جدول جو
جدول جو

معنی رحو - جستجوی لغت در جدول جو

رحو
(تَ قَوْ وُ)
گردانیدن آسیا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گرد شدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
تصویری از رحو
تصویر رحو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریو
تصویر ریو
(پسرانه)
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رئو
تصویر رئو
(پسرانه)
مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحو
تصویر صحو
(دخترانه)
حالت هوشیاری سالک پس از بی خودی
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ نَ)
مسقطالرأس شاول ادومی و بر فرات واقع و فعلاً در همان موضع شهری است که به رحابه معروف است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهر دیگری که به بنی اشیر و بنی جرشون منسوب شد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
به صیغۀ تثنیه، دو سنگ آسیا. (ناظم الاطباء). تثنیۀ رحا (رحی ̍). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری که در حصۀ سبط اشیر درآمد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی معشوق، زنی زانیه بود که در وادی سورق که در قسمت سبط یهودا نزدیک به حدود فلسطین واقع بود، سکونت می داشت. و هم او سبب شد که شمشون بدست دشمنانش گرفتار شود. (قاموس کتاب مقدس). زنی روسپی که شمشون عاشق او بود و فلسطینیان با پول او را فریفتند که راز نیروی شمشون را کشف کند. دلیله دریافت که قوت وی در موهای بلند اوست، موهایش را قطع کرد و شمشون بدست دشمنان افتاد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
رحول. ستور بارکش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به رحول شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پدر عزیز شهریار صوبه بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
به معنی مکان وسیع، مکان آخرین که جاسوسان بدانجا رسیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
شخصی لاوی که عهدنامه را مهر کرد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رحوله. ستور بارکش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه شایستگی بار کشیدن دارد و مؤنث و مذکر آن یکی است. (از اقرب الموارد). اشتر باری. (از منتهی الارب). رجوع به رحوله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قاضی که نامه ای به ارتخشتای پادشاه نوشت که کار تعمیر دیوارها و هیکل اورشلیم را در تأخیر اندازد. (قاموس کتاب مقدس)
یکی از کسانی که با زروبابل مراجعت نمودند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رحماء. (از ناظم الاطباء). راحم. (از اقرب الموارد). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض شود و مانع قبول آب منی گردد، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آن زن که رحمش درد کند و ناقه را نیز گویند. (منتهی الارب) ، مشفق. (قاموس کتاب مقدس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
یکی از آنان که عهدنامه را مهر کردند. (از قاموس کتاب مقدس)
لاوی که در مرمت حصار اورشلیم کمک کرد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ وی ی)
منسوب به رحا. آسیایی. حرکت دوری. (ناظم الاطباء). منسوب به رحی ̍. دوری. آسگون. آسیایی.
- دور رحوی، جنبش آسیایی. حرکتی چون حرکت آسیا
لغت نامه دهخدا
تصویری از رپو
تصویر رپو
فرانسوی ایستش زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحض
تصویر رحض
خوی کردن خوی کردن تپ زده، مشک دریده، توشه دان کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحب
تصویر رحب
فراخ و گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحا
تصویر رحا
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربو
تصویر ربو
پشته و بلندی، نفس بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحویه
تصویر رحویه
چرخه کهربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحوله
تصویر رحوله
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحوم
تصویر رحوم
بخشنده، آمرزنده، مهربان، بیمار زهدانی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحوی
تصویر رحوی
رحی آسیایی آسیاوار: حرکت رحوی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به جهت اعمال زشت بدنام گردد بی حرمت بی عزت بی آبرو بد نام مفتضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره