جدول جو
جدول جو

معنی رخوصت - جستجوی لغت در جدول جو

رخوصت
(رُ صَ)
رخاصه. نرمی و نازکی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رخوصه و رخاصه شود
لغت نامه دهخدا
رخوصت
نازک اندامی
تصویری از رخوصت
تصویر رخوصت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخوت
تصویر رخوت
رخت ها، لباسها، جمع واژۀ رخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخوت
تصویر رخوت
نرمی و سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخصت
تصویر رخصت
اذن، اجازه، در فقه تسهیلاتی در امور شرعی برای موارد خاص
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ رخت فارسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). جمع واژۀ رخت. (غیاث اللغات) :
بنما در بساط فرش رخوت
سالکان مسالک اطوار.
نظام قاری.
بنما در میان جمع رخوت
نرمه ای کز وی آید اینهمه کار.
نظام قاری.
مانده ام در کوب حالی زین رخوت
تا چه نوع آید برون از جندره.
نظام قاری.
از رخوتم عاریت کردی طلب
چون برم از پیش یاری آمدی.
نظام قاری.
گرچه سلطان است در جمع رخوت
جامۀ قلب است چون شد دامنش.
نظام قاری.
فصل دوازدهم در بیان شغل صاحب جمع رکابخانه، رخوت حمام خاصه و آنچه متعلق به آن است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 32).
و رجوع به رخت شود
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَ)
رخوه. سستی. (یادداشت مؤلف) :
بر نیک صبر کرد نباید که رخوت است
بر بد شتاب کرد نباید که از هواست.
ناصرخسرو.
، نرمی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رخوه و رخوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ)
اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازۀ حرکت و کوچ. (ناظم الاطباء). جواز. (ناظم الاطباء). دستوری. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (یادداشت مؤلف) (فرهنگ نظام). اجازت. (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات). اجازه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
به آواز گفتی پس آن نامدار
که گر رخصتم بودی از شهریار....
فردوسی.
اگر رخصت شاه بودی که من
بیایم به نزدیک آن انجمن....
فردوسی.
زاغ گفت آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهدۀ آن بیرون توان آورد. (کلیله و دمنه). گفت: می اندیشم... بهر وجه که ممکن گردد بکوشم تا او را درگردانم که اهمال و تقصیر را در مذهب حمیت رخصت نبینم. (کلیله و دمنه).
رخصت این حال ز خاقانی است
کو به سخن بر سر افلاک شد.
خاقانی.
، رخصت یا رخصت از مردان، اصطلاحی است کشتی گیران را و آن بزرگداشت گونه است پیران فن را که هنگام آغاز ورزش پهلوانان بر زبان می رانند، ارزانی و وسعت. (منتخب اللغات از غیاث اللغات). فراخی دادن. فراخی. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 152) ، آسانی. (منتخب اللغات از غیاث اللغات) ، سهل انگاری. آسان گرفتن. رفتار دور از هر نوع شدت. زیاده روی در ملایمت. ملایمت. نرمی. (کلیله و دمنه چ مینوی حاشیۀ ص 103) : و هر که از ناصحان در مشاورت... به رخصت و غفلت راضی گردد از فواید رای راست و منافع علاج به صواب و میامن مجاهدت در عبادت بازماند. (کلیله و دمنه).... پادشاه در مذهب تشفی صلب باشد و در دین انتقام غالی، تأویل و رخصت را البته در حوالی سخط و کراهیت راه ندهند. (کلیله و دمنه). در جمله خرد و بزرگ آن را که رسانند تأویل باید طلبید و گرد رخصت و دفع گشت. (کلیله و دمنه) ، فرمان. (یادداشت مؤلف) ، وداع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رخاصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نازک اندام شدن. (آنندراج). مصدر است از رخص به معنی نرم. (منتهی الارب) : و له (و لعصی الراعی) ورق شبیه بورق البنداب الا انه اطول منه و اشد رخوصه. (تذکرۀ ابن بیطار). رجوع به رخاصه و رخوصت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخصت
تصویر رخصت
اذن و پروانه و پروانگی و اجازه حرکت و کوچ، دستوری، اجازت، اجازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوت
تصویر رخوت
سستی، نرمی، آسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاصت
تصویر رخاصت
نرم شدن نازک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخودت
تصویر رخودت
نرمی، فراخی، ارزانی، بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوصه
تصویر رخوصه
نازک اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوفت
تصویر رخوفت
تنکی سستی خاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوت
تصویر رخوت
((رِ وَ))
سستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخصت
تصویر رخصت
((رُ صَ))
اجازه، دستور، اذن، جواز، پروانه
فرهنگ فارسی معین
بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد