از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج 3) فرعی است از دو تیره از قبیلۀ بنی سعد که سرزمین آنان جزو طایف بشمار است و در جنوب شرقی آن قرار دارد. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از تمیم از عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از عرب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر. عنصری. دل پدر ز پسر گاهگاه سیر شود دلش همی نشود سیر از ربیع و مضر. فرخی. و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 شود
از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج 3) فرعی است از دو تیره از قبیلۀ بنی سعد که سرزمین آنان جزو طایف بشمار است و در جنوب شرقی آن قرار دارد. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از تمیم از عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از عرب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر. عنصری. دل پدر ز پسر گاهگاه سیر شود دلش همی نشود سیر از ربیع و مضر. فرخی. و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 شود
بهار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). فصل بهار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موسم بهار. (غیاث اللغات). بهارگاه. (دهار). فصلی از چهار فصل سال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از فصول سال است از 21 آزار تا 21 حزیران. ج، اربعه، رباع، اربعاء. (از المنجد). یکی از چهار فصل سال است از فروردین تا آخر خرداد: وین هدهد بدیع درین اول ربیع برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. به دیماه خوف آتش غم سپر کن که اینجا ربیع رجایی نیابی. خاقانی. درربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد فارغم زآمین که دانم مستجابست این دعا. خاقانی. هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا. خاقانی. خوان ساخته برسم کیان اهل مکه را رسم کیان ربیع دل مکیان شده. خاقانی. نقاش ربیع نقشهای بدیع بر اطراف کوه و هامون نگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). از گل آن روضۀ باغ رفیع ربع زمین یافته رنگ ربیع. نظامی. کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. اندرآمد جوحی و گفت ای حریف وی وبالم در ربیع و در خریف. مولوی. اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. (گلستان). در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده. (گلستان). - ربیع رابع، مبالغه است (منتهی الارب) ، یعنی بهار بسیار فراخ با ارزانی. (آنندراج). مخصب. ج، اربعاء، ربعان. (المنجد). - ابوالربیع، هدهد. (آنندراج) (اقرب الموارد). - یوم الربیع، از جنگهای اوس و خزرج است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ، باران بهاری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). باران بهاری. ج، اربعه. (دهار) (مهذب الاسماء) ، بهره ای از آب مر زمین را، گویند: فلانی را از این آب ربیعی است. (از منتهی الارب) ، آنچه از سبزی چهارپایان خورند. ج، اربعه. (از اقرب الموارد) ، نهر خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جوی خرد. (مهذب الاسماء). بخشی از آب در زمین. ج، ربع. (از المنجد) ، چهاریک. ج، اربعاء. (مهذب الاسماء). چهاریک. ج، ربع. (منتهی الارب) (آنندراج). یک چهارم، نام دو ماه از ماههای قمری، و الربیع ربیعان، ربیعالشهور و ربیعالازمنه فربیعالشهور شهران بعد صفر و لایقال فیه الاشهر ربیع الاول و شهر ربیعالاّخر و اما ربیعالازمنه فربیعان الربیع الاول الذی یأتی فیه النور و الکماه و الربیع الثانی الذی تدرک فیه الثمار. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ربیع الاول و ربیعالاّخر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ربیع الاول و ربیعالاّخر شود. - ربیع نخست، ربیع الاول: بود حقیقت ز شمار درست بیست وچهارم ز ربیع نخست. نظامی. محرّم زر است و صفر آینه ربیع نخست آب و دیگر غنم. ؟ و رجوع به ربیع الاول شود. ، (اصطلاح تصوف) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک. مقام بسطت را گویند در قطع سلوک. (فرهنگ مصطلحات عرفانی سجادی)
بهار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). فصل بهار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موسم بهار. (غیاث اللغات). بهارگاه. (دهار). فصلی از چهار فصل سال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از فصول سال است از 21 آزار تا 21 حزیران. ج، اَرْبِعه، رِباع، اَرْبِعاء. (از المنجد). یکی از چهار فصل سال است از فروردین تا آخر خرداد: وین هدهد بدیع درین اول ربیع برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. به دیماه خوف آتش غم سپر کن که اینجا ربیع رجایی نیابی. خاقانی. درربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد فارغم زآمین که دانم مستجابست این دعا. خاقانی. هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا. خاقانی. خوان ساخته برسم کیان اهل مکه را رسم کیان ربیع دل مکیان شده. خاقانی. نقاش ربیع نقشهای بدیع بر اطراف کوه و هامون نگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). از گل آن روضۀ باغ رفیع ربع زمین یافته رنگ ربیع. نظامی. کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. اندرآمد جوحی و گفت ای حریف وی وبالم در ربیع و در خریف. مولوی. اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. (گلستان). در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده. (گلستان). - ربیع رابع، مبالغه است (منتهی الارب) ، یعنی بهار بسیار فراخ با ارزانی. (آنندراج). مخصب. ج، اَرْبِعاء، رُبعان. (المنجد). - ابوالربیع، هدهد. (آنندراج) (اقرب الموارد). - یوم الربیع، از جنگهای اوس و خزرج است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ، باران بهاری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). باران بهاری. ج، اَرْبِعه. (دهار) (مهذب الاسماء) ، بهره ای از آب مر زمین را، گویند: فلانی را از این آب ربیعی است. (از منتهی الارب) ، آنچه از سبزی چهارپایان خورند. ج، اربعه. (از اقرب الموارد) ، نهر خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جوی خرد. (مهذب الاسماء). بخشی از آب در زمین. ج، رُبُع. (از المنجد) ، چهاریک. ج، اَرْبِعاء. (مهذب الاسماء). چهاریک. ج، رُبُع. (منتهی الارب) (آنندراج). یک چهارم، نام دو ماه از ماههای قمری، و الربیع ربیعان، ربیعالشهور و ربیعالازمنه فربیعالشهور شهران بعد صفر و لایقال فیه الاشهر ربیع الاول و شهر ربیعالاَّخر و اما ربیعالازمنه فربیعان الربیع الاول الذی یأتی فیه النور و الکماه و الربیع الثانی الذی تدرک فیه الثمار. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ربیع الاول و ربیعالاَّخر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ربیع الاول و ربیعالاَّخر شود. - ربیع نخست، ربیع الاول: بود حقیقت ز شمار درست بیست وچهارم ز ربیع نخست. نظامی. محرّم زر است و صفر آینه ربیع نخست آب و دیگر غنم. ؟ و رجوع به ربیع الاول شود. ، (اصطلاح تصوف) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک. مقام بسطت را گویند در قطع سلوک. (فرهنگ مصطلحات عرفانی سجادی)
چهار قسمت کردن، چهارگوشه کردن، چهارتایی، در علم نجوم قرار گرفتن دو کوکب سیار به اندازۀ یک چهارم دورۀ فلک (سه برج) از یکدیگر، در علم نجوم حالتی در ماه که یک چهارم از آن روشن باشد یعنی نصف نیمکرۀ آن را مردم زمین ببینند و این حالت در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری پیدا می شود و اولی را تربیع اول و دومی را تربیع دوم می گویند، در علوم ادبی مربع
چهار قسمت کردن، چهارگوشه کردن، چهارتایی، در علم نجوم قرار گرفتن دو کوکب سیار به اندازۀ یک چهارم دورۀ فلک (سه برج) از یکدیگر، در علم نجوم حالتی در ماه که یک چهارم از آن روشن باشد یعنی نصف نیمکرۀ آن را مردم زمین ببینند و این حالت در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری پیدا می شود و اولی را تربیع اول و دومی را تربیع دوم می گویند، در علوم ادبی مُربع
