جدول جو
جدول جو

معنی رجایی - جستجوی لغت در جدول جو

رجایی
(رَ)
رجائی. منسوب است به رجا که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
رجایی
(رَ)
اصفهانی. لطفعلی بیک آذر نامش را سیف الدین محمود آورده می نویسد: سلسلۀ نسبش به کمال الدین اسماعیل میرسد و مدعی است که دیوان او را دیده و این چند بیت را نقل کرده است:
صنوبرقد من که نازش بود بر
بر او بسته ام دل چو بار صنوبر
مگر مرغ روح خلیل است بلبل
که هرچند بلبل برافروزد آذر
از آن سوختن هیچ پروا ندارد
زهی رتبۀ عشق الله اکبر.
(از آتشکدۀ آذر ص 180).
و رجوع بهمان کتاب و همان صفحه و الذریعه ج 9 بخش 2 و صبح گلشن ص 173 و ترجمه خوشگو و تذکرۀ غنی و مجمعالخواص ص 59 شود
مکنی به ابوعلی. عوفی در لباب الالباب این مصرع را ’من خود ترا به شعر گرفتم عماره ای’ در شرح حال عمارۀ مروزی از او آورده است. رجوع به لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسایی
تصویر رسایی
رسا، چالاکی در فهم و ادراک، کاردانی، شایستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
آواره، دوره گرد، هرزه گرد، برای مثال طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد / من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست (سعدی۲ - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
نجات، آزادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روایی
تصویر روایی
روا شدن، روا بودن، رواج، رونق
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
منسوب به فرجیا که قریه ای است از قراء سمرقند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج) ، هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی. طبع هرجایی. (یادداشت به خط مؤلف). هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد:
بیا تا رند هرجایی بباشیم
سر غوغای رسوایی بباشیم.
عطار.
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من کرا جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست.
سعدی.
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.
حافظ.
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی.
حافظ.
دلامباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.
حافظ.
، روسپی. بدکاره. فاحشه. زن هرجایی که با هرکس بیاید. رجوع به ذیل لغت ’هر’ و نیز رجوع به هرجائی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
هرزه و دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسایی
تصویر رسایی
کمال بلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایی
تصویر روایی
رونق داشتن، رواج بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
نجات خلاص (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسایی
تصویر رسایی
((رَ یا رِ))
کمال، بلوغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایی
تصویر روایی
((رَ))
رونق، رواج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
((رَ))
خلاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
((هَ))
آواره، دوره گرد، زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایی
تصویر روایی
جریان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
خلاصی، نجات
فرهنگ واژه فارسی سره
بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
Absolution, Deliverance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
absolution, délivrance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
赦免 , 解放
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
מחילה , גאולה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
pengampunan, pembebasan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
मुक्ति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
vergiffenis, bevrijding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
absolvição, libertação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
absolución, liberación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
assoluzione, liberazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
赦免 , 解救
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
rozgrzeszenie, wybawienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
прощення , визволення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
Vergebung, Erlösung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
прощение , избавление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رهایی
تصویر رهایی
용서 , 구속
دیکشنری فارسی به کره ای