جدول جو
جدول جو

معنی ردهه - جستجوی لغت در جدول جو

ردهه
(رَ هََ)
مغاکی در زمین بلند درشت و یا در سنگ که آب در وی گرد آید. ج، رده، رده ، ردّه ، رداه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوراب در کوه. (مهذب الاسماء). گوراب. (تفلیسی). گودالی که در آن آب باران و جز آن جمع شود. (از اقرب الموارد) ، پشته مانندی از زمین درشت سنگناک. ج، رده ، رده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خانه بزرگترین خانه ها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه ای که بزرگتر از آن نباشد، آب برف، جامۀ کهنۀ بدبافت. ج، رده، رداه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهه
تصویر دهه
ده، ده واحد از چیزی، هر قسمت ده تایی از چیزی که ده تا ده تا یا به قسمت های ده تایی تقسیم شود، ده روز از ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رده
تصویر رده
رج، رجه، صف، رسته، قطار، برای مثال رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی - ۱/۱۶)، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد، مقام، کلاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رده
تصویر رده
ارتداد، از دین برگشتگی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ غَ)
ردغه. آب و گل تنک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گل تنک. ج، ردغ، رداغ. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، گلزار سخت. ج، ردغ، ردغ. جج، رداغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زردابۀ دوزخیان. (آنندراج).
- ردغهالخبال، زردابۀ دوزخیان است. حدیث: من قال فی مؤمن ما لیس فیه وقفه اﷲ فی ردغهالخبال، حتی یخرج مما قال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ردغ، ردغات. (المنجد). عصارۀ اهل آتش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
در تداول عامه و تداول کودکان حرف استفهام انکاری است معادل چرا چنین کنی ؟ چرا چنین گویی ؟! کلمه ای است نمودن اعتراض و کراهت را. علامت تعجب و انکار فعل فاعلی است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ / هَِ)
منسوب به راه. آنچه به راه نسبت داده شود.
- همه رهه، یک رهه. (یادداشت مؤلف) :
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است.
عنصری.
- یک رهه، یکسر. یکسره. بالتمام. یکباره. یکبارگی. (یادداشت مؤلف) :
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یک رهه بازار و قیمت سرواد.
لبیبی.
رجوع به ره در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نَ هََ)
بسیاری مال. (مهذب الاسماء). بسیاری از صامت یا ماشیه و ناطق یا بیست از گوسفند و مانند آن و صد از شتر و هزار از صامت. (منتهی الارب) (آنندراج). مال بسیاری از صامت و گفته اند آن بیست گوسفند و امثال آن است و صد شتر و هزار صامت و مانند آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سنگ بزرگ. ج، ردی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سنگ. ج، ردی ̍. (مهذب الاسماء). صخره. ج، ردی ̍. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ردهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ردهه، به معنی مغاکی در زمین بلند درشت یا در سنگ که آب در وی گرد آید. (آنندراج). و رجوع به ردهه شود
مؤنث رداء. (منتهی الارب). چادر و بالاپوش و رداء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
پارۀ زاید که در دامن خیمه و یا سپس خرگاه درآرند یا پرده ای که در آخر خیمه بیفزایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پرده ای که در سپس خیمه باشد. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در قسمت شمالی غربی مشهد واقع و دارای رگه های مختلف زغال سنگ است
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ غَ)
ردغه. رجوع به ردغه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَخَ)
یک قطعه از گل تنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
آنچه باقی ماند در خنور خرما. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
منسوب به راه. (ناظم الاطباء). راه مثل چارراهه. (فرهنگ نظام).
- آب راهه، راه آب و مجرای آب و نهر. (ناظم الاطباء).
، گذرگاه سیل، سیلاب
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از اعمال طهران دارای معدن ذغال سنگ
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
ردیئه. مؤنث ردی ّ (ردی ٔ). خبیثه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است از سند. (ازحدود العالم چ دانشگاه ص 125). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُدْ دَهْ)
جمع واژۀ ردهه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ردهه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
پادشاه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 21) (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ هََ)
رحمت و مهربانی و مرحمت. (ناظم الاطباء). رحمت. مهربانی. (منتهی الارب). رحمت و رأفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ یَ)
نوعی از برافکندن چادر. گفته میشود: هو حسن الردیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ یَ)
مؤنث ردی (رد). (از منتهی الارب). امراءه ردیه، زن هالک. (ناظم الاطباء). رجوع به ردی و رد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفهه
تصویر رفهه
مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداه
تصویر رداه
سنگ بزرگ خرسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردحه
تصویر ردحه
پرده چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغه
تصویر ردغه
زردابه دوزخیان گل و لای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهه
تصویر دهه
هر قسمت ده تائی از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهه
تصویر دهه
((دَ هِ))
ده واحد از چیزی، ده روز از ماه، هر ده سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رده
تصویر رده
((رِ یا رَ دِّ))
از دین برگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رده
تصویر رده
((رَ دِ))
صف، قطار، دسته، هر چیز که در یک راسته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
کج باران
فرهنگ گویش مازندرانی