رحیل کوچ کردن، کوچیدن، کوچ، کنایه از مرگ ادامه... کوچ کردن، کوچیدن، کوچ، کنایه از مرگ تصویر رحیل فرهنگ فارسی عمید
رحیل (رَ) منزلی میان بصره و مکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ادامه... منزلی میان بصره و مکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا
رحیل (رُ حَ) مصغر رحل. اسباب کوچک جهت مسافرت. (ناظم الاطباء) ادامه... مصغر رَحْل. اسباب کوچک جهت مسافرت. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا
رحیل سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت ادامه... سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت فرهنگ واژه مترادف متضاد