جدول جو
جدول جو

معنی ردعاء - جستجوی لغت در جدول جو

ردعاء
(رَ)
مؤنث اردع. ماده میش سیاه سینۀ سپیدبدن. ج، ردع. (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
مؤنث ادرع. رجوع به ادرع شود، گوسپند سپید گردن و سینه و سیاه ران. (از منتهی الارب). گوسپندی که سرش سیاه و سایر قسمتهای بدنش سفید باشد. (از اقرب الموارد). ج، درع، لیله درعاء، شبی که ماه آن قریب صبح طلوع کند. ج، درع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و برخی جمع آنرا درع دانند که در ’ثلاث درع و ثلاث ظلم’بمناسبت ظلم چنین آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب). چادر زیرپوش. (دهار). جامه ای که بر سر و قد گیرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفاع. (منتهی الارب). ج، اردیه. (یادداشت مؤلف). تثنیه: ردأان و رداوان. مؤنث: رداه. (منتهی الارب) : آن ولایات دیگر به بهجت ملک و رداء سلطنت او آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). به رداء کفر مرتدی (متردی) شده و مرتد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272).
- خفیف الرداء، اندک عیال وکم قرض. (از اقرب الموارد). کم عیال و کم وام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- غمرالرداء، بسیاراحسان و فراخ عطیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخی. کثیرالاحسان. (یادداشت مؤلف).
، شمشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سیف. گویند: قنّعه رداءه، یعنی شمشیر او. (از اقرب الموارد) ، کمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). قوس. (از اقرب الموارد) ، عقل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). خرد. (از اقرب الموارد) ، جهل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر چیزکه زینت دهد و یا عیب ناک گرداند (از اضداد است). (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). دین. (از اقرب الموارد) ، حمیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). وشاح. ج، اردیه. (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیه عبارت است از ظهور حق بر عبدکه آن اظهار صفات حق است به حق از بنده. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح صوفیه عبارت است از ظهور به صفات حق و در اصطلاح مشایخ ظهور صفات حق است بر بنده. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رعا. جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 50). رجوع به راعی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خواهانی نمودن. (از منتهی الارب). رغبت کردن به کسی. (از اقرب الموارد) ، خواندن کسی را. (از منتهی الارب). ندا دادن و فراخواندن کسی را. (از اقرب الموارد). خواندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : لاتجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضاً. (قرآن 63/24) ، قرار ندهید خواندن رسول را بین خود، چون خواندن برخی از شما برخی را. و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لایسمع اًلا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لایعقلون. (قرآن 171/2) ، و مثل کسانی که کفر ورزیدند چون مثل کسی است که بانگ زند بدانچه نمی شنود جز خواندنی و آوازی را، که آنان کرانند و گنگانند و کوران و تعقل نمی کنند. قال ربی اًنی دعوت قومی لیلاًو نهاراً فلم یزدهم دعائی اًلا فراراً. (قرآن 5/71 -6) ، گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز فراخواندم ولی خواندن من نیفزود ایشان را جز فرار. اًنک (فاًنک) لاتسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعاء اًذا ولّوامدبرین. (قرآن 80/27 و 52/30) ، همانا تو مردگان را نمی شنوانی و به کران خواندن را نمی شنوانی هرگاه پشت کنند و روی برگردانند. قل اًنما انذرکم بالوحی و لایسمع الصم الدعاء اًذاما ینذرون. (قرآن 45/21) ، بگو شما را فقط به وحی بیم می کنم و کران خواندن را نمی شنوند چون بیم کرده شوند، بدعوت خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، (متعدی با ’ل’) دعای خیر کردن کسی را. (از منتهی الارب). دعای نیک کردن. (از دهار) خیر و نیکی خواستن برای کسی. (از اقرب الموارد) ، (متعدی با علی ̍) دعای بد کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از دهار). شر و بدی خواستن برای کسی. (از اقرب الموارد) ، فرودآوردن خدا بر کسی سختی و ناپسند را. (از منتهی الارب). فرودآوردن خداوند کسی را در زشتی و مکروه، استعانت و کمک خواستن از کسی. (از اقرب الموارد) ، راندن کسی را. (از منتهی الارب). روانه کردن کسی را به کاری. (از اقرب الموارد) ، نامیدن کسی را به اسمی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی گذاشتن شیر را در پستان تا دیگر فرودآید. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
