جامۀ خواب که مجموع لحاف و برخوابه (توشک) و متکا و بالش و غیره است. فراش. بستر. جا. جای. بسترآهنگ. (یادداشت مؤلف). - رختخواب افکندن در جایی، ساکن شدن در آن جای. مقیم گردیدن در آنجا. اقامت ورزیدن و قرار گرفتن در آنجا: دوربینان در فراز کوه می دارند و ما در ره سیل حوادث رختخواب افکنده ایم. صائب. - رختخواب انداختن، پهن کردن رختخواب. انداختن بستر خواب. آماده ساختن جای خواب. - ، بمجاز، ساکن شدن. مقیم گشتن. رختخواب افکندن. رجوع به ترکیب رختخواب افکندن شود. - رختخواب پیچ، پارچه یا پوششی که رختخواب را بدان پیچند. (یادداشت مؤلف). - رختخواب دوز، امروزه لحاف دوز گویند. (یادداشت مؤلف). که رختخواب بدوزد. که به شغل دوختن رختخواب پردازد. و رجوع به لحاف دوز شود
جامۀ خواب که مجموع لحاف و برخوابه (توشک) و متکا و بالش و غیره است. فراش. بستر. جا. جای. بسترآهنگ. (یادداشت مؤلف). - رختخواب افکندن در جایی، ساکن شدن در آن جای. مقیم گردیدن در آنجا. اقامت ورزیدن و قرار گرفتن در آنجا: دوربینان در فراز کوه می دارند و ما در ره سیل حوادث رختخواب افکنده ایم. صائب. - رختخواب انداختن، پهن کردن رختخواب. انداختن بستر خواب. آماده ساختن جای خواب. - ، بمجاز، ساکن شدن. مقیم گشتن. رختخواب افکندن. رجوع به ترکیب رختخواب افکندن شود. - رختخواب پیچ، پارچه یا پوششی که رختخواب را بدان پیچند. (یادداشت مؤلف). - رختخواب دوز، امروزه لحاف دوز گویند. (یادداشت مؤلف). که رختخواب بدوزد. که به شغل دوختن رختخواب پردازد. و رجوع به لحاف دوز شود