جدول جو
جدول جو

معنی رثیمه - جستجوی لغت در جدول جو

رثیمه
(رَ مَ)
موش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحیمه
تصویر رحیمه
(دخترانه)
مؤنث رحیم، مهربان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقیمه
تصویر رقیمه
نامه، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ)
بمعنی رتمه است که رشته باشد. ج، رتایم، رتام. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای باشد که بر انگشت بندند تا بدان چیزی یاد آید. ج، رتایم. (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، گرهی باشد که در جاهلیت مسافر وقت سفر دو شاخ درخت را با هم می بست و هرگاه از سفر بازمی آمد اگر آن هر دو شاخ بحال می یافت می گفت که از اهل او خیانت واقع نشده و اگر بحال نیافت می گفت به تحقیق که از اهل او خیانت واقع شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رتمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
چرک کنج چشم و میان مژگانها. (از برهان) (ناظم الاطباء). به معانی ریم است. (انجمن آرا) (آنندراج). رمص. رمض. ژفک
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَمَ)
باران نرم ریزه. ج، رثام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به رثمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رثمه. کنارۀ نان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باران نرم ریزه. ج، رثام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
بتمام معانی رثم. (از منتهی الارب). سپیدی سر بینی اسب و سپیدی بینی اسب و سپیدی که تا لب پائین آن رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رثم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شکسته بینی خون آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بینی شکستۀ خون آلوده. (از اقرب الموارد) ، شکستۀخون آلود از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لی)
بازداشتن التفات بجهت کلانسالی یا دردی یا ضعفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ یَ)
گولی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گولی و سستی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
سنگریزه، طعام و علف فراهم آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
کرانۀ دو جامۀ بهم دوخته. ج، ردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
جاریه رخیمه، دختر نرم و آسان گوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به رخیم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
موش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ)
اثیم. بسیار گناه کردن (مبالغه است در مصدر). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رقیمه. زن عاقلۀ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد) ، صحیفۀ نوشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
قصبه ای است به یمن. (منتهی الارب). ناحیه ای است به یمن. (از معجم البلدان) ، قلعه ای است در قصبۀ ریمه. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
تأنیث رمیم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رمیم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
رقیمه. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. (ناظم الاطباء). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح، رقیمجات. (فرهنگ فارسی معین). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه، که اصطلاحاً نامۀ کوچک به بزرگ را گویند. و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامۀ خود را عریضه و نامۀ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمۀ گرامی که در پاسخ عریضۀ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مرقومه شود.
- رقیمۀ اول، عرش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کنایه از عرش. (لغت محلی شوشتر) (آنندراج) (برهان).
- ، اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف. (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج) (برهان).
، نبشته. (فرهنگ فارسی معین) ، رقم. رجوع به رقم شود، علامت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رثیه
تصویر رثیه
روماتیسم، درد زانو و مفاصل و دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثمه
تصویر رثمه
ریزه باران نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک کنج چشم و میان مژگانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثیمه
تصویر دثیمه
موش دشتی موش جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
رقیمه (از تازی رقیم) : پارسا زن، نبشته نوشته نبشته، مراسله مرقومه جمع رقیمجات. یا رقیمه اول عرش، حرف الف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیمه
تصویر رخیمه
مونث رخیم آسانگوی، سست آوا: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیمه
تصویر ردیمه
دو تکه دو جامه که بر هم دوخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتیمه
تصویر رتیمه
نخ انگشت رشته ای که برای یاد آوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیمه
تصویر رقیمه
نوشته، مراسله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
((مِ))
چرک کنج چشم و میان مژگان
فرهنگ فارسی معین
خط، دستخط، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد