- رخام
- رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
معنی رخام - جستجوی لغت در جدول جو
- رخام ((رُ))
- مرمر، سنگ مرمر
- رخام
- مرمر، سنگ مرمر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برتخم نشستن: پرندگان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
قرنیز
چوب چاه، سنگی که به ریسمان بندند و در چاه بیاویزند تا اندازه آب را بدانند چاه سنج، سنگ دهوه (دهوه دلو) سنگ دولک سنگی که بر دهوه بندند تا زودتر فرو شود
جمع رثمه، ریزه باران ها نرمه باران ها
شکسته ریزه شده
آماس زهدان
رسم کننده، نقش کننده و نقاش
درشت اندام: مرد
روان، ناکس: مرد
اهخ (ضد خیرخواه)، تیز تیز دادن
سخن آسان، آسانگوی، سست آوا، آوای پایین زیر نرم آواز
رخال، جمع رخل، بره های ماده
جمع رخف، مسکه های تنک مسکه های شل، جمع رخیفه، خازهای تنک (خاز خمیر) خازهای شل
جمع رخ، رخ ها در شترنگ پیلمرغ ها زیست فراخ، زمین فراخ، زمین دمیده
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
خاک ریگدار خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته بخاک
تیز نگری تیز بینی آب بینی، ریزش آب بینی، مشمشه
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
آب دهان
استخوانهای پوسیده
رفتار آهسته از روی ناز سرکشی زیبایی و وقار، بمهمانی بردن شخصی پس از نوید، کسی که مامور همراهی مهمان بخانه میربانست، درترکیب بمعنی (خرامنده) آید: خوش خرام زیبا خرام
سیاهی دیگ، ذغال انگشت، می گوارا، جامه ترمینه، موی سیاه
کلان، بزرگ، ستبر، فربه
خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته با خاک
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
دو رخ، دو برجستگی دو طرف صورت، گونه ها، برای مثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی - ۹۷)
رسم کننده، نقاش، نگارنده، پیکرنگار، نقشه کش
خرامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خرامنده مثلاً خوش خرام، مهمانی، ضیافت، نوید، مژده، برای مثال یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی - ۱/۲۰۵ حاشیه)
بزرگ، فربه کلفت