جدول جو
جدول جو

معنی رخامی - جستجوی لغت در جدول جو

رخامی
(رُ ما)
باد نرم و نسیم. (ناظم الاطباء). باد نرم. (آنندراج) (منتهی الارب). باد ملایم. (از اقرب الموارد) ، درختی است. (ناظم الاطباء). درخت میوه ای است. (از شعوری ج 2 ص 27) ، گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعه ای از رخام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رخامی
(رُ)
منسوب به رخام که اشتغال به عمل سنگ رخام را می رساند. (از انساب سمعانی) ، هر چیز که از مرمر سازند. (ناظم الاطباء). هر چیز که از مرمر سپید سازند. (از شعوری ج 2 ص 27) :
کافر ار قامت همچون بت سیمین تو بیند
بار دیگر نکند سجدۀ بتهای رخامی.
سعدی.
، پارچۀ ظریف زری. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 27) ، یک نوع خار است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخامین
تصویر رخامین
(دخترانه)
رخام (عربی) + ین (فارسی) از جنس رخام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامی
تصویر رامی
(پسرانه)
رامتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخام
تصویر رخام
مرمر، سنگ مرمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامی
تصویر رامی
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
منسوب است به رخان که دهی است در شش فرسنگی مرو. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نُ می ی)
بلغمی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نخامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ما)
جمع واژۀ وخم، به معنی مرد گران سنگ و ناموافق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وخم شود، جمع واژۀ وخوم. رجوع به وخوم شود، جمع واژۀ وخیم. (ناظم الاطباء). رجوع به وخیم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به حوض رزام که محله ای است در مرو. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَقَوْ وُ)
نرم و سهل گردیدن کلام. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی) ، نرم و آسان گوی شدن کسی. (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قطعه ای از رخام. (از المنجد) ، یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایرۀ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احمد بن محمد بن خطاب رخانی، مکنی به ابوعبدالله. او از عبدان بن محمد و امثال وی روایت دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
سنگ وزین و سنگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرواریدی است که تیره و بی آب بود و آنرا جصی نیز خوانند. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
جمع واژۀ رتیم. قومی که از خوردن رتم بیهوشی آنها را عارض باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
درختی است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فزونی جگر. (منتهی الارب) (از آنندراج). زیادت کبد. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عامر بن محمد بن حسن رعامی. او راست: الروض الحسن فی اخبار مولانا صاحب السعاده حسن، فی ایام ولایته باقلیم الیمن (تألیف بین سال 988 و 992 هجری قمری) چ لیدن 1838 میلادی (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغه فی المهمله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رغابی ̍ شود، شعب قصبهالریه. (ناظم الاطباء). جگرگوشه. (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. لغه فی الرخامی. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَسْ سا)
عمل رسّام. رسم کردن. ترسیم. نقاشی. صورتگری. پیکرنگاری. صورت نگاری:
اوستادی به شغل رسامی
در مساحت مهندسی نامی.
نظامی.
روزی از بهر شغل رسامی
بهره مند از لقای بهرامی.
نظامی.
ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی در اقلیدس گشاده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نوعی است از نبات که بوی او خوش بود و شکوفه او بشکل بنفشه بود و جان گوید او را بسنجری گل نرم گویند و در کتب عرب بجری دشتی او را عبارت کرده اند و بعضی او را خطمی بری گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رخاوی شافعی. شیخ محمد ماضی. او راست: 1- الحق المتبع فی معنی البدع، چ 1339 هجری قمری 2- کنوزالبر فی احکام زکوهالفطر، چ 1339 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامی
تصویر خامی
ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسامی
تصویر رسامی
چهره پردازی عمل و شغل رسام نقاشی نگارگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامی
تصویر رغامی
بینی، رگ شش، ستبری جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخامی
تصویر سخامی
می گوارا سیاه، شب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخامی
تصویر نخامی
منسوب به نخامه بلغمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
نوعی بازی ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
پرتاب کننده، تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخام
تصویر رخام
((رُ))
مرمر، سنگ مرمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامی
تصویر خامی
Crudeness, Rawness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خامی
تصویر خامی
грубость , сырость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خامی
تصویر خامی
Rauheit, Rohheit
دیکشنری فارسی به آلمانی