از ’بین ’ بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است. واضح و آشکار شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). هویدا کردن. (دهار). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار واضح و آشکار کردن. بفتح تا هم صحیح است. (فرهنگ نظام) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند. ناصرخسرو. بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم. سوزنی. ، و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج)
از ’بَیَن َ’ بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است. واضح و آشکار شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). هویدا کردن. (دهار). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار واضح و آشکار کردن. بفتح تا هم صحیح است. (فرهنگ نظام) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند. ناصرخسرو. بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم. سوزنی. ، و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج)
صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن. در حال برشتگی. برشته. (آنندراج). کباب شده و پخته شده. (ناظم الاطباء). پخته بر آتش. حنیذ. شواء. شوی ّ. محاش. مشوی ّ. مشویّه: ز دردش همه ساله گریان بدند چو بر آتش تیز بریان بدند. فردوسی. همی دانم که گر فربه شود سگ نه خامم خورد شاید زو نه بریان. ناصرخسرو. زامر حق وابکوا کثیراً خوانده ای چون سر بریان چه خندان مانده ای. مولوی. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپرّجبرئیل مگس راست آرزوی. سعدی. صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. (گلستان). صلیقه، گوشت بریان پخته. مدمشق، گوشت بریان نیم پخته. (منتهی الارب). - ماهی بریان، ماهی برشته: وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کردآفتاب. خاقانی. در حریم کعبۀ جان محرمان الیاس وار علم خضر و چشمۀ ماهی ّ بریان دیده اند. خاقانی. - مرغ بریان، مرغ برشته و تف داده. خلاف آب پز: کجا ماه آذر بد و روز دی گه آتش و مرغ بریان و می. فردوسی. بیک تیر پرتاب بر، خوان نهاد برو برّه و مرغ بریان نهاد. فردوسی. چو تاریک شد میزبان رفت نرم یکی مرغ بریان بیاورد گرم. فردوسی. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ ترّه بر خوان است. سعدی.
صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن. در حال برشتگی. برشته. (آنندراج). کباب شده و پخته شده. (ناظم الاطباء). پخته بر آتش. حَنیذ. شِواء. شَوی ّ. مُحاش. مَشوی ّ. مَشویّه: ز دردش همه ساله گریان بدند چو بر آتش تیز بریان بدند. فردوسی. همی دانم که گر فربه شود سگ نه خامم خورد شاید زو نه بریان. ناصرخسرو. زَامر حق وَابکوا کثیراً خوانده ای چون سر بریان چه خندان مانده ای. مولوی. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپرّجبرئیل مگس راست آرزوی. سعدی. صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. (گلستان). صلیقه، گوشت بریان پخته. مدمشق، گوشت بریان نیم پخته. (منتهی الارب). - ماهی بریان، ماهی برشته: وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کردآفتاب. خاقانی. در حریم کعبۀ جان محرمان الیاس وار علم خضر و چشمۀ ماهی ّ بریان دیده اند. خاقانی. - مرغ بریان، مرغ برشته و تف داده. خلاف آب پز: کجا ماه آذر بد و روز دی گه آتش و مرغ بریان و می. فردوسی. بیک تیر پرتاب بر، خوان نهاد برو برّه و مرغ بریان نهاد. فردوسی. چو تاریک شد میزبان رفت نرم یکی مرغ بریان بیاورد گرم. فردوسی. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ ترّه بر خوان است. سعدی.
