جدول جو
جدول جو

معنی رحضه - جستجوی لغت در جدول جو

رحضه
(رَ حَ ضَ)
خفاف بن ایمأ بن رحضه. صحابی است غفاری. (منتهی الارب). مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحمه
تصویر رحمه
(دخترانه)
نام همسر ایوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روضه
تصویر روضه
مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند. ماخوذ از نام کتاب «روضهالشهدا» تالیف ملاحسین کاشفی، از علما و وعاظ دورۀ تیموریان که آن را در سال ۹۰۸ هجری قمری دربارۀ وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین تالیف کرده، جلسه ای که برای خواندن این سوگواری برگزار می شود مثلاً رفته بودم روضه، باغ، گلستان، گلزار، سبزه زار، مرغزار، کنایه از قبر بزرگان دینی، بهشت
روضۀ رضوان: باغ بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحبه
تصویر رحبه
زمین فراخ و پر گیاه، ساحت خانه، میان سرا، فراخی میان خانه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحله
تصویر رحله
سفرنامه، رحل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مِ ضَ)
زن که رانهای او با هم ساید در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که یکی از رانهایش بر دیگری بساید. (از متن اللغه) ، ارض رمضهالحجاره، زمین سنگ ریزه های تفسان ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ مَ)
مصدر به معنی رحم. (ناظم الاطباء). مصدر به معنی رحمه. (منتهی الارب). رجوع به رحمه در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
هسته ای که از زیر سنگ بپرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
از اسماء زمزم است. (از معجم البلدان). رکضه جبرئیل، از اسماء زمزم است. (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
نوع حرکت دادن پای و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
مصدر به معنی رحم. رحمت و بخشش و مهربانی خداوند نسبت به مخلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به رحم و رحمت در همه معانی شود. رقت قلب و عاطفه ورزیدن که اقتضای بخشش و بزرگواری و نیکی و بخشایش دارد. (از اقرب الموارد). لغتی است به معنی رقت قلب و انعطاف که اقتضای تفضل و احسان دارد و آن از کیفیات متعلق به مزاج است و خدای تعالی از آن منزه است و اطلاق آن بر خداوند مجاز میباشد از آنچه مترتب می شود بر او از بندگانش مانند خشم. و اسناد آن به خدای تعالی از حیث انتها و غایت آن است و برخی از محققان گفته اند: رحمه از صفات ذات است و آن رسانیدن خیر و برطرف کردن شر است. و باز گفته شده است آن ترک عقوبت است از کسی که مستوجب کیفر است و امام رازی در مفاتیح الغیب گفته که رحمه جز خدای تعالی را نباشد. و رحمه امتنانیه مقتضای تنعم است پیش از عمل و آن بر همه چیز گسترده شده است. قوله تعالی: و رحمتی سبقت غضبی. و رحمه وجوبیه رحمتی است که به پرهیزگاران و نیکوکاران وعده داده شده آنجا که فرموده است: فسأکتبها للذین یتقون. (قرآن 156/7). و جای دیگر فرموده: ان رحمهاﷲ قریب من المحسنین. (قرآن 56/7). (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- رحمهاﷲ علیه، رحمت و آمرزش خدای بر او باد. لفظی است که هنگام ذکرنام مرده بدنبال اسم بیاورند: و بشنوده باشد خان... که چون پدر رحمهاﷲ علیه گذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 734). این نقل از خدمت قاضی سراج الدین است رحمهاﷲ علیه. (از مناقب شیخ اوحدالدین کرمانی).
- رحمهاﷲ علیها،رحمت کند خدا آن زن را. لفظی است مخصوص زن مرده که بهنگام ذکر نام وی آرند.
- رحمهاﷲ علیهم، رحمت کند خدا آنان را. خداوند ایشان را بیامرزد. لفظی است که برای طلب مغفرت مردگان بدنبال نام و ذکر آنان بیاورند: و در روزگار ملوک فارس رحمهاﷲعلیهم جهرم در جملۀ مواجب ولیعهد نهاده بودند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)
لغت نامه دهخدا
(رَضَ / ضِ)
میان نسق شامی و نسق یمانی از کواکب ثابته را روضه خوانند یعنی باغچه. (از التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(رَ ض / ضِ)
میان منبر و مقبرۀ حضرت رسول (ص) مکانی است که نام آنرا روضه گویند به استناد روایتی که از حضرت است. ناصرخسرو گوید: میان مقبره (مقبرۀ حضرت رسول ص) و منبر هم حظیره ای است از سنگهای رخام کرده چون پیشگاهی و آنرا روضه گویند و گویند آن بستانی است از بستانهای بهشت چه رسول اﷲ فرموده است: ’بین قبری و منبری روضه من ریاض الجنه’. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 74)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ / ضِ)
نوحه سرایی بر مصائب اهل بیت رسول (ص) به نثر. مأخوذ از روضهالشهداء تألیف ملاحسین واعظ کاشفی، مقابل تعزیه که نوحه سرایی به نظم است. (از یادداشت مؤلف). ذکر مصیبت حضرت حسین. ملاحسین کاشفی معاصر سلطان حسین بایقرا و امیر علیشیر نوایی در قرن دهم هجری قمری کتابی در این مورد به نام روضهالشهدا نوشت که در مجالس سوگواری آن حضرت عیناً آن کتاب را برای مردم می خواندند و خوانندگان را روضهالشهدا خوان می گفتند و کم کم روضهالشهداخوان را روضه خوان گفتندی و کلمه روضه را بر ذکر مصیبت اطلاق نمودندی. (ناظم الاطباء).
- روضۀ ماه محرم، مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گرد آمده روضهالشهدا می خوانند و گریه می کنند و ماتم می گیرند. (آنندراج) :
ما را که ا ز فراق بتان دیده پرنم است
گلگشت باغ روضۀ ماه محرم است.
اشرف (از آنندراج).
، باغ و مرغزار یعنی سبزه زار. (غیاث اللغات). مرغزار. (صراح اللغه). باغچه. (التفهیم). چمن. چمنزار:
گر فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند
تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن.
منوچهری.
رفت سرما و بهار آمد چون طاووس
بسوی روضه برون آمد هر محبوس.
منوچهری.
گروهی گفته اند که وی (روی نیکو) ... باران رحمت است که روضۀ معرفت را تازه گرداند. (نوروزنامه).
انسیان را هم از مصحف انس
روضۀ انس و جان کنید امروز.
خاقانی.
بیضۀمهر احمدی جبهتش از گشادگی
روضۀ قدس عیسوی نکهتش از معنبری.
خاقانی.
بی نسیم رضات روضۀ عمر
سر نشوونمو نمی دارد.
خاقانی.
وی روضۀ بوستان دولت
در دخمۀ پادشات جویم.
خاقانی.
من به چنین شب که چراغی نداشت
بلبل آن روضه که باغی نداشت.
نظامی.
پیر چو زان روضۀ مینو گذشت
بعد مهی چند بدان سو گذشت.
نظامی.
شدند آن روضۀ حوران دلکش
به صحرایی چو مینو خرم و خوش.
نظامی.
من الیف مرغزاری بوده ام
در ظلال روضه ها آسوده ام.
مولوی.
چون روضۀ ربیع پر نقش بدیع کردند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 421). تا مر این روضۀ رضا و حدیقۀ علیا چون بهشت به هشت باب اتفاق افتاد. (گلستان).
گلشن و گل روضه و بستان بهم
سرو و چمن رستم و دستان بهم.
خواجو.
- روضه رنگ، سبزرنگ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). زنگاری:
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ
روضۀ دوزخ اثر حور زبانی عقاب.
خاقانی.
- روضه روضه، باغ باغ. باغ در کنار باغ. کنایه از باغها و روضه های بسیار:
روضه روضه همه ره باغ منور بینند
برکه برکه همه جو آب مصفا شنوند.
خاقانی.
- روضۀ فیروزه رنگ، کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان).
- روضۀ کرم، به احتمالی ضعیف نام باغی از آن شیخ ابواسحاق بوده و به احتمالی بسیار قوی ’کرم’ تصحیف ’ارم’ است زیرا تشبیه جوانمردی به باغ معقول نیست و تعبیر در روضۀ جوانمردی (باغ جوانمردی) اصلا شنیده نشده است و معنی ندارد وبه معنی اخیر نیز مراد معنی معروف نیست بلکه باید باز مراد باغی از شیخ ابواسحاق باشد و شاید همان ’گلستان ارم’ باشد که خواجه در بیت زیر بدان اشاره می کند:
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت.
و هیچ بعید نیست که باغ ارم امروزی در شیراز با روضۀ ارم قدیم یکی باشد یعنی این باغ ارم یا در محل روضۀ ارم قدیمی واقعاست یا این تسمیه حاکی و یادگار از تسمیۀ قدیمی می باشد. (از حواشی دیوان حافظ بقلم علامه قزوینی) :
فرشته ای بحقیقت سروش عالم غیب
که روضۀ کرمش نکته بر جنان گیرد.
حافظ.
، کنایه از بهشت است:
تنت گورست و پا الحد دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ نیران.
ناصرخسرو.
همی گفت و در روضه ها می چمید
کزآن خاربرمن چه گلها دمید.
سعدی (بوستان).
- روضۀ آتشین، کنایه از دوزخ:
روضۀ آتشین بلارک تست
باد جودی شکاف ناوک تست.
خاقانی.
- روضۀ باغ رفیع، باغ بهشت. (از ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) :
از گل آن روضۀ باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
نظامی.
- روضۀ ترکیب، جسد آدمی و قالب مردم. (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
روضۀ ترکیب ترا حور ازوست
نرگس بینای ترا نور ازوست.
نظامی.
- روضۀ جاوید، کنایه از بهشت. (از آنندراج).
- ، کنایه از ذات حق. (آنندراج).
- روضۀ خلد، روضۀ رضوان. باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) :
یکی را سد مأجوج است دیوار
یکی را روضۀ خلد است بالان.
عنصری.
- روضۀ خلد برین، کنایه از بهشت است:
روضۀ خلد برین خلعت درویشان است
مایۀ محتشمی خدمت درویشان است.
حافظ.
- روضۀ خوب، بهشت. (ناظم الاطباء).
- روضۀ دارالسلام، کنایه از بهشت است:
آخور خر کس نکرد روضۀ دارالسلام
کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرام.
خاقانی.
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضۀ دارالسلام را.
حافظ.
بر نگاری دلنشین چون قصر فردوس برین
گلشنی پیراهنش چون روضۀ دارالسلام.
حافظ.
- روضۀ دوزخ اثر، کنایه از شمشیر است:
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ
روضۀ دوزخ اثر حور زبانی عقاب.
خاقانی.
- روضۀ دوزخ بار، کنایه از شمشیر آبدار است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (برهان) (از مجموعۀ مترادفات).
- روضۀ رضوان، بهشت. باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) :
رضای او به چه ماند به سایۀ طوبی
خصال او به چه ماند به روضۀ رضوان.
فرخی.
ولایت تو ز امن ای امیر چون حرم است
ز خرمی و خوشی همچو روضۀ رضوان.
فرخی.
من ز دیدار شه جداماندم
آدم از خلد و روضۀ رضوان.
فرخی.
گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد
هاویه خوبتر از روضۀ رضوان گردد.
منوچهری.
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم.
حافظ.
- روضۀ رضوانی، کنایه از نوشته هایی که چون بهشت آراسته و زیباست: همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار دریغا که آن روضه های رضوانی بجای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
- روضۀ رفیع، کنایه از بهشت است. (ازانجمن آرا). و رجوع به ترکیب روضۀ باغ رفیع در ذیل همین ماده شود.
- روضه وار، مانند روضه. مانند باغ بهشت. باصفا و خرم همچون باغ و گلستان. در صفا و نزهت چون باغ بهشت:
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
برخاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
، گور. قبر. تربت. مزار. (از یادداشت مؤلف). مقبره. مرقد: روضۀ مقدس پیغمبر (ص) با بسیار صحابه آنجا [در مدینه] است. (حدود العالم). و همانجا [در مدینه] منبر ومسجد و روضۀ پیغامبر (ص) است. (مجمل التواریخ و القصص). روضۀ او [حضرت محمد ص] به مدینهالرسول اندرحجرۀ عایشه هم پهلوی مسجد. (مجمل التواریخ و القصص).
