جدول جو
جدول جو

معنی ردخ - جستجوی لغت در جدول جو

ردخ
(تَ قَیْ یُ)
شکستن سر کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج). شدخ
لغت نامه دهخدا
ردخ
(رَ)
هر چیز که در میان کاواک باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ردخ
(رَ دَ)
گل تنک و سخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، لغتی است در ردغ. (از اقرب الموارد). رجوع به ردغ شود
لغت نامه دهخدا
ردخ
سر شکستن، کاواک میان تهی گل فراوان
تصویری از ردخ
تصویر ردخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدخ
تصویر آدخ
(پسرانه)
خوب، نغز، خجسته، مبارک، میمون (فتحه ت) ، برآمدگی های کوچک تپه مانند روی زمین، تل (ضمه ت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راخ
تصویر راخ
غم، غصه، اندوه، رنج، برای مثال دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی - مجمع الفرس - راخ)، گمان و اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدخ
تصویر آدخ
خوب، نیکو، نغز، خجسته، میمون، برای مثال گر به شارستان علم اندر بگیری خانه ای / روز خویش امروز و فردا آدخ و میمون کنی (ناصرخسرو۱ - ۴۴۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رده
تصویر رده
ارتداد، از دین برگشتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رده
تصویر رده
رج، رجه، صف، رسته، قطار، برای مثال رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی - ۱/۱۶)، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد، مقام، کلاسه
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ دِ)
کلان از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ خَ)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. در 9 هزارگزی جنوب غربی خمام و هفت هزار و پانصد گزی غرب راه خمام به رشت، در جلگه مرطوب معتدل هوائی واقع و دارای 350 تن سکنه است. آبش از طش رود و سفیدرود. محصولش برنج، کنف، صیفی، ابریشم و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُهََ / هَُ)
در تداول عامه، ردشدنی. خورای رد شدن. سزاوار ترک. ترک کردنی: ردخور ندارد، قطعی است. حتمی است. (فرهنگ فارسی معین). دعای او ردخور ندارد، ردناشدنی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَخَ)
یک قطعه از گل تنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدخ
تصویر شدخ
آفکانه افکانه بچه نارس که از زهدان بیفتد، گل زرشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخ
تصویر ریخ
سرگین، غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزخ
تصویر رزخ
خستن به نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنخ
تصویر رنخ
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخ
تصویر رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روخ
تصویر روخ
گیاهی است بدون برگ و بار که در میان آب روید و از آن حصیر بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردا
تصویر ردا
چادر، دوش انداز، جامه که بر سر و قد گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردح
تصویر ردح
درد کم زمان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردف
تصویر ردف
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردی
تصویر ردی
بالاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسخ
تصویر رسخ
انتقال روح از جسم انسان به جسم گیاه یا جماد
فرهنگ لغت هوشیار
بخشش اندک فغیازک، بهره از پروه (غنیمت جنگی) عطای اندک دادن، سهمی از غنائم جنگی که - طبق مقررات اسلامی - بکسانی که در جنگ شرکت کرده اند دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راخ
تصویر راخ
اندوه غم غصه. فراخزیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدخ
تصویر آدخ
خوب، نغز، نیکو، میمون، مسعود، مبارک، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره