جدول جو
جدول جو

معنی رجی - جستجوی لغت در جدول جو

رجی
گاو ماده ای که آماده ی جفت گیری باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجیم
تصویر رجیم
سنگسار شده، رانده شده، نفرین شده، ملعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
هزینۀ روزانه، پولی که برای هزینۀ خاصی لازم است، مقابل خاصّه، معمولی، متعارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجی
تصویر ترجی
امیدوار شدن، امید داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام ولایتی است واقع در نزدیکی خیبر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرد سخت قوی که در اندوه از جای نرود یا بزودی در دفع آن بکوشد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، مرد پیاده: رجل رجیل. ج، رجله، رجلان، ارجله. جج، اراجیل. (ناظم الاطباء). مرد پیادۀ بسیاررو، رجلی ̍ و رجالی ̍ مثله. (آنندراج). مرد پیادۀ بسیاررو. مرد پیاده. ج، ارجله، اراجل، اراجیل. مرد بسیار راه رونده. ج، رجلی ̍، رجالی ̍، رجالی ̍. (از اقرب الموارد) ، رجل رجیل، ای صلب. (اقرب الموارد). مرد باقدرت در حرکت. (ناظم الاطباء) ، اسب که پای آن سوده نشود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اسب که بنساید. (مهذب الاسماء) ، فرس رجیل، اسب رام سواری یافته که عرق نیارد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کلام رجیل، سخنی بدیهه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). سخنی بالبداهه. (از اقرب الموارد) ، مرد نمام و سخن چین. ج، رجلی ̍، رجالی ̍. (ناظم الاطباء) ، مکان رجیل، جای دور از دو راه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهرکیست آبادان و قدیمترین شهریست اندر طبرستان. (حدود العالم چ ستوده ص 145)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قدری از مال که اخراجات ضروری را بر آن موقوف باشد. (آنندراج) :
دو استر پر ز گوهرهای غلطان
که کس قیمت نداند هر یکی زآن
که تا هر جا که خرجی سهل ماند
بیک در دخل اقلیمی ستاند.
امیرخسرو (از آنندراج).
بزربفت خلعت مرا مرحمت شد
هزاری چهارم پی خرجی ره.
بدر چاچی (از آنندراج).
، لوازم لباس غیر از پارچه مانند قیطان و نخ و غیره، پولی که جهت معاش و گذران صرف نمایند. (ناظم الاطباء). وجه برای معاش. نفقه. در تداول عامه، نقد برای اعاشۀ روزانه. (یادداشت بخط مؤلف) ، مقابل خاصگی. (از آنندراج). مقابل خاصه. (یادداشت بخط مؤلف). معمولی.
- کرباس خرجی، نام نوعی کرباس بوده است:
یکی کرباس خرجی داد کآن را...
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ جی ی)
عمر بن احمد بن خرجه، ملقب به خرجی. فقیهی عالم بود و از ابوالحسن احمد بن حسن ایلی حدیث کرد و قاضی ابوالعباس احمد بن حسین بن احمد بن زنبیل نهاوندی از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ جی ی)
منسوب به خرجه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ممالیک برجی، ممالیک جمع مملوک بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را در مورد غلامان سفیدپوست بکار میبرده اند سلاطین ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند اولین ایشان شجره الدر زوجه الملک الصالح است اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را بدست گرفتند و ایشان دو طبقه اند ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجود سلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را بخوبی اداره میکردند و شهر قاهره هنوز از دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق و علاقۀ سلاطین مملوک بصنایع مستظرفه دنیاست ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگاور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و اردوهای تاتار مقاومتهای نیکوکردند مخصوصاً تاتار را که در قرن هفتم هجری برآسیااستیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. ممالیک برجی از 784 هجری قمری تا 922 هجری قمری مطابق 1382 میلادی تا 1517 میلادی حکومت کردند اولین آنان سیف الدین برقوق ظاهر و آخرین آنان تومان بیک اشرف بود. این سلسله را سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 و 75)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به برج.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باتفوق و بارجحان و برتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رجف. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت جنبیدن، جنبیدن و به لرزه درآمدن زمین، به جنگ درپیوستن یا مستعد جنگ شدن قوم، به غرش و بانگ درآمدن تندر و ابر. (آنندراج). و رجوع به رجف و رجفان در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن که بطرف صاحب خود بازگردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سخن که بسوی گویندۀ خود برگردد. گفته می شود: ’ایاک و الرجیع من القول’. (از اقرب الموارد) ، کلان شکم. (منتهی الارب) (آنندراج). شکم گنده. (از اقرب الموارد) ، بخیل. (ناظم الاطباء) ، لاغر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شتر لاغر. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، جامۀ کهنۀ خطدار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جامۀ رنگ واکرده. (مهذب الاسماء) ، هر طعام سرد که بر آتش باز آن را گرم کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر طعام سرد که دوباره آن را روی آتش گذارند. (از اقرب الموارد) ، ستوری که از سفری بازگردد بسوی سفری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده شتری که از سفری بازگردد بسوی سفری: ناقه رجیع سفر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده شتر سست و کند از سفر. ج، رجع، گودال، عرق و خوی. (ازاقرب الموارد) ، آنچه شتر و مانند آن وقت نشخوار از شکم بازآرد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشخوار. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، هر چیز که بازگردانیده شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هرچه رد کرده شود. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، هر چیز که شخص از سفر بازآرد. ج، رجع. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رستنی بهار. (از اقرب الموارد) ، پارگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رسنی که بار دیگر تافته شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رسنی که پاره گردد و دوباره تافته شود. (از اقرب الموارد) ، آهن دراز لگام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آهن طویل لگام. (از اقرب الموارد) ، سرگین و پلیدی، لانه رجع الاولی بعد ان کان طعاماً او علفاً. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سرگین خر. (مهذب الاسماء). سرگین آدمی و ستور. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، خرمابن. (ناظم الاطباء). خرمابنان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ)
مصغر رجل. (منتهی الارب). مصغر رجل. مردک و مرد کوچک. (ناظم الاطباء) ، فلان رجیل وحده، فلان مستبد برأی است و با مردم آمیزش نمی کند و با کسی کنکاش نمی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زهر کشنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). سم کشنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رانده شده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). رانده. (ترجمان ترتیب عادل ص 2) (دهار). رانده از درگاه خدای تعالی. (مهذب الاسماء) رانده. مردود. مرجوم. شوم. مشئوم. مشئومه. میشوم. میشومه. ملعون. ملعونه. لعین. لعینه. گجسته. گجستک. (یادداشت مؤلف).
- دیو رجیم، شیطان راندۀ درگاه خدا. ابلیس ملعون:
ز آسمان هنر درآمد جم
باز شد لوک و لنگ دیو رجیم.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
گفت نی گفتمش چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم.
ناصرخسرو.
دیو رجیم آنکه بوددزد بیانم
گردم طغیان زد از هجای صفاهان.
خاقانی.
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم.
سعدی.
- شیطان رجیم، شیطان ملعون. ابلیس راندۀ درگاه خدا:
عید اوبادا سعید و روز او بادا چو عید
دور بادا از تن و از جانش شیطان رجیم.
فرخی.
همت اوست چو چرخ و درم او چو شهاب
طمع پیر و جوان باز چو شیطان رجیم.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
ای رحیم از تست قوت برحذر
مر مرا از مکر شیطان رجیم.
ناصرخسرو.
بس خطر باشد مقلد را عظیم
از ره و رهزن ز شیطان رجیم.
مولوی.
گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد
همچنان امید میدارم به رحمان الرحیم.
سعدی.
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم.
حافظ.
، کشته. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سنگسارشده. (ناظم الاطباء). سنگسارکرده شده. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) ، نفرین کرده. (ترجمان ترتیب عادل ص 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ جی یَ)
هر چیز امیدداشته شده. (ناظم الاطباء). امیدداشته. یقال: ما لی فی فلان رجیه، ای ما ارجوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
امید داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امید داشتن بچیزی که ممکن باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). امید داشتن به چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). اظهار خواستن چیزی ممکن یا کراهت از آن. (از تعریفات جرجانی). امید داشتن به چیزی که بحصول آن اطمینان نبود، و فرق ترجی با تمنی آنست که در تمنی گاه آنچه مورد تمنا بود محالست چون لیت الشباب یعود (کاش جوانی بازمیگشت) لیکن در ترجی آنچه مورد رجاء است ممکن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ایستگاه میان سرچم و پل دختر خط زنجان - میانه، واقع در 402 هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
هزینه روزانه
فرهنگ لغت هوشیار
امید مندی، امید داشتن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری، جمع ترجیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیه
تصویر رجیه
امیدوار امید داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیع
تصویر رجیع
باز گردانیده بازگشته، پلیدی سرگین، کلانشکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیف
تصویر رجیف
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیل
تصویر رجیل
پیاده رونده، به خود استوار، دور از آبادی، خودآی (بدیهه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیم
تصویر رجیم
رانده شده، رانده از درگاه خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجین
تصویر رجین
زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجی
تصویر ترجی
((تَ رَ جِّ))
امید داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
((خَ))
هزینه، هزینه زندگی
خاصه خرجی: ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و بخشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجیم
تصویر رجیم
((رَ))
سنگسار شده، رانده، مطرود، نفرین شده
فرهنگ فارسی معین
رانده، مطرود، نفرین شده، نفرینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نفقه، هزینه، خرج کرد، انعام، بخشش، اطعام
متضاد: خاصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان جلال ازرک بابل
فرهنگ گویش مازندرانی