نام جایی در ایران که ارّجان نیز گویند. (ناظم الاطباء). شهری بفارس، و یقال فیه الرجان ایضاً. از آن شهر است احمد رجانی ابن حسن و احمد رجانی ابن ایوب و عبداﷲ رجانی ابن محمد بن شعیب و برادرش احمد رجانی که محدثند. (منتهی الارب). شهری است که گروهی از راویان بدان منسوبند و گمان میکنم ارجان باشد که بین اهواز و فارس واقع است چه آن را الرجان و ارّجان (به ادغام) نیز می خوانند، مانند: الارض و الرض. (از معجم البلدان) وادیی است به نجد. (منتهی الارب). وادی بزرگی است در نجد. (از معجم البلدان)
نام جایی در ایران که ارّجان نیز گویند. (ناظم الاطباء). شهری بفارس، و یقال فیه الرجان ایضاً. از آن شهر است احمد رجانی ابن حسن و احمد رجانی ابن ایوب و عبداﷲ رجانی ابن محمد بن شعیب و برادرش احمد رجانی که محدثند. (منتهی الارب). شهری است که گروهی از راویان بدان منسوبند و گمان میکنم ارجان باشد که بین اهواز و فارس واقع است چه آن را الرجان و ارّجان (به ادغام) نیز می خوانند، مانند: الارض و الرض. (از معجم البلدان) وادیی است به نجد. (منتهی الارب). وادی بزرگی است در نجد. (از معجم البلدان)
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد و بعضی گویند نوعی از بادام کوهی است و این اصح است. (برهان قاطع). بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد. از بعض استادان بگوش خورده که بادام کوهی است. (مؤید الفضلاء). لوزالبربر. (اختیارات بدیعی). لوزالسودان. لوزالارجان. لوزالهرجان. ارقان. بادام بربر. بادام بربری. هرجان. ارجن. ارژن. بادام تهله. بخرک. بخورک
بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد و بعضی گویند نوعی از بادام کوهی است و این اصح است. (برهان قاطع). بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد. از بعض استادان بگوش خورده که بادام کوهی است. (مؤید الفضلاء). لوزالبربر. (اختیارات بدیعی). لوزالسودان. لوزالارجان. لوزالهرجان. ارقان. بادام بربر. بادام بربری. هرجان. ارجن. ارژن. بادام تَهله. بُخرک. بخورک
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک. (المصادر زوزنی) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). مردن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دب ّ و درج ، او دروغگوترین زندگان و مردگان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و براه خود رفتن. (از منتهی الارب). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب) ، کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده، فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دروج. و رجوع به دروج وشد
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک. (المصادر زوزنی) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). مردن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دَب ّ و دَرَج َ، او دروغگوترین زندگان و مردگان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و براه خود رفتن. (از منتهی الارب). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب) ، کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده، فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دُروج. و رجوع به دروج وشد
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
محله ای است از محال اصفهان، و حافظ ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل اصفهانی امام میگوید خرجان از قرای اصفهانست. یاقوت میگوید چون او از عارفان بمحل میباشد قول او مورد اعتماد است. مرحوم دهخدا خرجان را معرب خرگان آورده و گفته اند خرجان محلتی است به اصفهان. رجوع به معجم البلدان در ذیل کلمه خرجان شود
محله ای است از محال اصفهان، و حافظ ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل اصفهانی امام میگوید خرجان از قرای اصفهانست. یاقوت میگوید چون او از عارفان بمحل میباشد قول او مورد اعتماد است. مرحوم دهخدا خرجان را معرب خرگان آورده و گفته اند خرجان محلتی است به اصفهان. رجوع به معجم البلدان در ذیل کلمه خرجان شود
قضایی است تابع ارضروم ’ارزنهالروم’، و این نام را بمناسبت رود خانه ترجان که در آن جاری است بدان داده اند. مرکز آن قریۀ ماماخاتون است که از ارضروم 14 ساعت فاصله دارد. محصول آن حبوبات مختلف و بعضی از میوه ها و سبزیهاست. سکنۀ آن 24368 تن، مرکب از مسلمان و ارمنی است. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به همان کتاب شود نام رودی است در ارضروم ’ارزنهالروم’ که از قضای ترجان میگذرد و سرانجام به رود فرات میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قضایی است تابع ارضروم ’ارزنهالروم’، و این نام را بمناسبت رود خانه ترجان که در آن جاری است بدان داده اند. مرکز آن قریۀ ماماخاتون است که از ارضروم 14 ساعت فاصله دارد. محصول آن حبوبات مختلف و بعضی از میوه ها و سبزیهاست. سکنۀ آن 24368 تن، مرکب از مسلمان و ارمنی است. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به همان کتاب شود نام رودی است در ارضروم ’ارزنهالروم’ که از قضای ترجان میگذرد و سرانجام به رود فرات میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
حساب برجان، (اصطلاح ریاضی) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جملۀ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء)، در نوردیدن: برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت. منوچهری. ، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء)، التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین: نداند زمن بر چدن دانه نیز که کورست و کور آید از خانه نیز. اسدی. دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند. مولوی. ، یکسو زدن. برگفتن: هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر. عمعق بخاری. - برچدن گل، گل از شاخه باز کردن: گل برچنند روزبروز از درخت گل زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند. سعدی. و رجوع به چدن و چیدن شود. - برچدن شکر از حدیث کسی، از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن: حدیثی بگو تا شکر برچنم بمن برگذر تا شوم عنبری. (از سندبادنامه). - برچدن مکافات، جزا و پاداش یافتن: تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند. ابوشکور
حساب برجان، (اصطلاح ریاضی) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جملۀ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء)، در نوردیدن: برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت. منوچهری. ، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء)، التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین: نداند زمن بر چدن دانه نیز که کورست و کور آید از خانه نیز. اسدی. دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند. مولوی. ، یکسو زدن. برگفتن: هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر. عمعق بخاری. - برچدن گل، گل از شاخه باز کردن: گل برچنند روزبروز از درخت گل زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند. سعدی. و رجوع به چدن و چیدن شود. - برچدن شکر از حدیث کسی، از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن: حدیثی بگو تا شکر برچنم بمن برگذر تا شوم عنبری. (از سندبادنامه). - برچدن مکافات، جزا و پاداش یافتن: تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند. ابوشکور
سعید. از راویان است و از حضرت علی بن ابیطالب و احمد بن حسن رجالی روایت دارد و ابوالحسن بن مظفر حافظ از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
سعید. از راویان است و از حضرت علی بن ابیطالب و احمد بن حسن رجالی روایت دارد و ابوالحسن بن مظفر حافظ از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
اورجان. و عامۀ ایرانیان آنرا ارغان نامند و متنبی راء آنرا بتخفیف آورده است در این بیت: أرجان ایّتها الجیاد فانه عزمی الذی یدع الوشیج مکسّرا. و قال ابوعلی: ارجان وزنه فعّلان و لاتجعله أفعلان لأنک ان جعلت الهمزه زائده جعلت الفاء والعین من موضع واحد و هذا لاینبغی أن یحمل علی شی ٔ لقلته الاتری انه لایجی ٔ منه الا حروف قلیله فان قلت ان فعلان بناء نادر لم یجی ٔ فی شی ٔ من کلامهم و أفعلان قدجاء نحو أنبجان وأرونان قیل هذاالبناء و ان لم یجی ٔ فی الابنیه العربیه فقد جاء فی العجمی بکم اسماً ففعلان مثله اذا لم یقیّد بالألف والنون و لاینکر أن یجی ٔ العجمی علی مالاتکون علیه امثلهالعربی الاتری انه قدجاء فیه نحو سراویل فی ابنیهالاّحاد و أبریسم و آجرّ و لم یجی ٔ علی ذلک شی ٔ من ابنیه کلام العرب فکذلک ارجان و یدلّک علی انه لایستقیم أن یحمل علی افعلان ان سیبویه جعل امّعه فعّله و لم یجعله افعله بناء لم یجی ٔ فی الصفات و ان کان قدجاء فی الأسماء نحو اشفی وانفحه و ابین و کذلک قال ابوعثمان فی امّا فی قولک امّا زید فمنطلق انک لو سمیت بها لجعلتها فعّلا و لم تجعلها افعل لما ذکرنا و کذلک یکون علی قیاس قول سیبویه و أبی عثمان الاجاص والاجّانه و الاجار فعّالاً و لایکون افعالاً والهمزه فیها فاءالفعل و حکی ابوعثمان فی همزه اجّانه الفتح و الکسر و انشدنی محمد بن السری: أراد اﷲ أن یخزی بجیراً فسلّطنی علیه بأرّجان. اصطخری گوید: ارّجان شهریست بزرگ و کثیرالخیر و در آن نخیل و زیتون بسیار است و دارای میوه های سردسیری و گرمسیری است و این ناحیه برّی و بحری و سهلی و جبلی است، آب آن فراوان، مسافتش تا دریا یک روزه راه است و بین ارّجان و شیراز شصت فرسنگ است و بین آن و سوق الاهواز نیز شصت فرسنگ. و نخستین کسی که به روایت ایرانیان آنرا بنا کرد قباذبن فیروز پدر انوشروان عادل است، آنگاه که سلطنت را از برادر خود جاماسب بازگرفت و با رومیان غزو کرد و از دیاربکر دو شهر میّافارقین و آمد را فتح کرد و آن دو در تصرف رومیان بود وی بفرمود تا شهر مزبور را در سرحد فارس و اهواز بنا کردند و آنرا ’ابرقباذ’ نامید و این همانست که ارّجان خوانده میشود و در آن شهر قباد اسرای دو شهر مذکور را ساکن گردانید آن ناحیه را کوره ای کرد و روستاهائی از رامهرمز و کورۀ شاپور و کورۀ اردشیرخره و کورۀ اصفهان بدان ضمیمه کرد. گویند در فتوح اسلام ذکر ارّجان آمده است و یاقوت گوید ندانم مراد همین موضع است یا جز آن، یا یکی از دو روایت غلط است و هم گویند بعض کورۀ ارجان متعلق به اصفهان بود و بعض آن متعلق به اصطخر و بعض آن متعلق به رامهرمز و در عهد اسلام مجموع آنها را کورۀ واحد کردند و آن از کور فارس محسوب شد. احمد بن محمد بن الفقیه گوید: حدیث کرد مرا