جدول جو
جدول جو

معنی رجعان - جستجوی لغت در جدول جو

رجعان
(رِ)
جمع واژۀ رجع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رجع شود
لغت نامه دهخدا
رجعان
(تَ قَمْ مُءْ)
رجوع. رجع. مصدر بمعنی رجع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بازگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رجع و رجوع شود
لغت نامه دهخدا
رجعان
(رُ)
جواب مکتوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجعی ̍. رجعه. (اقرب الموارد). رجوع به مترادفات مذکور شود، جمع واژۀ رجع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رجع شود
لغت نامه دهخدا
رجعان
پاسخ پاسخ نامه
تصویری از رجعان
تصویر رجعان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شجعان
تصویر شجعان
شجاع، دلیر، دلاور، پردل، برای مثال سواره عقل ز هر جانبی رجز می خواند / چنان که رسم عرب هست و عادت شجعان (قاآنی - ۶۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجحان
تصویر رجحان
برتری و فزونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
اول و بهترین چیزی، بهترین موقع و موسم چیزی مثلاً ریعان شباب
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
جمع واژۀ شجاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ربیع. (المنجد). رجوع به ربیع شود، جمع واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
تثنیۀ رجا. دو ناحیه. (ناظم الاطباء). تثنیۀ رجا. (منتهی الارب). و منه فی الاستهزاء: رمی به الرجوان ، أرادوا انه وقع فی المهالک. (منتهی الارب). رمی به الرجوان، در مهالک افتاد، و نیز این کلام را در استهانت و خواری گویند. (ناظم الاطباء). رمی به الرجوان، ای استهین به و طرح فی المهالک و العباره مثل و ’یرمی ̍ به الرجوان’، ای لایخدع فیزال عن وجه الی وجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قریه ای است به خابور از نواحی جزیره. (از معجم البلدان). دهی است به خابور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به صیغۀ تثنیه، یعنی دوپا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاچه. پایزه. پازه، دو پارچه از زیر جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. سکنۀ آن 1240تن. آب آن از چشمه و رود خانه محلی. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و انگور و حبوت وصیفی. صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب) ، رجلان، بمعنی پیاده. (آنندراج). مرد پیاده. ج، رجالی ̍، رجالی ̍، رجلی ̍. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). پیاده. (مهذب الاسماء). کقوله: ’زیاره بیت اﷲ رجلان حافیاً’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی رجف در تمام معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به رجف در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
به صیغۀ تثنیه، منظور رجب و شعبان است. (از ناظم الاطباء). ماه رجب و شعبان است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجب و شعبان. (مهذب الاسماء). رجب و شعبان، مانند قمرین برای شمس و قمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 14 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اول هر چیزی و بهتر آن، و منه ریعان الشباب و ریعان السراب، نمایش آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد).
- ریعان الشباب، ریق الشباب. اول جوانی. (مهذب الاسماء).
- ریعان سراب، اضطراب آن. جنبش آن. لرزش و درخشش آن. (یادداشت مؤلف).
- ریعان شباب یا جوانی، اول جوانی. روق. شرخ. عنفوان. (یادداشت مؤلف) : این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته. (گلستان). اول ریعان شباب که هنگام استحکام قواعد فضایل و آداب بود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری است یا کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
ریع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). جماعت. (مهذب الاسماء). رجوع به رباع شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
سطبر و درشت شدن گوشت کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن از خشم. (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و لرزیدن سر بینی کسی از خشم یا چیز دیگر. (منتهی الارب). رمعان انف، جنبیدن بینی از خشم و تکبر. (از اقرب الموارد) ، اشاره کردن به دست. (منتهی الارب). اشارت کردن به دو دست. (از اقرب الموارد) ، افشاندن سر را. (از منتهی الارب). حرکت دادن سر را ازاضطراب. (از اقرب الموارد) ، زادن زن کودک را. (از منتهی الارب). رمعت المراءه بالصبی، زایید زن کودک را. (از اقرب الموارد) ، روان شدن اشک از چشم. (از منتهی الارب). اشک از چشمان کسی جاری شدن: رمعت عینه بالبکاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَیْ یُ)
نزدیک گردانیدن چیزی به چیزی: رفعت الامر الی السلطان، ای قربته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: رفعته الی السلطان رفعاناً، ای قربته وقوله تعالی: فرش مرفوعه (قرآن 34/56) ، یعنی نزدیک گردانیده شده برای ایشان یا بعض آن فوق بعضی یا مرادزنان مکرمات است. (منتهی الارب). رجوع به رفع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضجعان
تصویر ضجعان
خم کنک از خرفستران انگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعان
تصویر شجعان
جمع شجاع دلاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
بهاد اول هر چیز و بهترین آن بهترین موسم: ریعان شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجلان
تصویر رجلان
رجلان پیاده تنبان پایچه تثنیه رجل، جمع رجل، دو پای دوپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجبان
تصویر رجبان
در تازی دو ماه رجب و شعبان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن، افزون آمدن، غالب آمدن بر کسی در نبرد در اندازه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجفان
تصویر رجفان
شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
((رَ یَ))
اول هر چیز و بهترین آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجحان
تصویر رجحان
((رُ))
برتری، فزونی
فرهنگ فارسی معین
تمایل، روند، گرایش
دیکشنری اردو به فارسی