جدول جو
جدول جو

معنی رجلاء - جستجوی لغت در جدول جو

رجلاء
(رَ)
سفیدپای. (دهار). مؤنث ارجل. (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه پشت. (دهار) ، سنگستان هموار. (ناظم الاطباء). سنگستان هموار و زمین سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین سخت که در آن رفته شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، گوسپند یک پای سپید. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (آنندراج). گوسپند یک پای سپید. ج، رجل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجلاء
(رَ)
آبیست مر بنی سعید بن قرط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
ابن ابی ضحاک جرجرانی. از عمال دولت عباسی بود و در ایام مأمون رئیس دیوان خراج گردید و سپس در ایام معتصم به ریاست خراج دمشق و در ایام الواثق به ریاست خراج جندی دمشق و اردن رسید. علی بن اسحاق عامل الواثق به سال 226 هجری قمری او را در بغداد کشت.
ابن واضح. از مردم مصر است و بولس نامیده شده است. وی به دیرالاقباط در وادی حبیب پناه برد. او دوست ساویروس بن مقفع (قرن دهم هجری) بود. از تألیفات او ’الواضح’ است. (از اعلام المنجد)
مکنی به ابویحیی. محدث است و یزید بن زریع از او روایت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ابویحیی... شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجا. امید. ضد یأس. (ناظم الاطباء). امید. (غیاث اللغات) (صراح اللغه) (منتخب اللغات) (آنندراج). امید. آرزو. امل. بیوس. امیدواری. خلاف یأس و ناامیدی و نومیدی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در لغت بمعنی طمعباشد چنانکه در منتخب گفته، و در برخی از شروح هدایه نحو آمده است که رجاء مصدر ’رجا یرجو’ (از باب نصر ینصر) و اصل آن رجاو بوده است و او را بهمزه بدل ساختند بواسطۀ آنکه در طرف و بعد از الف واقع شده بود مانند دعاء، و رجاء بمعنی طمع است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، حبل کاذب، و آن از حبس شدن بادو یا زیاد شدن آب در شکم زن حاصل شود. (از اقرب الموارد). حبل کاذب. هوسک. رجی ̍، و آن حالتی است که برای بعضی زنان پیش آید چون آبستنی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجاء در نزد پزشکان حالتی است که زنان را عارض شود مانند آبستنی است از حیث عوارض از قبیل احتباس طمث و دگرگونی رنگ و بی اشتهایی و جمع شدن دهانۀ رحم، و این حالت را آبستنی دروغین نامند زیرا مبتلایان به این حالت امیدوارند که براستی آبستن باشند، و برخی گفته اند این کلمه در اصطلاح پزشکی رحاء با حاء مهمله است زیرا شکم دارندۀ این حالت مانند سنگ آسیا سنگین گردد بواسطۀ آنکه شکم آنان در ایامی که به این عارضه مبتلا هستند بکلی مدور و سنگین شود و این قول صحیحتر است زیرا این بیماری در زبان یونانی ’مولی’ نامیده شود و ’مولی’ در آنزبان نام سنگ آسیاست چنانکه صاحب بحر الجواهر گفته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد سالکان عبارتست از آرامش دل بنیکی وعد، و برخی گفته اند رجاء اعتماد به بخشایش از جانب کریم ودود است، و دیگری گوید متوقع بودن نیکی است از جانب کسی که نیکویی بدست اوست و بس. دیگری گوید رجاء قوت خائفان و میوۀ محرومان است. دیگری گوید ازجملۀ مقامات جویندگان و حالات آنان است و اینکه وصف را بر مقام تعبیر کرده اند هنگامی باشد که وصف ثابت و پای برجای باشد و هرگاه وصف را به حال تعبیر کنند هنگامی باشد که وصف عارضه زودگذر باشد، و نیز گفته اندارتیاح دل است برای انتظار آنچه محبوبست. پس نام رجاء صادق آید بر انتظار محبوب، محبوبی که جمیع وسایل و اسباب داخله در بین محب و محبوب را تحت اختیار بنده ممهد داشته باشد. و فرق بین رجاء و امل آن است که امل در آنچه مرضی است بکار رود و رجاء در مرضی و غیرمرضی هر دو استعمال شود - انتهی. پس امل اخص از رجاء باشد زیرا به امید پسندیده مخصوص است. صاحب مجمعالملوک گفته که رجاء رویت جدال یعنی جمال است، و دیگری گفته که رجاء نزدیکی دل به ملاطفت پروردگار است و رجاءبر قبول توبه با انجام دادن کار نیکو پسندیده است ورجاء مغفرت با وجود اصرار به معصیت رجاء دروغین باشد. و فرق بین رجاء و تمنا آن است که یکی کار نکند و کاهلی پیش گیرد این را متمنی گویند و این مذموم است و رجاء آن است که کار کند و امید دارد و این محمود است، و صاحب احیاءالعلوم آورده که بنده را سزاوار آن است که بر کرم الهی گمان نیک داشته باشد اما تمنی به مغفرت همانا حرام است و فرق آن است که رجاء حسن ظن به کرم الهی است اما پس از توبه و کارهای نیکو و تمنی آن است که بدون توبه آرزوی مغفرت کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، بمعنی بیم نیز آمده. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به ص 655 همان متن شود، کرانۀ چاه. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ آسمان. ج، ارجاء. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
ماده شتر بزرگ کوهان که در رفتن کوهانش بجنبد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ماده شتر که دارای کوهان بزرگ و لرزان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن فراخ چشم. (منتهی الارب). تأنیث انجل است. رجوع به انجل شود، عین نجلاء، چشم فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، طعنه نجلاء، زخم نیزۀ فراخ. (ناظم الاطباء). طعنۀ فراخ جراحت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ ذَ)
جمع واژۀ رذیل. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به رذیل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارحل. (ناظم الاطباء). شاه رحلاء، گوسپند سیاه بدن سپیدپشت ویا برعکس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). گوسفندی سیاه پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر مبتلا به بیماری رجز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت مؤنث از رجز، بمعنی شتر بیمار رجز گردیده، یقال: ناقه رجزاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب) ، رجلان، بمعنی پیاده. (آنندراج). مرد پیاده. ج، رجالی ̍، رجالی ̍، رجلی ̍. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). پیاده. (مهذب الاسماء). کقوله: ’زیاره بیت اﷲ رجلان حافیاً’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به صیغۀ تثنیه، یعنی دوپا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاچه. پایزه. پازه، دو پارچه از زیر جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فربه بسیارگوشت و زن بزرگ ربلات. (ناظم الاطباء). زن بزرگ ربلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربله شود، زن باریک ران خردکس. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتری که پاره ای از گوش وی بریده آونگان گذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شاه رعلاء، گوسپندی که گوش آن را شکافته آونگان گذارند. و کذلک: ناقه رعلاء. ج، رعل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن بدرفتار دامن کشان، زنی که جامه را نیکو نتواند کرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که نیکو نبود در جامه در حال رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ)
جمع واژۀ رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رسول شود، جمع واژۀ رسیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِلْ لا)
جمع واژۀ جلیل. بزرگواران. (دستوراللغه ادیب نطنزی) ، ستمکاران
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دور شدن.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام وادی. (منتهی الارب). و گویند نام قله ای است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوسپندی که ساقهایش سپید باشد. (معجم البلدان) (منتهی الارب). گوسفند که لنگهای وی سفید بود. (مهذب الاسماء). ج، حجل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مؤنث اثجل، زنی که شکمش کلان و فراخ باشد یا زن برآمده تهی گاه، توشه دان فراخ. ج، ثجل
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجو. مصدر بمعنی رجو. (ناظم الاطباء). امیدوار بودن. (از اقرب الموارد). امید داشتن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (صراح اللغه) (آنندراج). ارتجاء. (مصادراللغه زوزنی) ، ترسیدن. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (از صراح اللغه). ترسیدن، و منه قوله تعالی: ما لکم لاترجون ﷲ وقاراً، ای لاتخافون عظمه اﷲ. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجلان
تصویر رجلان
رجلان پیاده تنبان پایچه تثنیه رجل، جمع رجل، دو پای دوپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاء
تصویر رجاء
ناحیه، جمع ارجاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاء
تصویر رجاء
((رَ))
امیدوار شدن، امید داشتن، امیدواری، توقع، امید، آرزو
فرهنگ فارسی معین