جدول جو
جدول جو

معنی رثوث - جستجوی لغت در جدول جو

رثوث
(رُ)
رثاثه. کهنگی و پوسیدگی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود، بدحالی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود
لغت نامه دهخدا
رثوث
کهنگی، ناخوشی، زشتی، خواری
تصویری از رثوث
تصویر رثوث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روث
تصویر روث
سرگین، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
فرهنگ فارسی عمید
(صَ غُطْ طُ)
اشق است. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
رفث. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رفث شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
جمع واژۀ رثّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رثّه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لُ)
ستایش کردن مرده را و گریستن بر وی، یاد گرفتن حدیث را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیاد آوردن حدیث را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَثْوْ)
ماست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر تازه با شیر ترش مخلوطشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رثه، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه. (آنندراج). و رجوع به رثه شود، جمع واژۀ رث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ رث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به رث ّ شود، جمع واژۀ رثیث. (ناظم الاطباء). رجوع به رثیث شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ عُ)
در نشستن خود ثابت ماندن. (منتهی الارب). در نشست خود ثابت ماندن و پاییدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کهنه، مجروح با اندک جان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خسته و جریح به اندک جان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
آرمیدن با زن، سخن زشت زن در هنگام آرمیدن با او یا فحش رویاروی آنها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ فُ)
انبوه شدن و پیچیدن با هم، چنانکه گیاه.
لغت نامه دهخدا
(حَثْ)
حثیث. سریع. شتاب. تند. مقابل بطی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
گیاهی است باریک شاخ مایل به سرخی شیرین بار، خورده میشود. ج، طراثیث. (منتهی الارب) (آنندراج). بلغت یونانی میوه ای است که آن را به فارسی بل گویند و آن را طراثیث نیز خوانند. (برهان). شترغاز. (تفلیسی). اشترغاز. (مهذب الاسماء). رافه. (دهار) (صراح در لفظ نقع). و شکوفۀ آن را نکعهالطرثوث نامند، و بر آن را ثعرور نامند. طراثیث است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صمغ آن را وشق و فارسیان وشک و قزاونه وشه خوانند و بعضی عجم کرم گویند. (نزهه القلوب). صمغ آن اشق یعنی لزاق الذهب است. رجوع به اشق شود. ترش. صمغ آن اشق است، و این صمغ را لزاق الذهب نیز نامند: هالوک، نوعی از گیاه طرثوث است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لُ)
کهنه و پوسیده شدن. (از اقرب الموارد). کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رثاثه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ثَ)
بمعانی رثاثه. (منتهی الارب) ، بدحالی. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاثه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثیث
تصویر رثیث
کهنه، نیمه جان
فرهنگ لغت هوشیار
بل از گیاهان گل جالیز، سرنره گل جالیز، گونه ای قارچ که آن را به عربی مصرور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغ الطرثوث
تصویر صمغ الطرثوث
اپه ژد اشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرثوث المصری
تصویر طرثوث المصری
گلک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار