- رخال
- رخال، جمع رخل، بره های ماده
معنی رخال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد، برای مثال سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی - شاعران بی دیوان - ۸)
موی بی چین و شکن و فروهشته
مرد سخت بخیل
سقط، افکندنی، فظول
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
پالان دوز
ناکس پست فرومایه
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
جمع رخف، مسکه های تنک مسکه های شل، جمع رخیفه، خازهای تنک (خاز خمیر) خازهای شل
جمع رخ، رخ ها در شترنگ پیلمرغ ها زیست فراخ، زمین فراخ، زمین دمیده
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
آب بینی
سبزی فروش گندنا فروش تره فروش
آب دهان، آب دهان ستور روش سیرت، نظم ترتیب. آب دهان (ستور و غیره)
ریگها کسی که رمل می اندازد، فالبین
جمع رقله، خرمابنان بلند کویکان بلند
یکنوع پول مسکوک که سابقا در ایران رواج داشته و معادل با یک قران و پنجشاهی بوده است
با هم دوستی کردن
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرومایگان، مردان فرومایه
رحل ها، بارها، جمع واژۀ رحل
رمل ها، ریگها، جمع واژۀ رمل
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
خراش، اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
دو رخ، دو برجستگی دو طرف صورت، گونه ها، برای مثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی - ۹۷)
خاکروبه، آشغال، خاشاک، هر چیز دورافکندنی، برای مثال از بس گل مجهول که در باغ بخندید / نزدیک همه کس گل معروف شد آخال (فرخی - ۲۱۸)
پالان دوز، سازندۀ پالان، بسیار سفر کننده
آرد بیز
خاکروبه، آشغال، هر چیز دورانداختنی