چهارسوی کردن. (زوزنی). چیزی را چهارسو ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهارگوشه کردن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چهارگوشه ساختن چیزی را. (فرهنگ نظام). مربع ساختن خانه یا حوض را. (المنجد). مربع ساختن حوض را. (اقرب الموارد) : کعبه در تربیع همچون تخت نرد مهره باز کعبتین جانها ونرّاد انسی و جان آمده. خاقانی. پس بر آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند اولین تثلیث مشک و عود و بان افشانده اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 114). تاج تو تدویر چرخ تخت تو تربیع عرش در تو به تثلیث ذات صولت و عدل و حکم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 267). تقطیع و توسیع عرصۀ جامع تعیین رفته بودو تأسیس و تربیع آن تمام گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 420)، (اصطلاح نجوم) بیرونی آرد: نیم برید آنست که قمر بچهارم برج باشد از برج آفتاب و درجات قمر چند درجات او و این را تربیع اول خوانند و به شب هفتم بود به تقریب از ماه. (التفهیم چ همایی ص 210) .... و چون قمر نیز ببرج دهم باشد از برج آفتاب و درجه های هر دو نیمبرید نام کردند که نور قمر اندر این دو وقت به نیمۀ آنچه دیده آید از تن وی راست باشد، پنداری که بدو نیم بریده است و این دو تربیع (تربیع اول و تربیع دوم) را هم جزو دوم طالع بیرون آورده اند همچنانکه اجتماع و استقبال را. (التفهیم چ همایی ص 210)، (اصطلاح نجوم) از چهارمین خانه نظر کردن کواکب بیکدیگر. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم، از چهارمین خانه نظر کردن کوکب از برج سوم که ربع فلک است بکوکب دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). در علم نجوم، بودن دو کوکب است بطوری که ربع منطقهالبروج یعنی سه برج میان آنها فاصله باشد و آن را نظر تربیعی نیز گویند. (فرهنگ نظام) .رجوع به نظر شود. در میان قمر و ستارۀ دیگر تفاوت چهار برج یا ده برج باشد، مثلاً اگر قمر در حمل باشد و زهره در سرطان و یا قمر در جوزا باشد و زهره در حوت این نظر دلیل دشمنی است از مدار، و این را تربیعاز آن گویند که در میان قمر و کوکب دیگر بحساب درجات مفاصله نود درجه که چهارم حصۀ فلک بود و آن سه برج باشد به اینطور که دو برج سالم و بقدر یک برج از جمع کردن درجات برج قمر و برج دیگر کوکب. (غیاث اللغات) (آنندراج) : به تثلیث بروج و ماه و انجم بتربیع و به تسدیس ثلاثا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 28). و علامات درج و دقایق و ثوانی و... تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64). جز کسی کاندر قضا اندرگریخت خون او را هیچ تربیعی نریخت. مولوی. سخت میتولی ز تربیعات آن وز وبال و کینه و آفات آن. مولوی
چهارسوی کردن. (زوزنی). چیزی را چهارسو ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهارگوشه کردن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چهارگوشه ساختن چیزی را. (فرهنگ نظام). مربع ساختن خانه یا حوض را. (المنجد). مربع ساختن حوض را. (اقرب الموارد) : کعبه در تربیع همچون تخت نرد مهره باز کعبتین جانها ونرّاد انسی و جان آمده. خاقانی. پس بر آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند اولین تثلیث مشک و عود و بان افشانده اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 114). تاج تو تدویر چرخ تخت تو تربیع عرش در تو به تثلیث ذات صولت و عدل و حکم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 267). تقطیع و توسیع عرصۀ جامع تعیین رفته بودو تأسیس و تربیع آن تمام گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 420)، (اصطلاح نجوم) بیرونی آرد: نیم برید آنست که قمر بچهارم برج باشد از برج آفتاب و درجات قمر چند درجات او و این را تربیع اول خوانند و به شب هفتم بود به تقریب از ماه. (التفهیم چ همایی ص 210) .... و چون قمر نیز ببرج دهم باشد از برج آفتاب و درجه های هر دو نیمبرید نام کردند که نور قمر اندر این دو وقت به نیمۀ آنچه دیده آید از تن وی راست باشد، پنداری که بدو نیم بریده است و این دو تربیع (تربیع اول و تربیع دوم) را هم جزو دوم طالع بیرون آورده اند همچنانکه اجتماع و استقبال را. (التفهیم چ همایی ص 210)، (اصطلاح نجوم) از چهارمین خانه نظر کردن کواکب بیکدیگر. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم، از چهارمین خانه نظر کردن کوکب از برج سوم که ربع فلک است بکوکب دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). در علم نجوم، بودن دو کوکب است بطوری که ربع منطقهالبروج یعنی سه برج میان آنها فاصله باشد و آن را نظر تربیعی نیز گویند. (فرهنگ نظام) .رجوع به نظر شود. در میان قمر و ستارۀ دیگر تفاوت چهار برج یا ده برج باشد، مثلاً اگر قمر در حَمَل باشد و زهره در سرطان و یا قمر در جوزا باشد و زهره در حوت این نظر دلیل دشمنی است از مدار، و این را تربیعاز آن گویند که در میان قمر و کوکب دیگر بحساب درجات مفاصله نود درجه که چهارم حصۀ فلک بود و آن سه برج باشد به اینطور که دو برج سالم و بقدر یک برج از جمع کردن درجات برج قمر و برج دیگر کوکب. (غیاث اللغات) (آنندراج) : به تثلیث بروج و ماه و انجم بتربیع و به تسدیس ثلاثا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 28). و علامات درج و دقایق و ثوانی و... تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64). جز کسی کاندر قضا اندرگریخت خون او را هیچ تربیعی نریخت. مولوی. سخت میتولی ز تربیعات آن وز وبال و کینه و آفات آن. مولوی
ابن سکنه، مکنی به ابورویخه فزعی... ابن حبان گفته که او درک حضورحضرت رسول می کرد و در فلسطین ساکن بود و در بیت جیرین درگذشت. دولابی گفته: حضرت رسول علم سپیدی بر اوبست و فرمود ای ابورویخه بسوی قوم خود برو و آنان را فراخوان و بگو هر کس زیر رایت ابورویخه درآید در امان است و او نیز چنان کرد. (از الاصابه ج 1 قسم 1) پدر حیی (تیره ای) از هوازن. و آن ربیعه بن عامر بن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ابن کلام بن... (85-62 قبل از هجرت). یکی از سوارکاران بزرگ مضر در جاهلیت بود و داستانهای تاریخی دارد. رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 جزو 3 ص 43 و بلوغ الارب آلوسی جزو 1 ص 144 و سمطاللاّلی ص 910 و البیان و التبیین ج 1ص 208 و ج 2 ص 43 و عقدالفرید فهرست ج 1 و 3 و 6 شود ابن فراس. او را فارسی نیز می گفتند. ابن لهیعه روایاتی بواسطه از وی نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
ابن سکنه، مکنی به ابورویخه فزعی... ابن حبان گفته که او درک حضورحضرت رسول می کرد و در فلسطین ساکن بود و در بیت جیرین درگذشت. دولابی گفته: حضرت رسول عَلَم سپیدی بر اوبست و فرمود ای ابورویخه بسوی قوم خود برو و آنان را فراخوان و بگو هر کس زیر رایت ابورویخه درآید در امان است و او نیز چنان کرد. (از الاصابه ج 1 قسم 1) پدر حیی (تیره ای) از هوازن. و آن ربیعه بن عامر بن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ابن کلام بن... (85-62 قبل از هجرت). یکی از سوارکاران بزرگ مضر در جاهلیت بود و داستانهای تاریخی دارد. رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 جزو 3 ص 43 و بلوغ الارب آلوسی جزو 1 ص 144 و سمطاللاَّلی ص 910 و البیان و التبیین ج 1ص 208 و ج 2 ص 43 و عقدالفرید فهرست ج 1 و 3 و 6 شود ابن فراس. او را فارسی نیز می گفتند. ابن لهیعه روایاتی بواسطه از وی نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
دهی است به صعید مر بنی ریعه را. (آنندراج) (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق. (از معجم البلدان) بخشی از قبیلۀ بنی مالک است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
دهی است به صعید مر بنی ریعه را. (آنندراج) (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق. (از معجم البلدان) بخشی از قبیلۀ بنی مالک است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
سنگ زورآزمای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). سنگ که بدان زور آزمایند. (مهذب الاسماء) ، خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روضه. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عتیده یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد) ، توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
سنگ زورآزمای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). سنگ که بدان زور آزمایند. (مهذب الاسماء) ، خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روضه. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عتیده یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد) ، توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
از قبیلۀ بنی زید که جایگاه آنان در حوالی قنفذه است. (از معجم قبایل العرب ج 3) از قبیلۀ منطقۀ بغداد است و در حوالی معینه بچادرنشینی زندگی میکردند و به کشت و زرع میپرداختند. (از معجم قبایل العرب ج 3) تیره ای از قبیلۀ ثقیف در حجاز. (از معجم قبایل العرب ج 3) تیره ای ازبنی خضیر که در دیگر سرزمنیهای نجد از وادی دواسر بسوی کوه شهر پراکنده اند. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از بنی زید، از عبدالله ، از دارم بن مالک. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. (از معجم القبایل ج 3) قبیله ای از معاویه بن کلاب ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای معروف به ابوربیعه، از نهیک بن هلال بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3) سومین قبیله از ریشه اول از صف اول عرب عدنانی، و آنان فرزندان ربیعه بن نزار میباشند که به ربیعه الفرس مشهورند. ربیعه دو تیره دارد و آن دو عبارتند از: ’اسد’ و ’ضبیعه’ و سرزمین آنها تا امروز در جزیره فراتیه است و دیار ربیعه نامیده میشود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 209 و تاریخ بخارای نرشخی ص 63 و تاریخ کرد ص 111 و نزهه القلوب ج 3 ص 268 شود شاخه ای از بنی نمیر نصریان از میاهه القلیب. (از معجم قبایل العرب ج 3)
از قبیلۀ بنی زید که جایگاه آنان در حوالی قنفذه است. (از معجم قبایل العرب ج 3) از قبیلۀ منطقۀ بغداد است و در حوالی معینه بچادرنشینی زندگی میکردند و به کشت و زرع میپرداختند. (از معجم قبایل العرب ج 3) تیره ای از قبیلۀ ثقیف در حجاز. (از معجم قبایل العرب ج 3) تیره ای ازبنی خضیر که در دیگر سرزمنیهای نجد از وادی دواسر بسوی کوه شهر پراکنده اند. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از بنی زید، از عبدالله ، از دارم بن مالک. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. (از معجم القبایل ج 3) قبیله ای از معاویه بن کلاب ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3) قبیله ای معروف به ابوربیعه، از نهیک بن هلال بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3) سومین قبیله از ریشه اول از صف اول عرب عدنانی، و آنان فرزندان ربیعه بن نزار میباشند که به ربیعه الفرس مشهورند. ربیعه دو تیره دارد و آن دو عبارتند از: ’اسد’ و ’ضُبَیعه’ و سرزمین آنها تا امروز در جزیره فراتیه است و دیار ربیعه نامیده میشود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 209 و تاریخ بخارای نرشخی ص 63 و تاریخ کرد ص 111 و نزهه القلوب ج 3 ص 268 شود شاخه ای از بنی نمیر نصریان از میاهه القلیب. (از معجم قبایل العرب ج 3)
چهار بخشی، چهار سویی چهاره چهار بخش کردنچهار قسمت کردن، چهار گوشه کردنچهار سو کردن، چهار تایی، چهار سویی، جمع تربیعات. یا تربیع اول. تربیع اول ماه (قمر) در شب هفتم ماه قمری صورت میگیرد که نصف نیمکره روشن ماه را اهل زمین رویت کنند. یا تربیع دوم. تربیع دوم ماه (قمر) در شب بیست و یکم صورت میگیرد. درین حالت نصف نیمکره روشن ماه را مردم زمین نصف کنند. چهار قسمت کردن
چهار بخشی، چهار سویی چهاره چهار بخش کردنچهار قسمت کردن، چهار گوشه کردنچهار سو کردن، چهار تایی، چهار سویی، جمع تربیعات. یا تربیع اول. تربیع اول ماه (قمر) در شب هفتم ماه قمری صورت میگیرد که نصف نیمکره روشن ماه را اهل زمین رویت کنند. یا تربیع دوم. تربیع دوم ماه (قمر) در شب بیست و یکم صورت میگیرد. درین حالت نصف نیمکره روشن ماه را مردم زمین نصف کنند. چهار قسمت کردن