جدول جو
جدول جو

معنی ربیکه - جستجوی لغت در جدول جو

ربیکه
(رَ کَ)
کاجی. (مهذب الاسماء). بمعنی ربیک است که طعامی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آب آمیخته به گل تنک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسکه که از شیر جدا نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربیکه
مونث ربیک خرمانک، مسکه چربی شیر که از آن جدا نشود
تصویری از ربیکه
تصویر ربیکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبیکه
تصویر سبیکه
تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند، شمش، شوشۀ زر و سیم، قالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیکه
تصویر کبیکه
گیاهی شبیه گشنیز با برگ های پهن مایل به سفید، گل های زرد و ساقۀ بلند که معمولاً در کنار آب های جاری می روید
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عَ)
سنگ زورآزمای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). سنگ که بدان زور آزمایند. (مهذب الاسماء) ، خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روضه. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عتیده یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد) ، توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَعَ)
شاخه ای از قبیلۀ عدنانی معروف به بنی ابی ربیعه از ذهل بن شیبان. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
ستور ریزۀ گردن بسته و درربقه کشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستور درربقه کشیده. (از اقرب الموارد) ، صید بدام افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تن آسانی، فراخی نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعمت و فراخی آن، رطوبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
طلایه. (فرهنگ فارسی معین). طلایه. ج، ربایا. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربایا شود، دیده بان. دیده بان لشکر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
رکیکه. تأنیث رکیک. (یادداشت مؤلف) ، باران ریزه یا آن فوق دث ّ است. (منتهی الارب). باران ریزه و اندک. (از اقرب الموارد). باران ریزه. (ناظم الاطباء) ، ارض رکیکه، زمین باران ریزه رسیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ / کِ)
پارۀ نقره و مانند آن گداخته. ج، سبائک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته. (دهار) (مهذب الاسماء). شوشۀ سیم. شمش نقره:
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیکۀ سیمین او بس است.
ابوالمؤید بلخی.
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت.
مسعودسعد.
از آن سبیکۀ زر کآفتاب گویندش
زند ستامی کان را ستارگان خوانند.
مسعودسعد.
و زر به شوشه ها و سبیکه ها میکردند. (مجمل التواریخ).
سبیکه فروریخت در نای تنگ
برآمدزر سرخ یاقوت رنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام مادر محمد تقی سبیکۀ نوبیه است و به روایتی صفیه از جهنیه. (از تاریخ قم ص 200)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
تبیله. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 الف). ابزار نانوایی. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ایضاً) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
راه ستاره ها. مسیر ستارگان. کهکشان. راه آسمان. ج، حبک. (منتهی الارب). حبائک. (مهذب الاسماء) ، شکن آب، شکن زره و موی وریگ، راه در ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
واحد بریک. یکی بریک. (از اقرب الموارد). رجوع به بریکه شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
دهی است به صعید مر بنی ریعه را. (آنندراج) (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق. (از معجم البلدان)
بخشی از قبیلۀ بنی مالک است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
طوایفی بوده اند ساکن ولایت گیلان و اسم خود را به یکی از قلل البرز گیلان داده اند که فعلاً آنرا درفک می نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبیکه
تصویر شبیکه
تور توری تورسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیبه
تصویر ربیبه
پرستار کودک، دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
دیده بان، طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیله
تصویر ربیله
فربهی، تن آسانی، فراخزیستی، تری نمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
سنگ زور آزمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیطه
تصویر ربیطه
ستور بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیده
تصویر ربیده
خاشکدان (صندوق دخل صندوق نگاهداری رسیدها و چک ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیثه
تصویر ربیثه
باز دارنده، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیکه
تصویر رکیکه
باران سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیکه
تصویر تبیکه
ابزار نانوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیکه
تصویر سبیکه
زر و سیم گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیکه
تصویر حبیکه
اختر راه، شکن در موی درزه در جامه در آب، زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیکه
تصویر لبیکه
در آمیخته نا سره، گروه نا جور
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیکه
تصویر سبیکه
((سَ کَ))
قطعه طلا یا نقره ای که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیبه
تصویر ربیبه
((رَ بَ یا بِ))
دختر زن از شوهر سابق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
((رَ ئَ یا ئِ))
دیده بان، طلایه
فرهنگ فارسی معین