محمد بن احمد الاصبهانی که در ارّجان غاریست در کوهی که از آن آبی شبیه بعرق از سنگی بجوشد و از آن مومیای سپید نیکو گیرند و این غار دری آهنین و نگهبانان دارد و آن در بسته است و بمهر سلطان ممهور است مگر در سال یک روز که قاضی و شیوخ بلد گرد آیند و در حضرت ایشان آن در بگشایند و مردی ثقه عریان داخل شود و آنچه از مومیا جمع شده گرد کند و آنرا در قاروره ای کند و وزن آن در حدود صد مثقال باشد پس بیرون آید و در را ببندند و مهر کنند و مجموع مومیا را نزد سلطان برند و خاصیت آن علاج هر گونه شکاف یا شکست استخوان است، به کسی که استخوانش شکسته باشد بمقدار عدسی از آن بنوشانند، با نوشیدن اول استخوان منجبر شود و در وقت صلاح پذیرد. بشّاری و اصطخری گویند که این غار در کورۀ دارابجرد است و یاقوت گوید من آنرا در جای خود یاد کنم. از ارجان تا نوربندجان (نوبندگان) شیراز بیست وشش فرسنگ است و بین آن دو شعب بوّان است که بکثرت درختان و نزهت موصوف است و جماعت بسیار از اهل علم به ارّجان منسوبند از جمله ابوسهل احمد بن سهل الارجانی و ابوعبداﷲ محمد بن حسن الارجانی و ابوسعد احمد بن محمد بن ابی نصر الضریر الارجانی الجلکی الاصبهانی و قاضی ابوبکر احمد بن محمد بن الحسین الارجانی الشاعر. (معجم البلدان). مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: (قباد) بر سرحدّ پارس شهری بنا کرد ’به از ایمدکواد’ نام کرد و آنست که اکنون ارغان خوانند، معنی چنانست که از ایمد بهتر است - انتهی. و گویند قبر یکی از حواریین عیسی علیه السلام بدانجا است بنام ارجیان. (تاج العروس مادۀ ر ج ن). مؤلف نزههالقلوب گوید:شهر بزرگی بوده، در استیلاء ملاحده خرابی تمام به او راه یافته، هوایش گرمسیر عظیم است و آبش از رود طاب که از میان آن ولایت میگذرد. بر روی آن آب پلی است مکان نام آنست. حاصل و فواکه و مشموماتش زیاده خوب بخصوص انار ملسش زیاده تعریف دارد. در آن حدود قلاعی است چون قلعۀ طیفور و دز کلات و خرابی این شهر از سکنۀاین قلاع بوده است. مردم ارّجان مصلح و به خویشتن مشغولند. مؤلف مرآت البلدان آرد: عقیدۀ جغرافی دانان فرنگ این است که ارّجان از شهرهای معتبر فارس و نزدیک خوزستان و دورش حصار محکمی است و هفت دروازه و مساجد زیاد و بازاری معمور دارد. پلی در نزدیکی شهر است که از بناهای نامی محسوب شود. بندری در کنار دریای فارس دارد موسوم به مه رویان، شاید که بندر دیلم حالیه باشد و بزعم بعضی ارّجان بهبهان است. و در ضمیمۀ معجم البلدان آمده: بستانی در دائرهالمعارف گوید ارّجان شهریست بزرگ در آخر حد فارس از جهت خوزستان و آن بدست عثمان بن ابی العاص الثقفی و ابوموسی الاشعری بسال 23 هجری قمری فتح شد و سپس عمادالدوله بن بویه الدیلمی بسال 321 بر آن استیلا یافت و بهاءالدوله بسال 380 هجری قمری بر آن مسلط شد و از آن شهر هزارهزار دینار و هشت هزار درهم بستد و سپس عبدالملک الرحیم بن ابی کالیجار الدیلمی در اواسط مائۀ پنجم بر آن دست یافت. مؤلف برهان قاطع گوید: اره جان با ثانی مشدد و جیم، نام شهریست که مابین آن شهر و شیراز شصت فرسنگ راه است و آن را عوام اره غان خوانند با غین نقطه دار. در منتهی الارب آمده: رجّان کشدّاد، شهریست بفارس و یقال فیه ارّجان ایضا از آن شهر است احمد رجّانی بن حسن و احمد رجّانی بن ایّوب و عبداﷲ رجّانی بن محمد بن شعیب و برادرش احمد رجّانی که محدث اند. رجوع به معجم البلدان وضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 213 و مجمل التواریخ والقصص ص 74 و 390 و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2ص 229 و تاریخ الحکمای قفطی ص 408 و فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 84، 115، 121، 148، 149، 150، 152، 162 و مرآت البلدان و حبیب السیر ج 1 ص 351 و روضات الجنات ص 419 و قاموس الاعلام ترکی و رجوع به قبادخور و الجماهر بیرونی ص 204 و رجوع به ارجانی شود
اورجان. و عامۀ ایرانیان آنرا ارغان نامند و متنبی راء آنرا بتخفیف آورده است در این بیت: أرجان َ ایّتها الجیادُ فانه عزمی الذی یَدع ُ الوشیج مکسّرا. و قال ابوعلی: ارجان وزنه فَعّلان و لاتجعله أفعلان لأنک ان جعلت َ الهمزه زائده جعلت الفاء والعین من موضع واحد و هذا لاینبغی أن یحمل علی شی ٔ لقلته اَلاتری انه لایجی ٔ منه الا حروف قلیله فان قلت َ اِن فعلان بناء نادر لم یجی ٔ فی شی ٔ من کلامهم و أفعلان قدجاء نحو أنبجان وأرْوَنان قیل هذاالبناءُ و ان لم یجی ٔ فی الابنیه العربیه فقد جاء فی العجمی بکم اسماً ففعلان مثله اذا لم یُقَیّدْ بالألف والنون و لایُنکر أن یجی ٔ العجمی علی مالاتکون علیه امثلهُالعربی الاتری انه قدجاءَ فیه نحو سَراویل فی ابنیهالاَّحاد و أبریسم و آجُرّ و لم یجی ٔ علی ذلک شی ٔ من ابنیه کلام العرب فکذلک ارجان و یَدُلّک علی انه لایستقیم أن یُحْمَل َ علی افعلان ان سیبویه جعل اِمَّعه فَعَّله و لم یجعله اِفعَله بناء لم یجی ٔ فی الصفات و ان کان قدجاءَ فی الأسماء نحو اِشفَی واِنفَحَه و اِبیَن و کذلک قال ابوعثمان فی اِمّا فی قولک امّا زید فمنطلَق انک لو سمیت َ بها لجعلتَها فعّلا و لم تجعلها اِفعَل لما ذکرنا و کذلک یکون علی قیاس قول سیبوَیه و أبی عثمان الاِجاص والاجّانه و الاِجار فِعّالاً و لایکون اِفعالاً والهمزه فیها فاءالفعل و حکی ابوعثمان فی همزه اِجّانه الفتح و الکسر و انشدنی محمد بن السری: أراد اﷲ أن یُخزی بُجیراً فسلّطنی علیه بأرّجان. اصطخری گوید: ارّجان شهریست بزرگ و کثیرالخیر و در آن نخیل و زیتون بسیار است و دارای میوه های سردسیری و گرمسیری است و این ناحیه برّی و بحری و سهلی و جبلی است، آب آن فراوان، مسافتش تا دریا یک روزه راه است و بین ارّجان و شیراز شصت فرسنگ است و بین آن و سوق الاهواز نیز شصت فرسنگ. و نخستین کسی که به روایت ایرانیان آنرا بنا کرد قباذبن فیروز پدر انوشروان عادل است، آنگاه که سلطنت را از برادر خود جاماسب بازگرفت و با رومیان غزو کرد و از دیاربکر دو شهر میّافارقین و آمد را فتح کرد و آن دو در تصرف رومیان بود وی بفرمود تا شهر مزبور را در سرحد فارس و اهواز بنا کردند و آنرا ’اَبَرقُباذ’ نامید و این همانست که ارّجان خوانده میشود و در آن شهر قباد اسرای دو شهر مذکور را ساکن گردانید آن ناحیه را کوره ای کرد و روستاهائی از رامهرمز و کورۀ شاپور و کورۀ اردشیرخره و کورۀ اصفهان بدان ضمیمه کرد. گویند در فتوح اسلام ذکر ارّجان آمده است و یاقوت گوید ندانم مُراد همین موضع است یا جز آن، یا یکی از دو روایت غلط است و هم گویند بعض کورۀ ارجان متعلق به اصفهان بود و بعض آن متعلق به اصطخر و بعض آن متعلق به رامهرمز و در عهد اسلام مجموع آنها را کورۀ واحد کردند و آن از کُوَر فارس محسوب شد. احمد بن محمد بن الفقیه گوید: حدیث کرد مرا محمد بن احمد الاصبهانی که در ارّجان غاریست در کوهی که از آن آبی شبیه بعرق از سنگی بجوشد و از آن مومیای سپید نیکو گیرند و این غار دری آهنین و نگهبانان دارد و آن در بسته است و بمهر سلطان ممهور است مگر در سال یک روز که قاضی و شیوخ بلد گرد آیند و در حضرت ایشان آن در بگشایند و مردی ثقه عریان داخل شود و آنچه از مومیا جمع شده گرد کند و آنرا در قاروره ای کند و وزن آن در حدود صد مثقال باشد پس بیرون آید و در را ببندند و مهر کنند و مجموع مومیا را نزد سلطان برند و خاصیت آن علاج هر گونه شکاف یا شکست استخوان است، به کسی که استخوانش شکسته باشد بمقدار عدسی از آن بنوشانند، با نوشیدن اول استخوان منجبر شود و در وقت صلاح پذیرد. بشّاری و اصطخری گویند که این غار در کورۀ دارابجرد است و یاقوت گوید من آنرا در جای خود یاد کنم. از ارجان تا نوربندجان (نوبندگان) شیراز بیست وشش فرسنگ است و بین آن دو شعب بوّان است که بکثرت درختان و نزهت موصوف است و جماعت بسیار از اهل علم به ارّجان منسوبند از جمله ابوسهل احمد بن سهل الارجانی و ابوعبداﷲ محمد بن حسن الارجانی و ابوسعد احمد بن محمد بن ابی نصر الضریر الارجانی الجُلکی الاصبهانی و قاضی ابوبکر احمد بن محمد بن الحسین الارجانی الشاعر. (معجم البلدان). مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: (قباد) بر سرحدّ پارس شهری بنا کرد ’به از ایمدُکواد’ نام کرد و آنست که اکنون ارغان خوانند، معنی چنانست که از ایمد بهتر است - انتهی. و گویند قبر یکی از حواریین عیسی علیه السلام بدانجا است بنام ارجیان. (تاج العروس مادۀ ر ج ن). مؤلف نزههالقلوب گوید:شهر بزرگی بوده، در استیلاء ملاحده خرابی تمام به او راه یافته، هوایش گرمسیر عظیم است و آبش از رود طاب که از میان آن ولایت میگذرد. بر روی آن آب پلی است مکان نام آنست. حاصل و فواکه و مشموماتش زیاده خوب بخصوص انار ملسش زیاده تعریف دارد. در آن حدود قلاعی است چون قلعۀ طیفور و دز کلات و خرابی این شهر از سکنۀاین قلاع بوده است. مردم ارّجان مصلح و به خویشتن مشغولند. مؤلف مرآت البلدان آرد: عقیدۀ جغرافی دانان فرنگ این است که ارّجان از شهرهای معتبر فارس و نزدیک خوزستان و دورش حصار محکمی است و هفت دروازه و مساجد زیاد و بازاری معمور دارد. پلی در نزدیکی شهر است که از بناهای نامی محسوب شود. بندری در کنار دریای فارس دارد موسوم به مه رویان، شاید که بندر دیلم حالیه باشد و بزعم بعضی ارّجان بهبهان است. و در ضمیمۀ معجم البلدان آمده: بستانی در دائرهالمعارف گوید ارّجان شهریست بزرگ در آخر حد فارس از جهت خوزستان و آن بدست عثمان بن ابی العاص الثقفی و ابوموسی الاشعری بسال 23 هجری قمری فتح شد و سپس عمادالدوله بن بویه الدیلمی بسال 321 بر آن استیلا یافت و بهاءالدوله بسال 380 هجری قمری بر آن مسلط شد و از آن شهر هزارهزار دینار و هشت هزار درهم بستد و سپس عبدالملک الرحیم بن ابی کالیجار الدیلمی در اواسط مائۀ پنجم بر آن دست یافت. مؤلف برهان قاطع گوید: اره جان با ثانی مشدد و جیم، نام شهریست که مابین آن شهر و شیراز شصت فرسنگ راه است و آن را عوام اره غان خوانند با غین نقطه دار. در منتهی الارب آمده: رجّان کشدّاد، شهریست بفارس و یقال فیه ارّجان ایضا از آن شهر است احمد رجّانی بن حسن و احمد رجّانی بن ایّوب و عبداﷲ رجّانی بن محمد بن شعیب و برادرش احمد رجّانی که محدث اند. رجوع به معجم البلدان وضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 213 و مجمل التواریخ والقصص ص 74 و 390 و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2ص 229 و تاریخ الحکمای قفطی ص 408 و فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 84، 115، 121، 148، 149، 150، 152، 162 و مرآت البلدان و حبیب السیر ج 1 ص 351 و روضات الجنات ص 419 و قاموس الاعلام ترکی و رجوع به قبادخور و الجماهر بیرونی ص 204 و رجوع به ارجانی شود