جدول جو
جدول جو

معنی رحاء - جستجوی لغت در جدول جو

رحاء
(رَ)
لغتی است در رحی ̍. ج، ارحیه. (منتهی الارب). مهتر. رحاءالقوم، مهتر ایشان. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین گرد، گلۀ اشتر. (مهذب الاسماء). چنین است در سه نسخۀ خطی موجود در کتاب خانه لغت نامه، ولی بمعانی اخیر در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
رحاء
(رَحْ حا)
زن فراخ کف پا که همه بزمین برسد. (آنندراج). مؤنث ارح ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحاب
تصویر رحاب
رحبه ها، زمینهای فراخ و پر گیاه، ساحت خانه ها، میان سراها، فراخی میان خانه ها، جمع واژۀ رحبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواء
تصویر رواء
ریسمانی که با آن بار را بر پشت ستور می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحال
تصویر رحال
پالان دوز، سازندۀ پالان، بسیار سفر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواء
تصویر رواء
حسن منظر، صورت زیبا، زیبایی، جلوه، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحال
تصویر رحال
رحل ها، بارها، جمع واژۀ رحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
(صُ رَ)
جمع واژۀ صریح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دو اسب ماده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
شدت تب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رحی، بمعنی سنگ آسیا. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است به واسط. (منتهی الارب). قریه ای است قرب واسط عراق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روضه قرحاء، مرغزار با شکوفه های سپید. (منتهی الارب)
مؤنث اقرح
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
از دهستانهای بنی محارب است در بحرین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رئاء
تصویر رئاء
ریا (در فارسی) ریواس دورویی دو رنگی، نیکنمایی، دو سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحاء
تصویر ارحاء
جمع رحی، سنگ آسیاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرحاء
تصویر صرحاء
جمع صریح، ناب ها، پاک نژادان
فرهنگ لغت هوشیار
مهر نامه، سرنامه (عنوان نامه)، کاغذ تراش، پوستک پوست نازکی که در پوشنیدن (جلد کردن) به کار رود مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
فرهنگ لغت هوشیار
نام کوهی است در شمال مکه در یک فرسنگی آن مشرف به منی و حضرت رسول (ص) پیش از بعثت بسیار به آن کوه عبادت میکردند و نخستین وحی در آنجا به آن حضرت نازل شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
آب خوشگوار، ریسمان بار چشم نواز، دیدار، آبرو حسن منظر زیبا رویی جمال، دیدار نیکو، چهره صورت، آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
به نیکوکاری تظاهر کردن خود را پاکدامن جلوه دادن، دورویی نفاق، (تصوف) ترک اخلاص است در عمل باآنکه غیر خدا را لحاظ کند (کشاف 606: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
گریستن بر مرده، گریه کردن، بر مرده، مرده ستای نیکیادی، مویش موییدن گریستن بر مرده، فراگرفتن به یاد سپردن گریه کردن، بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاء
تصویر رکاء
آوای بوف آوای کوچ (بوم)
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
بالاپوش دو تهی، تاژ چادر (خیمه)، شمشیر، کمان، خرد، بیخردی از واژگان دو پهلو، آراینده، زشت کننده، رام، بخشنده، شادابی تازگی جوانی، شید جامه ای که روی جامه دیگر پوشند جبه بالاپوش جمع اردیه. یا ردای نیل آسمان، شب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رحبه، خاک های خوب، گستره خانه ها، درگاه ها میانسراها دیگ فراخ فراخ گشاد سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحاق
تصویر رحاق
می ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحال
تصویر رحال
پالان دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحام
تصویر رحام
آماس زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار