جدول جو
جدول جو

معنی رجنگ - جستجوی لغت در جدول جو

رجنگ
(رَ جَ نَ)
دهی از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 40 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آن غلات می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنگ
تصویر جنگ
زد و خورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور، نبرد، پیکار، رزم، کارزار، آورد، کنایه از کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود، بن مضارع جنگیدن
جنگ چته: جنگ پارتیزانی
جنگ زرگری: کنایه از جنگ دروغی و ساختگی میان دو تن برای فریب دادن دیگران
جنگ شیمیایی: در امور نظامی جنگی که در آن مواد شیمیایی از قبیل گازهای سمی خفه کننده یا سوزاننده و مواد آتش زا به کار برود
جنگ مکانیزه: در امور نظامی جنگی که در آن ماشین های جنگی از قبیل تانک و زره پوش وسایر وسائل موتوری به کار برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
برنامۀ رادیویی یا تلویزیونی شامل قطعه های متعدد موسیقی، آواز، نمایش و امثال آن، دفتر یا کتابی که در آن اشعار و مطالب گوناگون نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آن ها، ماده ای تهیه شده از مواد معدنی، گیاهی یا روغنی که برای رنگ آمیزی یا نقاشی به کار می رود،
کنایه از رواج، رونق، برای مثال به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بی برگ و بی رنگ شد (فردوسی - ۶/۴۳۱) کنایه از مکر، حیله، فریب، فسون، برای مثال آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ / زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و «رنگ» (معزی - ۳۸۹) سود، بهره
جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن می کردند، جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوخته شده از تکه های رنگارنگ، خرقه، برای مثال از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خدایی ست (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - رنگ)
شتر قوی که برای جفت گیری نگه می دارند، برای مثال کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش / کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ (فرخی - ۴۵۳)
بز کوهی، برای مثال شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد - ۱۱۰)، رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ (سوزنی - ۲۳۲)
پرتو آفتاب و ماه
رنگ باختن: کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن
رنگ به رنگ: رنگارنگ، گوناگون، جوراجور
رنگ رنگ: رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
رنگ روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد
رنگ و بو: کنایه از زیبایی و خوش بویی مثلاً رنگ و بوی گل، رونق و رواج، جمال و جلال، فر و شکوه، برای مثال ای گل تو نیز خاطر بلبل نگاه دار / کآنجا که رنگ وبوی بود گفتگو بود (حافظ)
رنگ و بوی: کنایه از زیبایی و خوش بویی، رنگ و بو
رنگ و رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی
رنگ و روی: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و رو
رنگ رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و رو
رنگ و روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد، رنگ روغن
رنگ و وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون،
رنگ وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رنگ و وارنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
از فرم های موسیقی با آهنگ طرب انگیز که با آن بتوان رقصید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرنگ
تصویر جرنگ
صدای به هم خوردن دو چیز فلزی، چینی یا بلوری، صدای زنگ، برای مثال از آن هوی هوی و جرنگ درای / به کردار طهمورتی کرّه نای (فردوسی - ۳/۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
زمین مربع که در آنجا دو بوکس باز باهم مسابقه دهند، (فرهنگ فارسی معین)، رینگهای پیستون (در اتومبیل) حلقه های چدنی هستند که در اطراف پیستون در شیارهای مخصوص برای استحکام پیستون به سیلندر قرار داده شده اند، هر پیستون دارای دو یا سه عدد رینگ کمپرس برای متراکم کردن گاز در سرسیلندر می باشد تا نگذارند گازها از بین پیستون و سیلندرداخل کارتر گردند و رینگهای روغنی برای آن ساخته شده اند که نگذارند روغن از پایین سیلندر به بالا آمده با گاز سوخته تولید دود نماید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اراجیز. (مهذب الاسماء).
- ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
لغت نامه دهخدا
(سَجَ)
سرجیک. سرچیک. در لغت فرس اسدی ص 287 آمده: سرجیک، سرهنگ بود، عنصری (بلخی) گوید:
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک’.
استاد هنینگ گوید: سرچیک ’رئیس’ (اشاره به بیت مذکور از عنصری) کلمه ای است مستعار از سغدی، چنانکه شکل پسوند نشان میدهد. بنابراین = سغدی ’سرچیک’. اگر این کلمه چنانکه هرن گفته فارسی میبود در آن صورت ما کلمه ’سرزی’ را داشتیم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرهنگ که پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
جدال و قتال، ستیزه، نبرد، پیکار، حرب، رزم
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنگ
تصویر جرنگ
صدای زنگ و طاس و امثال آن، آواز زدن شمشیر و تیغ و خنجر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرنگ
تصویر جرنگ
((جَ رَ))
صدای زنگ و طاس و امثال آن ها، آواز زدن شمشیر و تیغ و خنجر وغیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
((رِ))
آهنگ ضربی و نشاط آور
فرهنگ فارسی معین
ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند، صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند، سفیدی و سبزی و سرخی و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
((رَ))
از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می دهد، گلرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
شتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند، بز کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
رنج، محنت، عیب، حیله، مکر، سود، بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
((جَ))
جدال، ستیز، مقابل آشتی، ناسازگاری، کشمکش، برخورد مسلحانه، مقابل صلح، زرگری جنگ ساختگی و مصلحتی با کسی برای فریب دادن دیگران، روانی تبلیغات و سایر اقدامات طرح ریزی شده که به منظور نفوذ در عقاید، احساسات، رفتار و ت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
((جُ))
کشتی، دفتری که در آن اشعار و مطالب دیگر نوشته شود، مجموعه ای از برنامه ها درباره موضوعی خاص مانند، جنگ هنر، آلبوم عکس ها و تصویرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
War
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
Color
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نشانه، هدف گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه های درهم پیچیده ی درختان تنومند
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سر و روی نامرتب و پریشان دارد، موهای درهم و پریشان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
война
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
цвет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
Krieg
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
Farbe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
війна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنگ
تصویر رنگ
колір
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
wojna
دیکشنری فارسی به لهستانی