جدول جو
جدول جو

معنی رجوع - جستجوی لغت در جدول جو

رجوع
بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت، در فقه بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید، در ادبیات در فن بدیع بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص، برای مثال عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ی یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری - ۴۲۵)، در علم نجوم حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
فرهنگ فارسی عمید
رجوع
(تَ قَنْ نُ)
مصدر به معنی رجع. بازگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51). بازگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، برگشت و بازگشت و عود از سفر. رجعت و مراجعت. (ناظم الاطباء) : همو عز و جل فرمود که شما را در خیر و شر می آزمایم و رجوع شما به ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). قراری دهیم که از آن رجوع نباشد چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598)، بازآمدن شخص بسوی کاری که ترک کرده بود آنرا. (ناظم الاطباء)، بازگشت از گناه. توبه. بازگشت بسوی کارهای نیک و خداپسندانه: هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454).
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع.
مولوی.
، دم برداشتن وکمیز انداختن ماده شتر و ماده خر بطوری که بنظر آیدآبستن است ولی آبستن نباشد. (اقرب الموارد)، بازگردانیدن. (آنندراج)، بازگردیدن مرغ از سردسیر به گرمسیر. (آنندراج) (منتهی الارب)، در اصطلاح اداری، آمدن. مراجعه کردن.
- ارباب رجوع، آنان که برای دنبال کردن کار و درخواست خود به اداره یا مؤسسه ای مراجعه می کنند: آمده از گناهکاران بحکم صدور بازخواست نموده، به سایر دیوان های ارباب رجوع کل ممالک محروسه... می رسیده اند. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 12).
، حرکت واحد در سمت واحد لیکن بر مسافت حرکتی که به عین مانندحرکت نخستین باشد. بخلاف انعطاف. و رجوع به انعطاف شود. (از تعریفات جرجانی)، (اصطلاح نجوم) در اصطلاح هیئت، بازگشتن کوکب از سیر طبیعی خود که از مغرب بسوی مشرق است. رجعت. (یادداشت مؤلف). نزد اهل هیأت به معنی رجعت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رجعت شود.
- رجوع و استقامت، ابوریحان بیرونی گوید: او را (ستاره را) فلکی است خرد و نامش فلک التدویر و زمین اندر وی نیست ولیکن جملۀ تدویر زبر ما بود و ستارۀ متحیر برمحیط او همی گردد. چون به زیرین پارۀ او شود حرکت او سوی مغرب دیده آید. و چون به زبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق دیده آید. هرچند که او بذات خویش گردش تمام همی کند و به جنبش از دایره جدا نشود، لیکن فلک تدویر نیز سوی مشرق همی رود. پس چون به پارۀ زیرین بود رفتن ستاره و رفتن فلک تدویر هر دو سوی مشرق به یک جای گرد آیند و ستاره اندر مستقیمی زودتر باشد. و چون به پارۀ زبرین بود جهت حرکت مخالف یکدیگرشوند تا آنگاه که فلک التدویر راست سوی مشرق باشد ستاره را با خویشتن زانسو برد، آنگاه تنه ستارۀ راست بدیوار سوی مغرب باشد، اگر کمتر بود از حرکت تدویر کاهش شود اندر وی، و ستاره از بهر آن دیررو گردد. و اگر از حرکت تدویر بیشتر باشد فضل میان هر دو بازگشتن شود، ازیراک آنچ به قصاص اوفتد یکی پیش رفتن بود ودیگر از پس رفتن چون راست برابر اوفتد افزونی که نماید از آن حرکت بود که سپس رفتن است و ناچار بازگشتن بود. و چون هر دو حرکت برابر باشد ستاره مقیم شود واو را از جای جنبیدن و رفتن نبود. و این مقیمی به اول رجوع باشد و به آخرش، و ستاره را آن وقت مقیم خوانند، هم مقیم رجوع را و هم مقیم استقامت را. (از التفهیم چ همائی ص 78) :
بدل به رجوع تو کآن پیر دین را
بجز استقامت عصایی نیابی.
خاقانی.
، (اصطلاح بدیع) بازگشت بسوی سخن پیشین باشد ولی بصورتی که سخن پیشین را نقیض کنند و آن را باطل گردانند بمنظور نکته ای و این صنعت از محسنات معنوی است، مانند این شعر زهیر:
قف بالدیار التی لم یعفها القدم
بلی و غیرها الارواح و الدّیم.
در مصراع اول گفته که مرور دهور و تطاول روزگاران باعث کهنگی و اندراس دیار نشده است، در مصراع دوم گفتار خویش را نقض کرده و گفته که: بلی دیار را بادهای متوالی و بارانهای متراکم دگرگون و متغیر ساخته، و این نقض گفتار برای نکته ای بوده است و آن عبارت از ابراز حزن و اندوه و حیرت باشد. گویی در آغاز آنچه به تحقیق نرسانده و خبر داده سپس بخود آمده و از حال حیرت اندک افاقه یافته و تدارک کلام خویش کرده و گفته که بلی دیار را باد و باران مندرس ساخته و آنرا غبار کهنگی گرفته است. ومانند این دو بیت:
دلم رفت آنکه با صبر آشنا بود
خطا گفتم مرا دل خود کجا بود.
دو چشم شوخ نی خفته نه بیدار
غلط گفتم که نی مست و نه هشیار.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
، دوباره خواستار شدن مرد زن مطلقۀ خود را که هنوز در عده او بود. (ناظم الاطباء). برگرداندن زوجه مطلقه را به وضع قبل از طلاق. در ایام عده طلاق رجعی زوج حق دارد از طلاق رجوع نماید و امر کاشف از آن ممکن است لفظ باشد یا عمل و حتی انکار طلاق از طرف زوج در ایام عده رجوع محسوب می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ رجعت و رجعی و ترکیب ’طلاق رجعی’ در ذیل آن ماده شود
لغت نامه دهخدا
رجوع
(رَ)
جواب رساله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رجوع
باز آمدن و برگشتن، توجه کردن، بچیزی دیگر نگریستن و توجه کردن
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
رجوع
((رُ))
بازگشتن، برگشتن
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
فرهنگ فارسی معین
رجوع
بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکوع
تصویر رکوع
خم شدن در نماز به طوری که کف دست ها به سر زانو برسد، خم شدن، سرفرود آوردن، پشت خم کردن برای تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجوع
تصویر تجوع
خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، رجوع داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
عبدالرشید بن ابی القاسم بن ابی یعلی بن ابی القاسم رجوعی، مکنی به ابومنصور. ازابوالفتح نصر بن احمد بن ابراهیم حنفی روایت شنید و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
جواب مکتوب. (ناظم الاطباء). پاسخ نامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گرسنه تر.
- امثال:
اجوع من ذئب.
اجوع من کلبه حومل. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرسنه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرسنگی:
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت
صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت.
مولوی (مثنوی).
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.
مولوی (مثنوی).
، خویشتن را گرسنه داشتن. (زوزنی). خود را گرسنه داشتن بقصد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجوع
تصویر ضجوع
سست رای مرد، بار سنگینی، کند رو چون ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوح
تصویر رجوح
رجحان، چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه ماندن گرسنگی به خواست خود گرسنه بودن خود را گرسنه داشتن بقصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنوع
تصویر رنوع
برگشتن گونه، پژمریدن، کاهیدن، لاغر شدن، بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منحنی شدن از پیری، پشت خم دادن، خم شدن در نماز بطوری که دستها به سر زانو برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوب
تصویر رجوب
جمع رجب، ماه های رجب، بزرگداشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوف
تصویر رجوف
سخت جنبیدن و حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجون
تصویر رجون
رخت افکندن (اقامت کردن)، شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیع
تصویر رجیع
باز گردانیده بازگشته، پلیدی سرگین، کلانشکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاع
تصویر رجاع
برگردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوع
تصویر ربوع
جمع ربع، سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، بازگردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
((مَ))
بازگشت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجوع
تصویر تجوع
((تَ جَ وُّ))
گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکوع
تصویر رکوع
((رُ))
خم شدن، پشت خم کردن در نماز به نحوی که پشت وی افقی و محاذی زمین و کف دست روی سر زانو قرار گیرد، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
((رُ جُ))
سنگسار کردن، راندن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
((هُ جُ))
خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگردانیده، بازگشت شده، مرجوعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد