- ربیز
- زیرک، دانا، کاردان ویژه کار
معنی ربیز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جرقه شرر شراره آتش آتش خرد که از هیمه سوزان یا اخگر جهد
گربه، سرگین غلتان
شوریده مغز گول، خرمانک خوراکی که از خرما و روغن سازند
بهار، بهارگاه، فصلی از چهار فصل سال
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
پالان بزرگ پالان ستبر
باز داشته
پرورده، عهد و پیمان داده
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
ربیئه دیده بان دیده بان لشکر
بسیار حرکت، بسیار جنبان
نان ور نیامده
نان، ترید
بهار، نام دو ماه از ماه های قمری
جرقه، شراره آتش
پسری که زوجۀ شخص از شوهر سابق خود داشته باشد، ناپسری، پسراندر، پرورده
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
زیرکیدن، فربهیدن
هر چیز خرد و بسیار کوچک
کلمۀ ندا، ای پروردگار من، ای خدای من
پسوند متصل به واژه به معنای بیزنده مثلاً خاک بیز، مشک بیز
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، پالاییدن، پرویختن
سیخ فلزی نوک تیز، درفش
هر چیز خرد و بسیار کوچک، خرد، کوچک، ذره، فهرست مثلاً ریز نمرات،
نعمت، قطره، جرعه،برای مثال ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی - ۶) ،
پیاله، پیمانه
پسوند متصل به واژه به معنای ریزنده مثلاً اشک ریز، خون ریز، گوهرریز
پسوند متصل به واژه به معنای ریخته شده مثلاً سر ریز، دور ریز
ریز ریز: پاره پاره، خرده خرده
نعمت، قطره، جرعه،
پیاله، پیمانه
پسوند متصل به واژه به معنای ریزنده مثلاً اشک ریز، خون ریز، گوهرریز
پسوند متصل به واژه به معنای ریخته شده مثلاً سر ریز، دور ریز
ریز ریز: پاره پاره، خرده خرده
کام، آرزو
خرد، کوچک
Crumbly, Petite, Tiny
крошливый , маленький , крошечный
bröckelig, klein, winzig