جدول جو
جدول جو

معنی رخافه - جستجوی لغت در جدول جو

رخافه
(تَ قَوْ وُ)
تنک و سست گردیدن خمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تنک و سست گردیدن عجین. (آنندراج). سست و نرم گردیدن خمیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رخافه
تنکی سستی آمیزه
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرافه
تصویر خرافه
هر یک از خرافات
فرهنگ فارسی عمید
(رِ فَ)
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته ردف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و ردف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رخاء. باد نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِهْ)
جمع واژۀ رافهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافهه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار شدن موی. (مصادراللغه زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
علم الریافه،علم استنباط آب است در زمینها بواسطۀ بعض امارات که دلالت بر وجود آب کند. (از کشف الظنون ج 1 ص آخر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنک گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
سست و نرم گردیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سستی و نرمی.
- حروف رخاوه، سیزده است: ث ح خ ذ ز س ش ص ض ظ غ ف ه.
، فراخ عیش گردیدن و به این معنی اخیر از کرم و نصر و فتح و سمع آید. (ناظم الاطباء). فراخ زیست شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
سنگ وزین و سنگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قطعه ای از رخام. (از المنجد) ، یک نوع صفحه ای که در روی آن ساعات ظهر را مشخص کرده اند و دایرۀ هندی گویند. (ناظم الاطباء). نام آلتی از آلات ساعات. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(تَقَوْ وُ)
نرم و سهل گردیدن کلام. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نرم و باریک شدن آواز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی) ، نرم و آسان گوی شدن کسی. (ناظم الاطباء). نرم و آسان گوی شدن جاریه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
رخوصه. نرم شدن و نازک گردیدن بدن. (ناظم الاطباء). مصدر است از رخص. (منتهی الارب). نرم و نازک شدن. (آنندراج). نعومت و نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
رخف. رخفه. خمیر تنک و سست. ج، رخاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مسکۀ تنک. ج، رخاف. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر به معنی رخافه. (ناظم الاطباء). تنک و سست گردیدن خمیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رخافه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
نام مردی پری زده از قبیلۀ عذره بوده است و او آنچه از پریان می دید، نقل می کرد و مردم او را بدورغ می پنداشتند و باورنداشتندی و گفتندی: هذا حدیث خرافه و هی حدیث مستملح کذب. (منتهی الارب). در اصابه راجع به او آمده است:او مردیست که در بی پایگی احادیث به او مثل زده میشود و احادیث بی پایه را می گویند: ’حدیث خرافه’. نام اودر بین صحابیان نیامده است و فقط نقل کرده اند که عایشه شرح حال او را بنقل از پیغمبر چنین آورده است که پیغمبر روزی گفت: او مردی صالح بود و شبی از نزد من خارج شد و سه جن بر او حمله بردند و او را به اسارت گرفتند، یکی قصد قتل او کرد و دیگری می خواست او را دربند کند و سومی گفت: صحیح آن است که او را آزاد کنیم. تا آنکه مردی از جنیان بر آنها گذشت و قصه بطولها. بعضی دیگر داستان خرافه بصورت دیگری آورده اند مبنی بر آنکه روزی پیغمبر نزد اهل بیت و زنان خود حدیثی گفت. یکی از آنها گفت: این حدیث ’خرافه’ است، پیغمبر فرمود: شما ’خرافه’ را نمی شناسید، خرافه مردی از عذره بود و مدتها در اسارت جنیان بسر برد و از آنها داستانها نقل کرده است. (از اصابه ج 1 قسم 1 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ / پِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخویف. ترعیب.
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
آنچه چیده شود از میوه. (منتهی الارب). (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، سخن خوش که از آن خنده آید. (یادداشت بخط مؤلف) ، افسانه. (مهذب الاسماء). حدیث دروغ. (یادداشت بخط مؤلف). کلام باطل و افسانه که اصل ندارد. ج، خرافات. رجوع به ’خرافه’ در مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخاوه
تصویر رخاوه
سستی نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
ترساندن: بیم دادن ترسانیدن بیم دادن خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافه
تصویر ردافه
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیفه
تصویر رخیفه
خاز تنک، مسکه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوفه
تصویر رخوفه
تنکی سستی خاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاصه
تصویر رخاصه
نرم شدن نازک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافت
تصویر رخافت
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
سخن بیهوده و یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخافه
تصویر سخافه
در فارسی سخافت نابخردی کم خردی، لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخافه
تصویر لخافه
سنگ تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافه
تصویر مخافه
مخافت در فارسی: ترسیدن بیمیدن بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
((اِ فَ یا فِ))
ترسانیدن، خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ فارسی معین