ارض وخیمه، زمین که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (بلده...) شهر ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهری که برای سکنی ̍ ناسازوار باشد. رجوع به وخمه شود، وخیم و کارهایی که انجام آن منجر به بدی گردد. (از ناظم الاطباء). رجوع به وخیم شود
ارض وخیمه، زمین که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (بلده...) شهر ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهری که برای سکنی ̍ ناسازوار باشد. رجوع به وخمه شود، وخیم و کارهایی که انجام آن منجر به بدی گردد. (از ناظم الاطباء). رجوع به وخیم شود
رشینه که صمغ درخت صنوبر است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشینه و صمغ درخت صنوبر و راتینج. (ناظم الاطباء). به معنی رشینه است که صمغ درخت صنوبرباشد و به عربی راتینج خوانند و بعضی گویند راتینج لغتی است رومی و بعضی دیگر گویند معرب رخینه است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به رشینه شود، رچنیده که هر چیز سخت شده باشد. (لغت محلی شوشتر)
رشینه که صمغ درخت صنوبر است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشینه و صمغ درخت صنوبر و راتینج. (ناظم الاطباء). به معنی رشینه است که صمغ درخت صنوبرباشد و به عربی راتینج خوانند و بعضی گویند راتینج لغتی است رومی و بعضی دیگر گویند معرب رخینه است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به رشینه شود، رچنیده که هر چیز سخت شده باشد. (لغت محلی شوشتر)
نرم و سهل گردیدن کلام. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی) ، نرم و آسان گوی شدن کسی. (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه. (آنندراج) (منتهی الارب)
نرم و سهل گردیدن کلام. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی) ، نرم و آسان گوی شدن کسی. (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه. (آنندراج) (منتهی الارب)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قطعه ای از رخام. (از المنجد) ، یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایرۀ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات. (مفاتیح العلوم)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قطعه ای از رخام. (از المنجد) ، یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایرۀ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات. (مفاتیح العلوم)
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رتایم، رتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رَتایِم، رِتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود. - رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان). - ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان). ، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)