وقت قدوم روضه ترا مرحبا زده
صدق دلت به حضرت او نورهان شده.
خاقانی.
روضۀ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند.
خاقانی.
تو شب به روضه ای نبوی زنده داشته
عین اللهت به لطف نظر پاسبان شده.
خاقانی.
بر سر روضۀ معصوم رضا
شبه رضوان شوم ان شاء اﷲ
گرد آن روضه چو پروانۀ شمع
مست جولان شوم ان شاء اﷲ.
خاقانی.
کنم درخواستی زآن روضۀ پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاک.
نظامی.
- روضۀ غرا، کنایه از بارگاه و مسجد حضرت رسول (ص) :
البنی النبی آرند خلایق به زبان
امتی امتی از روضۀ غرا شنوند.
خاقانی.
، (اصطلاح فقه) مقدار فاصله ای که بین قبر پیغمبر (ص) و منبر در مسجدالنبی (در مدینه) موجود است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
روضه. مرغزار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (دهار) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (ناظم الاطباء) :
روضه ماء نهرها سلسال
دوحه سجع طیرها موزون.
سعدی (گلستان).
در بلاد عرب روضه های فراوان یافت شود. معروف شان آنها هستند که مضاف واقع شده اند که قریب صدوسی وشش کلمه است و روضه عبارتست از زمینهایی است که بواسطۀ سیراب شدن، گیاه و سبزه می رویاند و وقتی که پرگیاه شد حدیقه اش نامند. (از معجم البلدان) ، گلخانه و گلستان. (ناظم الاطباء) ، فراهم آمدنگاه آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیم مشک آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آب اندک. (دهار). آن قدر آب که تک حوض را فراز گیرد. ج، روض. ریاض. ریضان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روضات. (المنجد). باقی آب که در حوض بماند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
نام رودخانه ای که در دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه جاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به روضه چای شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
کشتنگاه هر قوم که کشته شده باشند در یک جا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تن و شخص. (منتهی الارب) (آنندراج). تن و جثه. (ناظم الاطباء) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم یا گوسپند. (از اقرب الموارد) ، نوعی از نشست گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
بنت افراهم بن یوسف علیه السلام. نام زوجه حضرت ایوب نبی بود. رجوع به حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
(حِ ضَ)
رجل حرضه، مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج، حرض
لغت نامه دهخدا
(اَ حِضْ ضَ)
جمع واژۀ حضیض
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ ضَ)
جمع واژۀ حرض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِحَ ضَ)
آبدست دان. (منتهی الارب). ظرفی که در آن وضو می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرحاض. مغتسل. (متن اللغه). کنیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ ضَ)
تأنیث مرحض: ثیاب مرحضه، جامه های شسته. (از منتهی الارب). و رجوع به ارحاض و نیز رجوع به مرحض شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ ضَ)
مرد اشکنه ساز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مجروح و مقتول، به روی خوابیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریضه
تصویر ریضه
مرغزار گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه
تصویر روضه
نوحه سرائی بر مصائب اهل بیت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحبه
تصویر رحبه
زمین فراخ، پیش خانه، گشادگی جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحضا
تصویر رحضا
خوی که از پس تپ آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحله
تصویر رحله
به جهان دگر رفتن جان سپردن، فراروی (کوچیدن)، گشتنامه (سیاحتنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمه
تصویر رحمه
درسه لم ریز، اپخشایش بخشایش - آمرزش، باران، روزی، نیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربضه
تصویر ربضه
فرومانده ناتوان پاره ای اشکنه تن، گله و شبان در آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه
تصویر روضه
((رَ ض))
باغ، گلزار، جمع ریاض، روضات، مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحبه
تصویر رحبه
((رَ حَ بَ یا بِ))
زمین وسیع پرگیاه، ساحت خانه، وسط سرای، جمع رحاب
فرهنگ فارسی معین