جدول جو
جدول جو

معنی رحض - جستجوی لغت در جدول جو

رحض
خوی کردن خوی کردن تپ زده، مشک دریده، توشه دان کهنه
تصویری از رحض
تصویر رحض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحضا
تصویر رحضا
خوی که از پس تپ آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راض
تصویر راض
خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحب
تصویر رحب
فراخ و گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحا
تصویر رحا
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضح
تصویر رضح
بخشش اندک، عطیه کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیض
تصویر رحیض
شسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحی
تصویر رحی
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روض
تصویر روض
بوستان سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
چراندن: در زمین گرم سوزش از خشم، باران تابستانی، سختی گرما، سوز درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریض
تصویر ریض
نوتپاس کسیکه (ریاضه) تپاس را تازه آغازیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرض
تصویر حرض
فساد و تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحض
تصویر دحض
جای لغزان، کاویدن به پای، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرض
تصویر حرض
ناتوان شدن، علیل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحل
تصویر رحل
دو تختۀ متصل به هم که باز و بسته می شود و قرآن یا کتاب را موقع خواندن روی آن می گذارند، اسباب و اثاثی که در سفر با خود برمی دارند
رحل اقامت افکندن: کنایه از در جایی بار فرود آوردن و اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحم
تصویر رحم
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام،
خویشاوندی، خویشی، قرابت
رحم بریدن: قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، رقت قلب، نرم دلی، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربض
تصویر ربض
جایگاه گوسفندان، پناهگاه گله، محل سکنای قوم، دیوار دور شهر و خانه های اطراف آن، آنچه تعلق به شخص دارد از دارایی و خانه و خانواده، روده، امعا، رسن پالان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محض
تصویر محض
هر چیز خالص که با چیز دیگر آمیخته نشده باشد، خالص، صرف، بی چون و چرا، مقابل کاربردی، علمی که تنها جنبۀ نظری دارد مثلاً شیمی محض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفض
تصویر رفض
واگذاشتن، ترک کردن، در اصطلاح اهل سنت، گرایش به عقاید شیعه، شیعه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محض
تصویر محض
خالص، بی آمیغ، بی غش، صاف، بی آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرض
تصویر حرض
((حَ رَ))
هلاک، موت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربض
تصویر ربض
((رَ بَ))
دیوار گرداگرد شهر، جای گوسفندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکض
تصویر رکض
((رَ))
دویدن، تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفض
تصویر رفض
((رَ))
واگذاشتن، ترک کردن، دور افکندن، طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمض
تصویر رمض
((رَ مْ))
سنگریزه، آفتاب سوزان، باران آخر تابستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحی
تصویر رحی
((رَ حا))
آسیا، رحا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحم
تصویر رحم
((رَ حِ))
زهدان، بچه دان
فرهنگ فارسی معین