش به مدینۀ اصفهان معروف به مدینی است. سفری به همدان و بغداد کرد. از تألیفات اوست: الاخبار الطوال، اللطائف، تمه معرفه الصحابه الوظایف، عوالی التابعین، المغیث، الزیادات. وی به سال 581 هجری قمری در اصفهان در گذشت. (الاعلام زرکلی ج 7 ص 202) (ریحانه الادب ج 5 ص 276). رجوع به وفیات الاعیان ج 1 ص 486و تتمه المختصر ابن الوردی ج 2 ص 95 و طبقات الشافعیه ج 4 ص 90 و دیگر مآخذ مذکور در الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَدْ یَ نی ی / مَدْ یَ)
منسوب به مدین. رجوع به مدین شود
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دی)
سعید بن خالد بن محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه الاموی عثمانی فدینی. با مأمون همزمان بود ودر روزگار وی خروج کرد و پس از ابوالعمیطر علی بن یحیی مدعی خلافت شد... آنگاه یحیی بن صالح با سپاهی بدو روی آورد و چون به نزدیک دژ (حصن) وی که به فدین معروف به ود رسید، فدینی از آنجا بگریخت و یحیی بن صالح دژرا بگرفت و منهدم کرد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نی یَ)
نیزۀ منسوب به ردینی یا ردینه. (ناظم الاطباء).
- قناه ردینیه، منسوب است به ردینه. (منتهی الارب). رجوع به ردینی و ردینه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نَ)
نام زن سمیره و هر دو نیزه راست کردندی و از اینجاست که گویند: قناه ردینیه و رمح ردینیه، یعنی منسوب به ردینه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردینی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَنَ)
جزیره ای است که کشتی ها در آنجا لنگر اندازند. گویند: قریه ای است که در آنجا نیزه ها یافت شود. بنابر قول دیگر بلوکی است که در آنجا نیزه بعمل آورند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن المرتفع... رهینی. او از عبدالله بن زبیر، و ابن عیینه از وی روایت دارد. رهینی در غزوۀ یرموک شهید شد. (از لباب فی تهذیب الانساب)
شیخ علی رهینی. او راست: 1- تحفهالراغبین فی حفظ عقائدالدین. 2- حاشیه علی تحفهالراغبین فی حفظ عقائدالدین. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ نا)
یا رطینا یا رطّینی ̍ سخن، و گفته اند سخن نامفهوم. گویند: مارطیناک هذه، ای ’ماکلامک’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دی)
منسوب به فدین. رجوع به فدّین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَءْ کُءْ)
مصدر به معنی ردّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازگردانیدن. (آنندراج). و رجوع به ردّ شود
لغت نامه دهخدا
(رُطْ طَ نا)
رطینی ̍. رطینا. (از اقرب الموارد). رجوع به رطینا و رطینی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
منسوب است به رشین که دیهی است از دیه های جرجان. رجوع به رشین و رشینی (ادریس بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(رُشَ)
ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی، از مردم جرجانست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس، ذیل مادۀرشن). مؤلف تاج العروس گوید: او از اسحاق بن صلت روایت دارد و احمد بن حصن نقدی از او روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان سنگی شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 1300 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و توتون و حبوب. صنایع دستی آن قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رطینی
تصویر رطینی
سخن پارسی، سخن پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میردین، یکی از اقسام شب بو که گلهای بنفش دارد خیری میر دینی شب بوی هفت رنگ، بافته حریری که زنان از آن پیراهن میساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح دادن اموردینی
تصویر شرح دادن اموردینی
نیکختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینی
تصویر دینی
منسوب به دین مربوط به دین، مرد دین متدین دانای دینی (مرزباننامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینی
تصویر دینی
مذهبی
فرهنگ واژه فارسی سره