جدول جو
جدول جو

معنی ربیز - جستجوی لغت در جدول جو

ربیز
(رَ)
زیرک دانا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زیرک و باکیاست. (از اقرب الموارد) ، قچقار آکنده گوشت و فربه و جز آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ربیس، ماهربزرگ در فن خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماهر بزرگ در فن خود، فی الحدیث: فوضعنا له قطیفه ربیزه، ای ضخمه. (منتهی الارب). و رجوع به ربیزه شود
لغت نامه دهخدا
ربیز
زیرک، دانا، کاردان ویژه کار
تصویری از ربیز
تصویر ربیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بریز
تصویر بریز
(پسرانه)
محترم (نگارش کردی: بهز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
(پسرانه)
بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
بهار، نام دو ماه از ماه های قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربیب
تصویر ربیب
پسری که زوجۀ شخص از شوهر سابق خود داشته باشد، ناپسری، پسراندر، پرورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آنچه در معادن آفریده شده از زر و سیم. مالی که از زیر زمین یابند. ج، رکاز. (یادداشت مؤلف). رجوع به رکیزه و رکاز شود
لغت نامه دهخدا
(خُبَ یْ)
نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمرۀ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است. خبازی. (از متن اللغه) (معجم الوسیط) (منتهی الارب). رجوع به خبازی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب، حرف اضافه + ریز، اصطلاح حساب یعنی فهرست و سیاهه و ارقام هزینه با اجزاء خرج. مشتمل بابت های خرج یا دخل هزینۀ تعمیرات بریز تهیه شده است، یعنی ریز و جزٔجزء هزینه تهیه شده است.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. سکنۀ آن 299 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جرقّه. سقط. شرر. شرار. شراره. ستارۀ آتش. خدره. خدرک. کاووس. لخشه. سونش. لخچه. خدره. ابلک. ابیزک. و آن آتش خرد است که از هیمۀ سوزان یا اخگر جهد. و آبیز، آییز، آبید، ابید، ابیر، آیژ، آییژ، آبیر و صور دیگر همه مصحف این کلمه اند:
هست ز آهم آتش دوزخ ابیز
ناله ای از من ز تندر صد ازیز.
منجیک.
لیکن در نسخۀ سروری این کلمه به یای حطی آمده چنانکه در فصل یاء بیاید و تبدیل همزه به یاء بسیار هست
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نان پخته شده، ثرید. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائز. اسم فاعل از ریشه ’روز’. آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج، رازه. (ازاقرب الموارد) ، برپای دارنده. اصلاح کننده ضیعۀ خود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ زَ)
ابوالبرکات مسلم بن برکات بن رزیز. استاد دمیاطی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزیز رعد، صوت آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آواز تندر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 70). و از کف بلور مانند سقاه لعلی شفاه تبریزی تبریز ساغر یاقوت فام و تربیز معنی خون آشامی نموده. (درۀ نادره چ شهیدی ص 657). و رجوع به تربیس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
ستبر و ضخیم، فی الحدیث: فوضعنا له قطیفه ربیزه، ای ضخمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربیز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبیز
تصویر خبیز
نان، ترید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیز
تصویر جبیز
نان ور نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیء
تصویر ربیء
ربیئه دیده بان دیده بان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیت
تصویر ربیت
پرورده، عهد و پیمان داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیث
تصویر ربیث
باز داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیخ
تصویر ربیخ
پالان بزرگ پالان ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیس
تصویر ربیس
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
بهار، بهارگاه، فصلی از چهار فصل سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیک
تصویر ربیک
شوریده مغز گول، خرمانک خوراکی که از خرما و روغن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیه
تصویر ربیه
گربه، سرگین غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
جرقه شرر شراره آتش آتش خرد که از هیمه سوزان یا اخگر جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیز
تصویر رمیز
بسیار حرکت، بسیار جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
جرقه، شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
((رَ))
فصل بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیب
تصویر ربیب
((رَ))
پسر زن از شوهر پیشین
فرهنگ فارسی معین