جدول جو
جدول جو

معنی رخج - جستجوی لغت در جدول جو

رخج
(رُ)
ناحیه ای از نواحی بست. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). نام شهری است که آنرا عوام رخد گویند. (دهار). معرب رخد، و آن نام شهری است به مجاورت سجستان. (یادداشت مؤلف). رجوع به فهرست ایران باستان و الوزراء و الکتاب ص 218 و 219 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 377 و 381 و 400 و ج 3 ص 1118 و ایران در زمان ساسانیان ص 21 و حدائق السحر ص 94 و لباب الالباب ج 1 ص 300 و رخد شود
لغت نامه دهخدا
رخج
(رَ خَ / رَ)
فرومایه و دون و ناکس، کج خلق و بدخوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رخج
فرق سر تارک
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخک
تصویر رخک
(دخترانه)
مرکب از رخ (چهره، صورت) + ک (نشانه تحبیب)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
زشت، بی مقدار، پست، برای مثال دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم / که بد نتیجۀ طبع ورخج مردارم (سوزنی- مجمع الفرس - ورخج)
فرهنگ فارسی عمید
(رُخْ خَ)
منسوب است به رخجیه که قریه ای است در نزدیکی بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خَ)
ابوالحسن علی بن حسین. او راست: احاسن المحاسن، چ 1301 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خَ جی یَ)
دیهی است در یک فرسنگی بغداد در کلوادی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
فرخج. ورخچ. زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل. (ناظم الاطباء) :
پیش دلشان سپهر انجم
این بوده ورخج و این تخجّم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پرخچ. (رشیدی) (برهان). پرخش. (اسدی) (جهانگیری) (رشیدی). فرخچ. (رشیدی). فرخش. (جهانگیری) (رشیدی). فرخج. (جهانگیری). کفل و ساغری اسب و استر و خر و گاو و امثال آن باشد. (برهان). و رجوع به پرخش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ / بَ رَ)
زشت و نازیبا و زبون. فرخج. برخچ. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). رجوع به برخچ شود، رفتار. معامله. مصاحبت. (یادداشت مؤلف) ، تقاطع، تصادف. صدفه. (یادداشت مؤلف). بهم رسیدگی با شدت
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتج
تصویر رتج
درماندن سخنران در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب رستم است، هراسب خوب و تندرو را گویند و بمعنای قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختج
تصویر رختج
پارسی تازی گشته رخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخا
تصویر رخا
سست و نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخل
تصویر رخل
بره ماده
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره راجها که برخی گونه هایش بصورت درختچه و برخی دیگر بصورت درخت میباشد. برگهایش بیضوی و متناوب و براق و کناره های برگهایش دارای بریدگی هایی نوک تیز میباشد. گلهایش سفید و دارای تقارن محوری است. یا راج معمولی درختی است دو پایه که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و تنه اش مستقیم است و شاخه هایی که از آن متفرع میشود دارای پوست صاف و سبز رنگ میباشد. میوه اش باندازه آلبالو و برنگ قرمز تند است. از بافتهای قسمت زیر پوست این گیاه پس ازساییدن نوعی چسب تهیه میکنند که مانند سریش مصرف میشود خاس خاش طیم شرابه. یا راج اربو بارانک. یا راج راجها تیره ای از گیاهان که نمونه آن راج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخج
تصویر پخج
پهن پخش پخچ پخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
ورخچ: سبحانک می گفتم آواز خر آمد. دلم ورخج و مشوش شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
زشت بدگل نازیبا، نامتناسب ناشایسته، پلید، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخج
تصویر پرخج
کفل و ساغری اسب و استر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعج
تصویر رعج
دارا گشتن، پر فرزندی، نا آرامی رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
((وَ رَ))
چرکین، پلید، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
((فَ رَ خْ))
زشت، نازیبا، نامتناسب، ناشایسته، ناپاک، پلید، سست، ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرج
تصویر خرج
هزینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنج
تصویر رنج
مشقت، زحمت، محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخجوش
تصویر رخجوش
آکنه
فرهنگ واژه فارسی سره