جدول جو
جدول جو

معنی ردیمه - جستجوی لغت در جدول جو

ردیمه
(رَ مَ)
کرانۀ دو جامۀ بهم دوخته. ج، ردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ردیمه
دو تکه دو جامه که بر هم دوخته شود
تصویری از ردیمه
تصویر ردیمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحیمه
تصویر رحیمه
(دخترانه)
مؤنث رحیم، مهربان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
(دخترانه)
مؤنث ندیم، همنشین و هم صحبت، به ویژه با بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رقیمه
تصویر رقیمه
نامه، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیمه
تصویر قدیمه
مؤنث واژۀ قدیم، پیشین، دیرین، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
زن یا دختری که همراه و همنشین ملکه یا دیگر زنان برجسته دربار بود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
مؤنث قدیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قدیم شود. ج، قدائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
ده کوچکی است از دهستان دودج ودادیان بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 15هزارگزی خاور شیراز و یکهزارگزی راه فرعی شیراز به خرامه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رقیمه. زن عاقلۀ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد) ، صحیفۀ نوشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود.
- رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان).
- ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان).
، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
تأنیث رمیم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رمیم شود
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ مَ)
تصغیر تنور، دو بلد است از نواحی خابور و هر دو بر کنار نهر خابور واقعند. (از معجم البلدان). تنینیرالعلیا و تنینیرالسفلی دو ده است در خابور. (منتهی الارب). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
مؤنث ردی ٔ. (یادداشت مؤلف). رجوع به ردی ٔ شود.
- ردیئهالهضم، ناگوارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
جاریه رخیمه، دختر نرم و آسان گوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به رخیم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رتایم، رتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَنَ)
جزیره ای است که کشتی ها در آنجا لنگر اندازند. گویند: قریه ای است که در آنجا نیزه ها یافت شود. بنابر قول دیگر بلوکی است که در آنجا نیزه بعمل آورند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نَ)
نام زن سمیره و هر دو نیزه راست کردندی و از اینجاست که گویند: قناه ردینیه و رمح ردینیه، یعنی منسوب به ردینه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردینی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
ارض مدیمه، زمین باران پیوسته رسیده. (منتهی الارب). ما اصابته الدیمه. گویند: مکان مدیم و ارض مدیمه. (ازاقرب الموارد). مدیمه، زمینی که دیمه - باران آرام اما متوالی - بر آن باریده باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مدیمه. (متن اللغه). رجوع به مدیم و مدیمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ)
ندیمه. رجوع به ندیمه و ندیم شود، در اصطلاح درباریان، زنی که مصاحب و همراه و همراز ملکه یا دیگر زنان برجستۀ دربار است
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
حریف شراب. همنشین بزرگان. (منتهی الارب). تأنیث ندیم. رجوع به ندیم شود. ج، ندام
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
موش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
ندیمه در فارسی مونث ندیم همدم مونث ندیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیمه
تصویر قدیمه
مونث قدیم جمع قدیمات قدائم. مونث قدیم، جمع قدیمات قدائم
فرهنگ لغت هوشیار
رقیمه (از تازی رقیم) : پارسا زن، نبشته نوشته نبشته، مراسله مرقومه جمع رقیمجات. یا رقیمه اول عرش، حرف الف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیمه
تصویر رخیمه
مونث رخیم آسانگوی، سست آوا: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتیمه
تصویر رتیمه
نخ انگشت رشته ای که برای یاد آوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیمه
تصویر ندیمه
((نَ مِ یا مَ))
مؤنث ندیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقیمه
تصویر رقیمه
نوشته، مراسله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره
خط، دستخط، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مصاحب، ملازم، همراه، همنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی