جدول جو
جدول جو

معنی رخیخ - جستجوی لغت در جدول جو

رخیخ
(رَ)
گل نرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریخ
تصویر ریخ
سرگین آبکی انسان یا حیوان، سرگین، غایط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
ارزان، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
زیست فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش،یعنی خفض و سعۀ آن. (از اقرب الموارد) ، زمین نرم. (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رخاخی ّ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج، رخاخی ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ خی ی)
رجل رخی، مرد فراخ زیست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج).
- رخی البال، آنکه در نعمت و فراخی و آسایش و فراخی زندگانی است. (از ناظم الاطباء). واسعالحال. (از اقرب الموارد) : اذا تمشی (الخمر) فی عظامک جعلک خالی الذرع فسیح الباع رخی البال رحب الهمه واسعالنعمه... (شریشی).
، عیش فراخ. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خی)
ابوموسی هارون بن عبدالصمد... رخی نیشابوری. وی از یحیی بن یحیی و جزاو خبر شنید و ابوحامد بن الشرقی از او روایت دارد. رخّی بسال 285 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خی)
منسوب است به رخ ّ، و به گمان من همان ریخ معروف در افواه عوام باشد که ناحیه ای است در نیشابور. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراخ و گشاده گردیدن میان هر دو ران چندان که با هم نپیوندد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دوری و گشادگی مابین دو ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فضله (انسان و حیوان) که آبکی باشد، سرگین، غایط، (فرهنگ فارسی معین)، فضلۀ انسان و دیگر حیوانات که روان و بطور اسهال دفع شود، (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از برهان)، فضلۀ ریق صاحب اسهال، (ازانجمن آرا) (آنندراج)، نجاست، (زمخشری)، پیخال مرغ، (غیاث اللغات)، سرگین، (لغت فرس اسدی) :
دم او برتافت هرکس پس درآوردش بکار
ریخ او آلود هرکس را میان ران و زهار،
سوزنی،
- ریخ زدن، دفع کردن فضلۀ روان و آبکی، (ناظم الاطباء)، خج، ذرمله، خذرقه، هر: جلط، ریخ زدن، جوار، بیماری ریخ زدن مردم را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عظم مخیخ، استخوان بامغز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گیاه اندک گردیده و نهان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
مغز کوچک. خردمغز. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مخچه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ارزان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ سروری) (دهار). کم بها. ارزان، مقابل گران. (یادداشت مؤلف) :
نحاس و صفر مس و روی آنک است سرب
حلی است زیور و غالی گران رخیص ارزان.
ابونصر فراهی (نصاب الصبیان).
، نرم و نازک از جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاه نرم و نازک. (از اقرب الموارد) ، مرگ زودکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). مرگ سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کلام نرم و آسان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و آسان. (از اقرب الموارد) ، جاریه رخیم، دختر نرم و آسان گوی و سست آواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دختر نرم و آسان گوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخیمه شود. مرد نرم آواز و ضعیف. (غیاث اللغات). نرم آواز. (دهار) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نرم و آسان گوی. (از اقرب الموارد) ، کنایه از زاهد. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مهمیز. (ناظم الاطباء). تازیانه. (از شعوری ج 2 ص 12) ، آب پنیر، شیرزنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رخ ّ که مهره ای است در شطرنج. (آنندراج). ج رخ ّ. (دهار) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
رخراخ. گل تنک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رخراخ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرد کلان و ستبر، پالان شتر کلان و بزرگ. (ناظم الاطباء). پالان بزرگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
خر خرکردن در خواب. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به کخ ّ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ خَ)
نام جایی است که تمیم را واقعه ای در آن بوده است. این موضع در دومرحلگی ’فلج’ و بر سر راه زائران کعبه قرار دارد. زید الخیل نام این موضع را در بیت خود آورده است:
غدت من زخیخ ثم راحت عشیه
بحرّان ارقال العتیق المجفز.
رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(زُ خَ)
تصغیر زخ بمعنی دفع کردن و راندن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فخیخ
تصویر فخیخ
فرفر آوای دهان، خور و پف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخین
تصویر رخین
مهمیز، تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیم
تصویر رخیم
سخن آسان، آسانگوی، سست آوا، آوای پایین زیر نرم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
ارزان، کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رخ، رخ ها در شترنگ پیلمرغ ها زیست فراخ، زمین فراخ، زمین دمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخ
تصویر ریخ
سرگین، غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیخ
تصویر ربیخ
پالان بزرگ پالان ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیم
تصویر رخیم
((رَ))
نرم آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخ
تصویر ریخ
((خْ))
کینه، نفرت، ریغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخیص
تصویر رخیص
((رَ))
ارزان، کم بها
فرهنگ فارسی معین
ارزان، کم بها، مناسب
متضاد: گران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالت غلتاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب کوتاه چرت
فرهنگ گویش مازندرانی