جدول جو
جدول جو

معنی رتج - جستجوی لغت در جدول جو

رتج
(تَ)
بسته شدن بر کسی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسته شدن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد)
بند کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رتج
(رِ)
مال حرام. (ناظم الاطباء). مال رتج و غلق، خلاف علق، ای لا سبیل الیه. (اقرب الموارد). مال بند. (آنندراج) ، سکه رتج، کوچۀ سربسته. (منتهی الارب). کوچۀ سربسته و بن بند. (ناظم الاطباء). کوچۀ بن بست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رتج
(رَ تَ)
رتاج. در بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رتاج شود
لغت نامه دهخدا
رتج
درماندن سخنران در سخن
تصویری از رتج
تصویر رتج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رتاج
تصویر رتاج
در بزرگ، در بزرگ بسته ای که در کوچکی میان آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روج
تصویر روج
روز، مقابل شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتم
تصویر رتم
گیاهی قی آور و باریک با دانههایی شبیه عدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتم
تصویر رتم
شکستن، کوبیدن، ریزریز کردن یا باریک کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ تَ)
کرک و بلدرچین و وردیج و ورتاج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
اطراف دهان. (آنندراج). مصحف فرنج است که در لغت فرس و برهان بدین معنی ضبط شده است. رجوع به فرنج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ فُ)
برفتار آمدن کودک: رتج الصبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ)
ورتیج. (فرهنگ فارسی معین) :
دل ز عشقت سحر مطلق میکند
همچو ورتج حق یلقلق میکند.
انوری (از فرهنگ فارسی معین از صحاح الفرس).
رجوع به ورتیج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مردارسنگ. معرب مرده است، والوجه ضم میمه. (از منتهی الارب). مرداسنج. (متن اللغه) (المعرب جوالیقی ص 317). مرتک. مردار سنگ. ج، مراتج. (مهذب الاسماء). رجوع به مرتج و مرداسنگ و مردارسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
در بسته. دری که آن را محکم بسته باشند. (از اقرب الموارد). نعت است از ارتاج. رجوع به ارتاج شود، پر سبزه و گیاه. مکان مرتج و أرض مرتجه، کثیرهالنبات. (از اقرب الموارد) ، عاجز در سخن گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مرتج شود، مردارسنگ. معرب مرده است. (از منتهی الارب). و رجوع به مرتج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَج ج)
لرزنده. دریای موج زننده. (آنندراج). مضطرب. لرزان. خشمناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرق سر تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترج
تصویر ترج
پنهان شدن، استتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهج
تصویر رهج
گرد، ابر نابار، بد انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
محنت، مشقت، تعب، سختی ناشی از کار و کوشش، تعب که در کار برند، زحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب ختم شود نهار روج مقابل شب لیل. یا روز امید و بیم قیامت رستاخیز. یا روز بخیر سلام و تعرفی است که در روز به شخصی که ملاقات کنند میگویند، شبانه روز: (او را بر تو سه روز حق مهمانی است) (کشف الاسرار 501: 2) یا روز بازار روزی که مردم در جایی جمع شوند و خرید و فروخت کنند، رونق کار و بار گرمی بازار، روزقیامت. یا روز باز خواست روز قیامت. یا روز برات روز جک. یا روز جک (چک) روز پانزدهم شعبان که روز برات است و شب این روز را شب جک و شب برات نامند. یا روز خوش ایام خوش، دوره جوانی. یا روز درنگ روز قیامت. یا روز سیاه (سیه) روز بد یوم نحس، روز ماتم، آزار تشویش. یا روز شمار روز قیامت. یا روز فراخ زمانی که بعد از طلوع صبح تا غروب را شامل است. یا روز کار روز جنگ. یا روز کوشش روز جنگ و جدال. یا روز مظالم رزو دادخواهی، روز قیامت. یا روز نام و ننگ روز جنگ و جدال، روز ساز و آواز. یا روز ننگ و نبرد روز جنگ و جدال، ظاهر آشکار، روزگار دوره فرصت: (امروز روز فلانی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعج
تصویر رعج
دارا گشتن، پر فرزندی، نا آرامی رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختج
تصویر رختج
پارسی تازی گشته رخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتب
تصویر رتب
جمع رتبه سختی، شدت، درشتی زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
فراخزیستی، لنگر انداختن و کنگر خوردن ماندن با خوشی فراخزی، گیاه به اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رته
تصویر رته
فندق هندی بندق هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتاج
تصویر رتاج
در بند دروازه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره راجها که برخی گونه هایش بصورت درختچه و برخی دیگر بصورت درخت میباشد. برگهایش بیضوی و متناوب و براق و کناره های برگهایش دارای بریدگی هایی نوک تیز میباشد. گلهایش سفید و دارای تقارن محوری است. یا راج معمولی درختی است دو پایه که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و تنه اش مستقیم است و شاخه هایی که از آن متفرع میشود دارای پوست صاف و سبز رنگ میباشد. میوه اش باندازه آلبالو و برنگ قرمز تند است. از بافتهای قسمت زیر پوست این گیاه پس ازساییدن نوعی چسب تهیه میکنند که مانند سریش مصرف میشود خاس خاش طیم شرابه. یا راج اربو بارانک. یا راج راجها تیره ای از گیاهان که نمونه آن راج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورتج
تصویر ورتج
ورتیج: دل زعشقت سحر مطلق میکند همچو ورتج حق یلقلق میکند. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتم
تصویر رتم
کوبیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنج
تصویر رنج
مشقت، زحمت، محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
سرتیز، نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی