جدول جو
جدول جو

معنی ربیزه - جستجوی لغت در جدول جو

ربیزه
(رَ زَ)
ستبر و ضخیم، فی الحدیث: فوضعنا له قطیفه ربیزه، ای ضخمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربیز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریزه
تصویر بریزه
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عَ)
دهی است به صعید مر بنی ریعه را. (آنندراج) (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق. (از معجم البلدان)
بخشی از قبیلۀ بنی مالک است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تن آسانی، فراخی نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعمت و فراخی آن، رطوبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
کاجی. (مهذب الاسماء). بمعنی ربیک است که طعامی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آب آمیخته به گل تنک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسکه که از شیر جدا نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
ستور ریزۀ گردن بسته و درربقه کشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستور درربقه کشیده. (از اقرب الموارد) ، صید بدام افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَعَ)
شاخه ای از قبیلۀ عدنانی معروف به بنی ابی ربیعه از ذهل بن شیبان. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
سنگ زورآزمای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). سنگ که بدان زور آزمایند. (مهذب الاسماء) ، خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روضه. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عتیده یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد) ، توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
از قبیلۀ بنی زید که جایگاه آنان در حوالی قنفذه است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
از قبیلۀ منطقۀ بغداد است و در حوالی معینه بچادرنشینی زندگی میکردند و به کشت و زرع میپرداختند. (از معجم قبایل العرب ج 3)
تیره ای از قبیلۀ ثقیف در حجاز. (از معجم قبایل العرب ج 3)
تیره ای ازبنی خضیر که در دیگر سرزمنیهای نجد از وادی دواسر بسوی کوه شهر پراکنده اند. (از معجم قبایل العرب ج 3)
قبیله ای از بنی زید، از عبدالله ، از دارم بن مالک. (از معجم قبایل العرب ج 3)
قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. (از معجم القبایل ج 3)
قبیله ای از معاویه بن کلاب ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3)
قبیله ای معروف به ابوربیعه، از نهیک بن هلال بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3)
سومین قبیله از ریشه اول از صف اول عرب عدنانی، و آنان فرزندان ربیعه بن نزار میباشند که به ربیعه الفرس مشهورند. ربیعه دو تیره دارد و آن دو عبارتند از: ’اسد’ و ’ضبیعه’ و سرزمین آنها تا امروز در جزیره فراتیه است و دیار ربیعه نامیده میشود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 209 و تاریخ بخارای نرشخی ص 63 و تاریخ کرد ص 111 و نزهه القلوب ج 3 ص 268 شود
شاخه ای از بنی نمیر نصریان از میاهه القلیب. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
رکیزه. مالی که حق سبحانه تعالی در کانها پیدا کرده. ج، رکائز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعه ای از جواهر که در زمین مدفون است. ج، رکائز. (از اقرب الموارد). و رجوع به رکاز شود، دفین اهل جاهلیت. ج، رکاز. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح رمل) در اصطلاح اهل رمل نام شکلی است و آن عتبۀ داخله باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
ابن سکنه، مکنی به ابورویخه فزعی... ابن حبان گفته که او درک حضورحضرت رسول می کرد و در فلسطین ساکن بود و در بیت جیرین درگذشت. دولابی گفته: حضرت رسول علم سپیدی بر اوبست و فرمود ای ابورویخه بسوی قوم خود برو و آنان را فراخوان و بگو هر کس زیر رایت ابورویخه درآید در امان است و او نیز چنان کرد. (از الاصابه ج 1 قسم 1)
پدر حیی (تیره ای) از هوازن. و آن ربیعه بن عامر بن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
ابن کلام بن... (85-62 قبل از هجرت). یکی از سوارکاران بزرگ مضر در جاهلیت بود و داستانهای تاریخی دارد. رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 جزو 3 ص 43 و بلوغ الارب آلوسی جزو 1 ص 144 و سمطاللاّلی ص 910 و البیان و التبیین ج 1ص 208 و ج 2 ص 43 و عقدالفرید فهرست ج 1 و 3 و 6 شود
ابن فراس. او را فارسی نیز می گفتند. ابن لهیعه روایاتی بواسطه از وی نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ طَ)
مؤنث ربیط. (ناظم الاطباء). ستور که آنرا بندند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ستور که آنرا بندند، گویند: دابه ربیطه و دواب ربیطه، برخلاف قیاس و گویند: دابه ربیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
مؤنث ربیض. ج، ربایض. رجوع به ربیض شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
صندوقی که در آن محضرها و چکها گذارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُخَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 250 تن و از طایفۀ حمید است. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
کار بازدارنده. ج، ربائث. فی الحدیث: اذا کان یوم الجمعه بعث ابلیس جنوده الی الناس فاخذوا علیهم بالربائث، ای ذکروهم الحوائج التی تربثهم عن الصلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بازدارنده. ج، ربائث. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
طلایه. (فرهنگ فارسی معین). طلایه. ج، ربایا. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربایا شود، دیده بان. دیده بان لشکر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ / زِ)
گیاهی از تیره گندمیان که شامل 30 گونه است و در آسیا و اروپا و آفریقای شرقی و آمریکای شمالی و مرکزی میروید. در اروپا این گیاه را بمناسبت شکل خوش آیندی که دارد گل عشق می نامند. کوچوک. چایرگوزلی. بریزۀ صغیر. (فرهنگ فارسی معین) ، افروشه. (منتهی الارب). خبیصه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
زیرک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ظریف و باکیاست شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، آکنده گوشت و فربه شدن کبش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ربیز گشتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربیز شود
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ / زِ)
در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ ’یزه’ هم مثل لفظ ’چه’ علامت تصغیر است، و تربزه مخفف تربیزه است. (از فرهنگ نظام). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود
لغت نامه دهخدا
(بِزَ / زِ)
صمغی است دوایی شبیه به مصطکی و آن سبک و خشک و بدبوی می باشد و معرب آن بارزد و ببرزد بود. (برهان). صمغی است شبیه به مصطکی و سبک و خشک بود و مانند عسل صاف و تیزبو باشد. (الفاظ الادویه). و رجوع به ببرزد شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
دختر زن از شوهر دیگر. ج، ربایب. (از مهذب الاسماء). دختر زن. (ترجمان جرجانی ص 51) (از اقرب الموارد). دختر زن که آنرا زن از شوهر سابق همراه آورده باشد. (غیاث اللغات). دختر زن مرد از غیر او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دختراندر. (دهار) (فرهنگ فارسی معین). دختر پس آورد و دختر زن. (ناظم الاطباء). دختندر. نادختری. دختر زن از شوهر پیش نسبت به شوهر کنونی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دایه و آنچه بجای او باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دایه. پرستار کودک. ج، ربایب. (فرهنگ فارسی معین) ، گوسپند خانگی جهت شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). گوسفند دوشاب که در خانه دارند. (دهار) ، برۀ در خانه پرورده. ج، ربائب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن مرد در صورتی که او را از شوهر پیشین پسری باشد. (از اقرب الموارد) ، دختر شوهر از زوجه دیگر. دختراندر
لغت نامه دهخدا
گوهر نهنبیده (جواهر مدفون)، کیان، آسه (محور)، آبپایه پایه هایی از یک ساختمان که در آب برنهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیبه
تصویر ربیبه
پرستار کودک، دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیثه
تصویر ربیثه
باز دارنده، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیده
تصویر ربیده
خاشکدان (صندوق دخل صندوق نگاهداری رسیدها و چک ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیطه
تصویر ربیطه
ستور بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
سنگ زور آزمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیکه
تصویر ربیکه
مونث ربیک خرمانک، مسکه چربی شیر که از آن جدا نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیله
تصویر ربیله
فربهی، تن آسانی، فراخزیستی، تری نمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
دیده بان، طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیبه
تصویر ربیبه
((رَ بَ یا بِ))
دختر زن از شوهر سابق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
((رَ ئَ یا ئِ))
دیده بان، طلایه
فرهنگ فارسی معین
خربزه
فرهنگ گویش مازندرانی