جدول جو
جدول جو

معنی تختخواب

تختخواب
تخت چوبی یا فلزی که روی آن می خوابند
تصویری از تختخواب
تصویر تختخواب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تختخواب

رختخواب

رختخواب
بستر جامه خواب که مجموع لحاف و برخوابه و متکا و بالش و غیره می باشد، بستر، جای
فرهنگ لغت هوشیار

تخت خواب

تخت خواب
تخت چوبی یا فلزی که روی آن می خوابند
تخت خواب تاشو: تخت خوابی که بتوان سطح و پایه آن را روی یکدیگر جمع کرد و از آن به عنوان مبل استفاده کرد
تخت خواب
فرهنگ فارسی معین

رختخواب

رختخواب
جامۀ خواب که مجموع لحاف و برخوابه (توشک) و متکا و بالش و غیره است. فراش. بستر. جا. جای. بسترآهنگ. (یادداشت مؤلف).
- رختخواب افکندن در جایی، ساکن شدن در آن جای. مقیم گردیدن در آنجا. اقامت ورزیدن و قرار گرفتن در آنجا:
دوربینان در فراز کوه می دارند و ما
در ره سیل حوادث رختخواب افکنده ایم.
صائب.
- رختخواب انداختن، پهن کردن رختخواب. انداختن بستر خواب. آماده ساختن جای خواب.
- ، بمجاز، ساکن شدن. مقیم گشتن. رختخواب افکندن. رجوع به ترکیب رختخواب افکندن شود.
- رختخواب پیچ، پارچه یا پوششی که رختخواب را بدان پیچند. (یادداشت مؤلف).
- رختخواب دوز، امروزه لحاف دوز گویند. (یادداشت مؤلف). که رختخواب بدوزد. که به شغل دوختن رختخواب پردازد. و رجوع به لحاف دوز شود
لغت نامه دهخدا

تختهساب

تختهساب
نوعی سوهان که بدان تخته را می سایند. یا تخته ساب نرم. یکی از انواع سوهانهای مورد استعمال خاتمسازان که عاج آن ریز است
فرهنگ لغت هوشیار