شخص بسیار دعاکننده، و مؤنث آن دعاءه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعا. واحد ادعیه. (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، أدعیه. (ناظم الاطباء)، در عرف علما کلمه ای است انشائی دلالت کننده بر طلب با اظهار خضوع، و آنرا سؤال نیز گویند. و اما اینکه گویند دعا طلب فعل است با اظهار پستی و خضوع، مراد از طلب در این مورد سخنی است که دال بر طلب باشد، و اطلاق طلب بر کلام نیز آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به دعا شود: و ما دعاء الکافرین اًلا فی ضلال. (قرآن 14/13 و 50/40) ، و دعای کافران نیست جز در گمراهی. عسی ألاأکون بدعاء ربی شقیاً. (قرآن 48/19) ، شاید به دعای پروردگارم، نگون بخت نباشم. ربنا و تقبل دعاء ربنا اغفر لی و لوالدی ّ و للمؤمنین یوم یقوم الحساب. (قرآن 40/14- 41) ، پروردگارا دعای مرا بپذیر ومرا و والدینم را و مؤمنان را در روز قائم شدن حساب بیامرز. و یدع الانسان بالشر دعأه بالخیر و کان الانسان عجولاً. (قرآن 11/17) ، انسان شر را درخواست می کند مثل درخواست کردنش خیر را، و انسان شتابزده است.
- دعاء عریض، دعای بسیار. (از منتهی الارب) : و اًذا أنعمنا علی الانسان أعرض و نآ بجانبه و اًذا مسه الشر فذودعاء عریض. (قرآن 51/41) ، و هرگاه بر انسان نعمت روا داریم روی بگرداند و جانبش را دورکشد، و چون بدی او را رسد پس صاحب دعایی پهن و بسیار شود.
- سمیع الدعاء، شنوندۀ دعا: قال رب هب لی من لدنک ذریه طیبه اًنک سمیع الدعاء. (قرآن 38/3) ، گفت (زکریا) ای پروردگار من فرزندی پاکیزه از نزدت مرا ببخش که تو شنوندۀ دعایی. الحمد ﷲ الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق اًن ربی لسمیع الدعاء. (قرآن 39/14) ، سپاس خدای را که در بزرگسالی اسماعیل و اسحاق را به من ارزانی داشت که پروردگار من شنوندۀ دعا است
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
ج ودیع. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
جمع واژۀ ردیف. (منتهی الارب). رجوع به ردیف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروع. (ناظم الاطباء). ناقه و اسب مادۀ تیزهوش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقه تیزهش و کذلک الفرس و لایوصف به الذکر. (منتهی الارب) ، زن به شگفت آرنده از حسن و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ضَ)
جمع واژۀ رضیع. (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به رضیع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارصع. زن لاغرسرین. (مهذب الاسماء). زن لاغرسرین و هر دو کنار شرم لاغر. ج، رصع. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). زن رسحاء. (لاغرسرین). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارسع. زن دردمند نیام چشم. (ناظم الاطباء) ، عین رسعاء، چشمی که نیامش برچفسیده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رسع. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افدع. (منتهی الارب). رجوع به افدع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رُو)
دعوی کردن، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). دعوی کردن بچیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ وُ)
رداءه. تباه شدن و فاسد گردیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به رداءه شود
لغت نامه دهخدا
بالاپوش دو تهی، تاژ چادر (خیمه)، شمشیر، کمان، خرد، بیخردی از واژگان دو پهلو، آراینده، زشت کننده، رام، بخشنده، شادابی تازگی جوانی، شید جامه ای که روی جامه دیگر پوشند جبه بالاپوش جمع اردیه. یا ردای نیل آسمان، شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رداء
تصویر رداء
((رَ))
بالاپوش، جبه، جمع اردیه
فرهنگ فارسی معین