آریستید. سیاستمدار فرانسوی (1862-1932 میلادی). وی خطیبی ماهر بودو یازده بار نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد. او طرفدار سیاست آشتی با آلمان بود. (فرهنگ فارسی معین)
آریستید. سیاستمدار فرانسوی (1862-1932 میلادی). وی خطیبی ماهر بودو یازده بار نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد. او طرفدار سیاست آشتی با آلمان بود. (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. در پنجاه هزارگزی شمال اشنویه و پنج هزارگزی شمال باختری راه عمومی نالیوان واقع است. هوای آن سرد و سالم است و 52 تن سکنه دارد. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. در پنجاه هزارگزی شمال اشنویه و پنج هزارگزی شمال باختری راه عمومی نالیوان واقع است. هوای آن سرد و سالم است و 52 تن سکنه دارد. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
حیوانیست بحری. (مفاتیح). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی. (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی الارب). آنرا میک نیز خوانند و به تازی جرادالبحر وبهندی جهنکه گویند. (جهانگیری). عرب جرادالبحر و شیرازیان میگو بفتح میم خوانند و نمک سود خشک آنرا خورند و با برنج و روغن نیز پزند. (آنندراج). نوع من السمک و یسمی الروبیان، کذا نقلوه فلاوجه لتغلیطه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ملخ دریائی است و آنرا جرادالبحر خوانند و این دو نوع است کوچک و بزرگ و بپارسی میک دریائی خوانند و ماهی روبیان خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده است که بلغت اهل شام نوعی از بابونه است و قول دیگر آورده است که آن بهار است آن هر دو قول خلاف است. آنچه محقق است گفته شد و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است. بهترین آن تازه بود. منفعت وی آنست که باه را قوه دهد و زیاده کند و طبع را نرم کند و گویند غذاء صالح دهد اما اصح آنست باه را زیاده کند و خلطی غلیظ و بد در وی حاصل شود و نمک سود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام بود و بدل آن روبیا (؟) و باقی منفعت در روبیان گفته شود. (اختیارات بدیعی). قمرون. فرنیط. فریدس. جرادالبحر. زلعتان. استقوز. ابن البیطار گوید: به کلمه اربیان معنی ملخ (جراد) نیز داده اند یا بهتر جرادالبحر و آنرا روبیان نیز گویند. و هم او در کلمه روبیان گوید نوعی ماهی دریاست که آنرا فرندس نامند و در مصر و در اندلس آنرا قمرون خوانند و گوید که رازی در حاوی میگوید که جالینوس در کتاب ’التریاق الی قیصر’ آورده است که روبیان غده های سخت را نرم کند و تیر و پیکان و تریشه ها را از گوشت برآرد و حب القرع را دفع کند و لکلرک مترجم ابن البیطار آنرا به امار ترجمه کرده است و بگمان ما او مشتبه است چه روبیان و میگو و جرادالبحر نام حیوانیست دریائی به اندازۀ ملخی که آنرا نمک سود کرده تر و خشک خورند و درجنوب ایران آنرا با پلو مخلوط کنند و امار حیوانی دریائی دیگر است بزرگ جثه. رجوع به سرطان بحری شود.
حیوانیست بحری. (مفاتیح). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی. (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی الارب). آنرا میک نیز خوانند و به تازی جرادالبحر وبهندی جهنکه گویند. (جهانگیری). عرب جرادالبحر و شیرازیان میگو بفتح میم خوانند و نمک سود خشک آنرا خورند و با برنج و روغن نیز پزند. (آنندراج). نوع من السمک و یسمی الروبیان، کذا نقلوه فلاوجه لتغلیطه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ملخ دریائی است و آنرا جرادالبحر خوانند و این دو نوع است کوچک و بزرگ و بپارسی میک دریائی خوانند و ماهی روبیان خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده است که بلغت اهل شام نوعی از بابونه است و قول دیگر آورده است که آن بهار است آن هر دو قول خلاف است. آنچه محقق است گفته شد و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است. بهترین آن تازه بود. منفعت وی آنست که باه را قوه دهد و زیاده کند و طبع را نرم کند و گویند غذاء صالح دهد اما اصح آنست باه را زیاده کند و خلطی غلیظ و بد در وی حاصل شود و نمک سود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام بود و بدل آن روبیا (؟) و باقی منفعت در روبیان گفته شود. (اختیارات بدیعی). قمرون. فرنیط. فریدُس. جرادالبحر. زلعتان. اَستقوز. ابن البیطار گوید: به کلمه اربیان معنی ملخ (جراد) نیز داده اند یا بهتر جرادالبحر و آنرا روبیان نیز گویند. و هم او در کلمه روبیان گوید نوعی ماهی دریاست که آنرا فرِندِس نامند و در مصر و در اندلس آنرا قمرون خوانند و گوید که رازی در حاوی میگوید که جالینوس در کتاب ’التریاق الی قیصر’ آورده است که روبیان غده های سخت را نرم کند و تیر و پیکان و تریشه ها را از گوشت برآرد و حب القرع را دفع کند و لکلرک مترجم ابن البیطار آنرا به اُمار ترجمه کرده است و بگمان ما او مشتبه است چه روبیان و میگو و جرادالبحر نام حیوانیست دریائی به اندازۀ ملخی که آنرا نمک سود کرده تر و خشک خورند و درجنوب ایران آنرا با پلو مخلوط کنند و اُمار حیوانی دریائی دیگر است بزرگ جثه. رجوع به سرطان بحری شود.